درسنامه اسرار حج

مشخصات كتاب

سرشناسه : فعالي، محمدتقي، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : درسنامه اسرار حج / محمدتقي فعالي.؛ [براي] حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت، معاونت آموزش و پژوهش.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1389.

مشخصات ظاهري : 228 ص.؛ 14 × 21 س م.

شابك : 20000 ريال : 978-964-540-238-7

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه: ص. [221-228]؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : حج

موضوع : حج -- فلسفه

موضوع : حج -- راهنماي آموزشي

شناسه افزوده : حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت. معاونت آموزش و پژوهش

رده بندي كنگره : BP188/8/ف66د4 1389

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : 2038367

ص:1

ديباچه

مراتب معنوي حج، كه سرمايه جاودانه است و انسان را به افق توحيد و تنزيه نزديك مي نمايد، حاصل نخواهد شد مگر آنكه دستورات عبادي حج به طور صحيح و شايسته و مو به مو عمل شود.(1) حج نمايشي باشكوه از اوج رهايي انسان موحد از همه چيز جز او و عرصه پيكاري فرا راه توسن نفس و جلوه بي مانندي از عشق، ايثار، آگاهي و مسئوليت در گستره حيات فردي و اجتماعي است. پس حج تبلور تمام عيار حقايق و ارزش هاي مكتب اسلام است.

مؤمنان زنگار دل را با زمزم زلال توحيد مي زدايند و با حضرت دوست تجديد ميثاق مي كنند و گرچه ميراث ادب و فرهنگ ما، مشحون از آموزه هاي حيات بخش حج است، اما هنوز ابعاد بي شماري از اين فريضه مهم، ناشناخته و مهجور مانده است.

پيروزي انقلاب اسلامي ايران، در پرتو انديشه هاي تابناك امام خميني (قدس سره) حج را نيز همچون ديگر معارف و احكام اسلامي، در جايگاه واقعي خويش نشاند و سيماي راستين و محتواي غني آن را نماياند. اما

ص:2


1- امام خميني، صحيفه نور، ج 19، ص 25.

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص: 14

هنوز راهي دراز در پيش است تا فلسفه، ابعاد، آثار و بركات آن شناخته و شناسانده شود.

در راستاي تحقق اين هدف بزرگ، با الهام از انديشه هاي والا و ماندگار امام راحل احياگر حج ابراهيمي و با بهره گيري از رهنمودهاي ارزشمند رهبر عزيز انقلاب اسلامي، حضرت آيت الله خامنه اي مدظله معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبري، تلاش مي كند با كاربردي كردن متون آموزشي، فصل جديدي فرا راه كارگزاران حج و زائران حرمين شريفين بگشايد.

از اين رو، پس از كارشناسي هاي متعدد و بهره گيري از اساتيد و متخصصان فن، تلاش گرديده تا براي تهيه درسنامه ها و محتواي مورد نياز در سفر حج و عمره، عناوين، موضوعات، سرفصل ها و منابع هر درس را مشخص و جلسات آموزشي آنها زمان بندي گردد تا به نحو بهينه مورد استفاده قرار گيرد.

عناوين اين درسنامه ها عبارتند از:

1. مناسك حج

2. آداب سفر حج

3. اسرار و معارف حج

4. آشنايي با تاريخ اسلام (1 و 2)

5. آشنايي با تاريخ و اماكن مقدس مكه و مدينه

6. اخلاق معاشرت

7. احكام مبتلابه حج

ص: 15

8. آشنايي با كشورهاي اسلامي

9. گزيده سيماي عقايد شيعه

10. شناخت عربستان

11. محاوره عربي

بي ترديد آغاز هر كاري با كاستي ها و نواقص احتمالي همراه است. لذا انتظار مي رود با بهره گيري از نظرات خوانندگان ارجمند، نقاط قوت و ضعف اين مجموعه شناسايي و به تقويت داشته ها و زدودن كاستي هاي آن اقدام شود.

در پايان ضمن تشكر از همه كساني كه ما را در تهيه و تنظيم اين مجموعه ياري كرده اند، توفيق همگان را از خداوند منان خواهانيم.

معاونت آموزش و پژوهش بعثه

اداره كل آموزش

ص: 16

پيشگفتار

حج، بريدن از خلق و رويكردي به سوي حق است؛ سفر از خلق به حق و دور شدن از غير خدا، انسان با رفتن به حج مزه اي از ملكوت مي چشد. او ميهماني است كه به بارگاه نور، بهجت و سرور راه يافته است، حج گزار به سوي خدا فرار مي كند. سلوك حج منازل و مقاماتي دارد كه ديدار حق، اوج آن است؛ حج راه رستگاري و فوز عظيم است.

هر عبادتي مخصوص كاري است، اما حج تنها عبادتي است كه تمام عبادت ها را در برمي گيرد. در حج نماز، استغفار و زهد معنا مي شود. فلسفه اشك در حج نمودار مي گردد. راز و نياز با خدا، نجوا و همنشيني با او در كنار خانه اش به اوج مي رسد. زائر چون ستاره اي درخشان در آسمان تاريكي ها مي درخشد و نامش در دفتر خدا ثبت مي شود. انساني كه به حج مي رود، ميهمان خداست و خدا از او ميزباني مي كند. زيارت خانه خدا، جمع كردن سنگريزه ها، رفتن به عرفات، ورود به صحراي مشعر، گام نهادن در سرزمين پررمز و راز منا و گردش به دور خانه يار، همه و همه غذاهايي است كه خداي سبحان

ص: 17

بر سر سفره خود نهاده است تا باريافتگان ملكوت از آن بهره بگيرند.

حكمت عبوديت در حج به كمال مي رسد؛ حج عفو گنهكاران است، حج آزمون انسان هاست، حج نشانه عظمت بي پايان الهي است، دين خدا با حج زنده است، تجديد خاطره با رسول خدا (ص)، سرزمين وحي و اهل بيت عصمت در حج شكل مي گيرد، حج ذكر خداست. حج بازار خداست و حاجي در اين بازار با خدا معامله مي كند و از او مزد مي ستاند. كسي كه تارك حج باشد كوري است كه در قيامت اعمي محشور مي شود. حج جهاد ضعفاست، حج لبيك گفتن به دعوت ابراهيم خليل (ع) است و حج ديدار خداست.

زائر خانه خدا باريافته به درگاه الهي و ميهمان خداست و به عنوان ميهمان بر خدا وارد شده است. خداوند حج گزار را ميزباني مي كند، او را در كنف حمايت خود گرفته، مسؤوليتش را به عهده مي گيرد. زائر در اين ميهماني بر سفره گسترده الهي نشسته و با غذاهاي آسماني تغذيه مي شود. ميهمان، ميزبان را مي بيند و به ديدار او مي رود. خداوند كرامت ها و هداياي خود را به او ارزاني مي دارد؛ بهره ميهماني خدا بهشت است.

اثر پيش رو داراي شش درس است، كه يك به يك به اسرار نوراني و رموز عرفاني حج نظر مي كند. شايان ذكر است اثر حاضر، تلخيصي از كتاب «اسرار عرفاني حج» مي باشد.

در پايان بر خود لازم مي دانم از مساعي گرانقدر نماينده محترم ولي فقيه و سرپرست حجاج ايراني، حضرت آيةالله جناب آقاي سيدعلي

ص: 18

قاضي عسكر تشكّر و قدرداني نمايم.

به كعبه رفتم و ز آن جا، هواي كوي تو كردم جمال كعبه تماشا به ياد روي تو كردم

شعار كعبه چو ديدم سياه، دست تمنّا دراز جانب شعر سياه موي تو كردم

چو حلقه در كعبه به صد نياز گرفتم دعاي حلقه گيسوي مشكبوي تو كردم

نهاده خلق حرم سوي كعبه روي عبادت من از ميان همه روي دل به سوي تو كردم

مرا به هيچ مقامي نبود، غير تو نامي طواف و سعي كه كردم به جستجوي تو كردم

به موقف عرفات ايستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته، گفتگوي تو كردم

فتاده اهل منا در پي منا و مقاصد چو جامي از همه فارغ، من آرزوي تو كردم

محمّد تقي فعّالي

زمستان 1388

ص: 19

درس اول: جايگاه و اسرار حج

اشاره

هدف هاي آموزشي

انتظار مي رود پس از مطالعه اين درس:

معناي حج را بدانيم.

از منظر عرفاني با انواع حج آشنا شويم.

جايگاه حج را نسبت به ساير عبادات بشناسيم

با مواردي كه نشان دهنده اهميت و جايگاه حج است آشنا شويم.

جايگاه حج گزار را بشناسيم.

آثار و بركات حج را بدانيم.

1. نامگذاري حج و حكمت ها

حج در لغت به معناي قصد آمده است(1) لذا با حرف «الي» متعدي


1- المعجم الوسيط، ج 1، ص 156؛ لسان العرب، ج 2، ص 226؛ القاموس المحيط، ج 1، ص 386

ص: 20

مي شود؛ «حج إلينا» يعني قصد ما را كرد. حج بيت الله الحرام يعني قصد خانه خدا را داشتن براي انجام مناسك و حاجّ به معناي كسي است كه مقصد و مقصودش زيارت خانه خدا باشد. اين واژه مشتقات ديگري هم دارد مثل محاجّه؛ جدال كردن، حج اكبر؛ حجّي كه همراه با وقوف در عرفات باشد، حج اصغر؛ حج بدون وقوف يا به تعبير ديگر عمره، حُجّه؛ دليل و نيز مَحَجّة؛ راه مستقيم. (1)معناي ديگر از امام پنجم (ع) نقل شده است. ابان بن عثمان از امام باقر (ع) درباره علت نامگذاري حج سؤال كرد و امام (ع) فرمود:

«حَجَّ فُلَانٌ؛ أَيْ أَفْلَحَ فُلَانٌ».

فلاني حج كرد، يعني رستگار شد.

شايد اين نامگذاري به لحاظ نتيجه باشد. كسي كه قصد خانه يار مي كند و به ديدار و وصال او نائل مي شود قطعاً به فلاح و رستگاري نزديك شده، مقرب مي شود؛ بنابراين نتيجه قصد بيت، رستگاري است و فوز و فلاح غايت و مقصود قصد بيت است كه البته چيزي جز هم نشيني و هم سخني با خدا نيست. اگر كسي قدر و منزلت اين مجالست را بداند، قالب تهي مي كند و يك لحظه مرغ وجودش تاب تحمل قفس جسم را نمي كند.

«فضيل بن عياض مي گويد: جواني ديدم اندر موقف خاموش


1- همان.

ص: 21

ايستاده و سر فرو افكنده همه خلق اندر دعا بودند و وي خاموش! گفتم: اي جوان تو نيز چرا دعايي نكني. گفت: مرا وحشتي افتاده است، وقتي كه داشتم از من فوت شد. هيچ روي دعا كردن ندارم. گفتم: دعا كن تا خداي تعالي به بركت اين جمع تو را به سر مراد تو رساند. خواست كه دست بردارد و دعا كند، نعره اي از وي جدا شد و جان با آن نعره از وي جدا شد». (1)حج به معناي قصد است و قصد بدون مقصود ممكن نيست. مقصد، حج بيت الله و كعبه است. كعبه دو قسم است؛ كعبه صوري و كعبه معنوي. آن كه به دنبال صورت كعبه است، حج ظاهري به جاي آورده و از رسيدن به باطن حج محروم است. به اين گونه حج، «حج آفاقي» مي توان گفت.

اما اگر مقصد حج، كعبه معنوي و بيت واقعي و حقيقي بود، «حج انفسي» حاصل شده است. در حج انفسي احرام، تلبيه، طواف، نماز طواف، سعي، عرفات، منا، رمي و ذبح معناي ديگري دارد و صورتي واقعي پيدا مي كند وگرنه در حدّ ظاهر و سير آفاق و انجام اعمال بي محتوا باقي خواهد ماند.

از منظر عرفاني، حج دو گونه است(2): يكي «حج غيبت» و ديگري «حج حضور»؛ كسي كه در مكه است، اما از صاحب خانه غائب،


1- كشف المحجوب، ص 426
2- همان، ص 427

ص: 22

همانند كسي است كه در خانه خود است؛ زيرا هر دو در غيبت است و كسي كه در خانه خود حاضر باشد همانند كسي است كه در مكه حاضر است. اما حضور در مكه از حضور در خانه اولي است؛ لذا حج جهادي است براي كشف و مشاهده و از اين رو، مقصود حج، ديدن خانه نيست بلكه رؤيت و شهود باطني صاحب خانه است.

عارفان براي حج و مقام ابراهيم دو مقام معتقدند(1): يكي «مقام تن» و ديگري «مقام دل»؛ مقام تن، احرام، دخول به حرم، طواف، نماز، سعي، تقصير، مزدلفه، رمي، هَدي، وقوف به منا و رمي جمرات است. اما مقام دل كه اشاره به باطن حج دارد، مقام خُلّت ابراهيم است. در اين موضع، حاجي بايد از عادات اعراض كند، به ترك لذات بپردازد، از ذكر غير او پرهيز و از تمامي ماسوا اجتناب كند، سنگ به هواي نفس زند تا به مقام امن الهي و رمي از اغواي شيطان نائل شود.

آن گاه كه ابراهيم به مقام خلّت رسيد و خليل الله نام گرفت، از علايق گذشت و دل از غير او بگسست. آن گاه كه ابراهيم به منجنيق آمد و او را به سمت آتش پرتاب كردند، جبرئيل آمد و از او پرسيد: آيا حاجتي داري؟ ابراهيم پاسخ داد: «أمّا إِلَيكَ فَلا»، سپس جبرئيل پرسيد: از خدا هم حاجتي نداري؟ ابراهيم پاسخ داد: «حَسْبِي مِنْ سُؤالِي عِلْمُهُ بِحالِي». از عارفي نقل است كه گفت:


1- همان، ص 422

ص: 23

«در نخستين حج، من به جز خانه هيچ چيز نديدم،(1) دوم بار خانه و خداوند خانه ديدم و سوم بار همه خداوند خانه ديدم هيچ خانه نديدم». از اين روست كه عارفان گفته اند: «اظْلَمُ الأشْياءِ دارُ حَبِيبٍ بِلا حَبِيب». (2)عارفي درباره حكمت نامگذاري حج لطيفه اي دارد. او ذيل آيه (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ … )(3)؛ «حج در ماه هاي معيني است … »، درباره دو حرف حج چنين مي گويد:

«حاء اشارت است به حلم خداوند، جيم اشارت است به جرم بندگان و آلودگي ايشان، چنانستي كه الله گفتي: بنده من اكنون كه جرم كردي باري دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه كه بيامرزم، كه هر كس آن كند كه سزاي وي باشد، سزاي تو نابكاري و سزاي من آمرزگاري! (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ). بنده من! اگر زانك عذر خواهي، عذر از تو و عفو از من، جرم از تو و ستر از من، ضعف از تو و برّ از من، عجز از تو و لطف از من، جهد از تو و عون از من، قصد از تو و حلم از من. بنده من! چندان دارد كه عذري بر زبان آري و هراسي در دل و قطره آب گرد ديده بگرداني، پس كار وامن


1- همان، ص 424
2- همان.
3- بقره: 197

ص: 24

گذار، بنده من! وعده كه دادم راست كردن بر من، چراغ كه افروختم روشن داشتن بر من، در كه گشادم بار دادن بر من، اكنون كه فرا گذاشتم در گذاشتن بر من، اكنون كه به دعا فرمودم، نيوشيدن بر من اكنون كه به سؤال فرمودم، بخشيدن بر من هر چه كردم، كردم، هر چه نكردم باقي بر من».(1) وي به همين مضمون در جاي ديگر اشاره دارد: (2)«مرا خداوندي است كه اگر گناه كنم نراند و نعمت باز نگيرد و اگر باز آيم بپذيرد و بنوازد و اگر روي به درگاه وي آرم نزديك كند و اگر برگردم باز خواند و خشم نگيرد».

2. جايگاه حج

اشاره

حج، بريدن از خلق و رويكردي به سوي حق است؛ سفر از خلق به حق و دور شدن از غير خدا، انسان با رفتن به حج مزه اي از ملكوت مي چشد. هر عبادتي مخصوص كاري است، اما حج تنها عبادتي است كه تمام عبادت ها را در برمي گيرد. در حج نماز، استغفار و زهد معنا مي شود. فلسفه اشك در حج نمودار مي گردد. راز و نياز با خدا، نجوا و همنشيني با او در كنار خانه اش به اوج مي رسد. زائر چون ستاره اي درخشان در آسمان تاريكي ها مي درخشد و نامش در دفتر خدا ثبت مي شود. انساني كه به حج مي رود، ميهمان خداست و خدا از او


1- كشف الاسرار، ج 1، ص 539
2- همان، ج 6، ص 371

ص: 25

ميزباني مي كند.

حكمت عبوديت در حج به كمال مي رسد؛ حج عفو گنهكاران است، حج آزمون انسان هاست، حج نشانه عظمت بي پايان الهي است، دين خدا با حج زنده است، تجديد خاطره با رسول خدا (ص)، سرزمين وحي و اهل بيت عصمت در حج شكل مي گيرد، حج ذكر خداست. حج بازار خداست و حاجي در اين بازار با خدا معامله مي كند و از او مزد مي ستاند.

درباره ارزش، اهميت و جايگاه حج مضامين گسترده و متنوعي وجود دارد كه مي توان به اهم آن ها اشاره كرد.

الف. وراثت بهشت

ميراث حج، بهشت است و حج گزار جايگاهي جز بهشت عدن ندارد. رسول خدا (ص) فرمود:

«لَيسَ لِلحَجَّة الْمَبْرُورةِ ثَوابٌ إلَّا الْجَنَّةِ».(1)

پاداش حج نيكو، جز بهشت نيست.

همچنين فرمود:

«هر عمره تا عمره ديگر، كفاره (گناهان) ميان آن دو مي باشد و پاداش حج مقبول، بهشت است». (2)روزي پيامبر خدا (ص) نشسته بود و كاروان شتران حجاج از آن جا


1- سنن ترمذي، ج 3، ص 175، روايت 810؛ عوالي اللئالي، ج 1، ص 427، روايت 114
2- دعائم الاسلام، ج 1، ص 294

ص: 26

مي گذشت. پيامبر (ص) به آن ها نگريست و فرمود:

«هيچ گامي بر نمي دارند مگر آن كه برايشان حسنه نوشته مي شود و هيچ گامي نمي گذارند، مگر آن كه گناهي از آنان محو مي شود، و هرگاه اعمال حج خود را به پايان برند به آنان گفته مي شود: بنايي ساختيد، پس ويرانش نكنيد، گناهان گذشته شما بخشوده شد، براي آينده كار نيك انجام دهيد».(1) كسي كه براي حج از خانه اش بيرون آيد، با هر گامي كه بر مي دارد گناهانش مي ريزد همان گونه كه برگ از درخت مي ريزد. آن گاه كه وارد مدينه شد و به پيامبر (ص) سلام داد، فرشتگان به او سلام داده، با او مصافحه مي كنند، زماني كه لبيك گفت، خداي سبحان حسنات بر او مي پوشاند، خداوند به ناله ها و نيازهاي بندگان مباهات مي كند و به فرشتگانش مي گويد:

«آيا به بندگانم نمي نگريد كه از راهي دور، ژوليده و غبارآلود نزد من آمده اند، پول ها خرج كرده اند و بدن هايشان را به رنج افكنده اند؟ به عزت و جلالم سوگند بدكارانشان را به خاطر نيكوكارانشان خواهم بخشيد و از گناهانشان درمي گذرم، مانند روزي كه از مادر زاده شده اند. در اين هنگام منادي از دل عرش ندا مي كند: باز گرديد، بخشوده شديد و كار خود از سر


1- لترغيب و الترهيب، ج 2، ص 163، روايت 3

ص: 27

گيريد».(1) بنابراين حج خروج از عذاب و ورود به بهشت خداست، فردوس برين ميراث حج است. امام صادق (ع) داستاني از حضرت موسي (ع) نقل مي فرمايد:

«چون حضرت موسي (ع) حج گزارد، جبرئيل نازل شد. موسي به او گفت: … كسي كه با نيتي صادق و خرجي پاك و حلال، اين خانه را زيارت كند چه پاداشي دارد؟ جبرئيل به سوي خدا بازگشت. خداوند وحي فرمود كه به او بگو: او را در ملكوت اعلي، همراه پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان قرار مي دهم و اينان چه رفيقان و همراهان خوبي اند».(2)

ب. جهاد ضعيفان

اگر انسان ضعيف باشد يا در شرايط ضعف قرار گيرد، در اين صورت جهاد بر او واجب نيست. خداوند جايگزيني براي جهاد ضعفا فراهم نموده كه حج است. اما ضعيف كيست؟ امام صادق (ع) از قول پيامبر اكرم (ص) نقل مي كند كه ايشان فرمود: «حج جهاد ضعيف است»، (3)سپس امام صادق (ع) دست خويش را بر سينه اش گذارد و گفت: «ضعفا ما هستيم، ضعفا ما هستيم». بر اين اساس مراد از ضعيف مقام عظماي ولايت است.


1- تنبيه الغافلين، ص 489، روايت 60
2- فقيه، ج 2، ص 235، روايت 2287
3- فروع كافي، ج 4، ص 259

ص: 28

امام موسي بن جعفر (ع) فرمود: «حج، جهاد ضعفاست و ضعفا شيعيان ما هستند».(1) بنابراين منظور از ضعفا يا ولايت است يا پيروان ولايت. در روزگاري كه ائمه شيعه و شيعيان به ظاهر ضعيف بوده اند و حكومت در دست حاكمان جور و ستم بود، در اين شرايط طبعاً جهادي واجب نبود، اما به جاي آن جهادي توصيه شده است كه به فرموده امام حسين (ع): «جَهادٌ لا شَوْكَةَ فِيهِ»(2)؛ «جهاد بدون خار» باشد.

در حج تمامي معارف، اعتقادات و مناسك اسلامي ظهور مي يابد، حج يكي از بهترين ابزارهاي تبليغي دين است كه در آن مي توان به خوبي به نشر معارف الهي و هدايت مردم پرداخت، تبيين حقانيت دين راستين و ترويج احكام اسلامي براساس ولايت در حج امكان پذير است. بنابراين در زماني كه ظلم و جور فراگير باشد، حج، جهاد شيعه و ولايت مداران علوي قلمداد شده است. هر چند در برخي شرايط افضل از حج، مقام مردي است كه در راه خدا جهاد كند تا به شهادت برسد.(3)

ج. انفاق براي حج

حج گزاردن مخارجي دارد اما هزينه اي كه انسان براي حج


1- ثواب الاعمال، ص 73
2- المعجم الكبير للطبرانى، ج 3، ص 135، روايت 2910
3- دعائم الاسلام، ج 1، ص 293

ص: 29

مي پردازد، بسيار ارزشمند و گرانبهاست. درهمي كه انسان براي حج انفاق مي كند، گاه معادل هزاران درهمي است كه در راه حق بپردازد. گاهي گفته مي شود درهمي كه انسان براي حج مصرف كند معادل هزار درهم است. در برخي از روايات امام صادق (ع) مي فرمايد:

«درهمي كه حاجي براي حج پرداخت مي كند، برابر هزاران هزار درهمي است كه در راه خدا صرف شود».(1) و گاهي يك درهم از بيست هزار درهم، برتر و بالاتر شمرده شده است.(2) اين امر حكايتي واضح از ارزش فراوان حج دارد. حج را با پول نمي توان سنجيد و پول هاي فراوان مقابل يك حج بي رنگ مي شود. به فرموده پيامبر (ص) اگر انسان به اندازه كوه ابوقبيس طلا در اختيار داشته باشد و آن را در راه خدا صرف كند، هرگز به اندازه يك حج نمي شود (3)زيرا اجر و جايگاه زائر خانه خدا از اين ها برتر و بالاتر است.

هزينه اي كه انسان براي حج در نظر مي گيرد، چه پيش از موسم و چه در موسم و چه پس از آن، چون در راه حج مصرف مي شود، ارزشي هزار برابر مي يابد، كمِ آن، زياد است تا چه رسد به زياد آن. اگر به حداقل اكتفا كند، خداوند آن را افزايش داده، هزاران برابر كرده يا براي او ذخيره آخرت مي كند و به عنوان انفاق في سبيل الله در نظر مي گيرد و يا در همين دنيا به او باز مي گرداند.


1- همان.
2- المحاسن، ج 1، ص 64
3- فروع كافي، ج 4، ص 258

ص: 30

به هر تقدير بايد دانست مسيري كه انسان پول خود را هزينه مي كند، اهميت دارد. امكانات دو سمت و سو دارند؛ از يك نظر بايد ديد از كجا مي آيند و چگونه حاصل مي شوند، از اين رو بايد از راه حلال و خداپسند به دست آيد؛ اما بعد ديگر، مصرف مال است. گاهي مال فراوان در مسير نادرست مصرف مي شود. چنين مالي ضايع شده و هيچ بازگشتي ندارد؛ اما زماني مالي هر چند اندك در مسير خوب هزينه مي شود كه اين مال ماندگار است و باعث افزايش ثروت انسان مي شود، به تعبيري ثروت چيزي نيست كه براي خود اندوخته ايم، ثروت آن است كه براي خدا بخشيده ايم؛ زيرا ثروت دارايي ماست، داشته هاي انسان بخشش هاي اوست. اگر ديگران را در مال خود سهيم دانستيم و براي آنان حقي قائل شديم و اين حقوق را به صاحبانش رسانديم. ثروت ما فزوني خواهد يافت. از اين روست كه قرآن مي فرمايد: انفاق باعث افزايش مال انسان مي شود.(1) اين ها شرايط عادي است، حال اگر امكاناتي كه انسان در اختيار دارد در مسير اموري مثل حج صرف شود، اين افزايش فزوني مي گيرد و درهمي از آن معادل هزاران درهم مي شود. يكي از اصحاب امام صادق (ع) عقبه است. او مي گويد: سدير صيرفي نزد من آمد و گفت: امام صادق (ع) به تو سلام مي رساند و مي فرمايد كه چرا به حج نمي روي؟


1- بقره: 261.

ص: 31

گفتم: مال ندارم. گفت: امام فرمود: «قرض كن و به حج برو».(1)

3. جايگاه حج گزار

اشاره

زائر خانه خدا باريافته به درگاه الهي و ميهمان خداست و به عنوان ميهمان بر خدا وارد شده است. خداوند حج گزار را ميزباني مي كند، او را در كنف حمايت خود گرفته، مسئوليتش را به عهده مي گيرد. زائر در اين ميهماني بر سفره گسترده الهي نشسته و با غذاهاي آسماني تغذيه مي شود. ميهمان، ميزبان را مي بيند و به ديدار او مي رود. خداوند كرامت ها و هداياي خود را به او ارزاني مي دارد؛ بهره ميهماني خدا بهشت است. تعابير زير را مي توان براي حج گزار به كار برد:

الف. ميهمان خدا (ضيف الله)

زائر بيت الله الحرام ميهمان خدا مي شود و خدا از او پذيرايي خواهد كرد. خداوند سبحان به آدم (ع) چنين وحي نمود:

«منم خداي صاحب بكه. اهل آن، همسايگان منند و زائرانش ميهمانان من. آن را با آسمانيان و زمينيان آباد مي كنم، گروه گروه، ژوليده و غبارآلود به زيارت آن مي آيند و با تكبير و لبيك گويي، به درگاه من مي نالند. پس هر كه به قصد زيارت


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 441، روايت 1534

ص: 32

آيد و جز آن نيتي نداشته باشد، مرا ديدار كرده و او مهمان من است و بر من نازل شده و سزاوار است كه با كرامت هاي خود به او هديه دهم». (1)انساني كه به ميهماني مي رود، طبعاً از قبل دعوتي از او شده است. آن گاه كه به ميهماني مي رود، خود را كاملا براي ضيافت آماده مي كند. در ميهماني معمولًا ميزبان و عوامل او از ميهمان پذيرايي مي كنند و تا هنگامي كه ميهمان در خانه اوست، ميزبان اين مسئوليت را در حد كمال انجام مي دهد. خداوند انسان ها را به اين ميهماني فراخوانده است: (وَللهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا … ). (2)همچنين در فراخواني عام فرمود: (وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ … ). (3)از سوي ديگر خداوند خانه خود را براي ميهمانان آماده و پاكيزه كرده است: (أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ … ).(4)خداوند، بيگانه را به اين ميهماني راه نمي دهد. «در روز حج بزرگ از جانب خدا و پيامبرش به مردم اعلام شد كه خدا و پيامبرش از مشركان بيزارند».(5)


1- الخرائج والجرائح، ج 1، ص 80
2- آل عمران: 97
3- حج: 27
4- بقره: 125
5- توبه: 3

ص: 33

خداي سبحان منافع بيشماري را در حج قرار داده است (1)تا حج گزار از تمامي آن ها بهره ببرد، حيوانات هم در اين ميهماني آسوده اند؛ زيرا صيد آن ها حرام است. پروردگار عالم زائران خانه اش را به عنوان ميهمان خود پذيرفته و تحفه ها و هدايايي براي آن ها آماده ساخته است.

امير مؤمنان (ع) براي انجام كاري وارد مكه شد، باديه نشيني را ديد كه خود را به پرده هاي كعبه آويخته و با خداي خويش چنين مي گويد: «اي صاحب خانه! خانه، خانه تو و ميهمان، ميهمان توست. هر ميهماني در ميهماني اش بهره اي دارد، پس امشب بهره مرا آمرزش من قرار بده». حضرت علي (ع) خطاب به اصحابش فرمود: «خداوند بزرگوارتر از آن است كه ميهمان خود را رد كند». (2)امام صادق (ع) حاجي و نيز معتمر را مهمان خدا خواند و فرمود:

«زائري كه به خانه خدا مي رود تا به خانه اش بازگردد، ميهمان خداست». (3)كسي كه به ميهماني مي رود معمولًا هنگام خداحافظي ميزبان به او مي گويد: باز هم بيا. دعوت مجدد خدا انسان را شائق مي كند تا بار ديگر هم به ديدار او بشتابد؛ از اين روست كه ما هر سال از خدا طلب حج مي كنيم و به او مي گوييم:


1- حج: 28
2- امالي الصدوق، ص 533، روايت 742
3- الخصال، ص 127، روايت 127

ص: 34

«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ، فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَام، مَا أَبْقَيْتَنِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ وَ سَعَةِ رِزْق، وَ لا تُخْلِنِي مِنْ تِلْكَ الْمَوَاقِفِ الْكَرِيمَةِ، وَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَةِ … ».(1)

و جالب است كه اين دعا را در ماه مبارك رمضان مي خوانيم؛ ماهي كه در آن دعاها بيشتر مستجاب مي شود.

ب. باريافته خدا (وفد الله)

پيامبر خدا (ص) باريافتگان الهي را سه دسته معرفي نمود(2)؛ رزمندگان، حج گزاران و كساني كه عمره به جا مي آورند. امام حسن (ع) فرمود:

«سه نفر در پناه خدايند … و مردي كه براي حج و عمره بيرون آيد و جز براي خدا بيرون نيامده باشد. او باريافته خداست تا به خانواده اش بازگردد».(3) امام زين العابدين رساله اي به نام «رسالة الحقوق» دارد. ايشان در اين رساله حق حج را اين گونه بيان مي دارند:


1- مفاتيح الجنان، دعاهاي هر روز ماه مبارك رمضان.
2- سنن نسائي، ج 5، ص 113
3- تنبيه الغافلين، ص 303، روايت 428

ص: 35

«وَ حَقُّ الْحَجِّ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ وِفَادَةٌ إِلَي رَبِّكَ وَ فِرَارٌ إِلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِكَ وَ فِيهِ قَبُولُ تَوْبَتِكَ وَ قَضَاءُ الْفَرْضِ الَّذِي أَوْجَبَهُ اللَّهُ تَعَالَي عَلَيْكَ».

(1)

حق حج آن است كه بداني حج، درآمدن به آستان الهي و گريز از گناهانت به سوي اوست و پذيرش توبه و اداي تكليفي كه خداوند بر تو واجب ساخته به واسطه آن است.

اگر حاجي باريافته خدا «وفدالله» است، اگر چيزي از خدا بخواهد به او عطا مي كند. اگر خدا را بخواند او پاسخش مي دهد، اگر شفاعت كند، شفاعتش را مي پذيرد و اگر سكوت كند و هيچ از خدا نخواهد، خداوند خود، ابتدا به بخشش مي كند و در مقابل هر درهم هزار درهم به كسي كه به درگاهش پناه آورده پاداش مي دهد. (2)خداوند بر خود حقي مقرر فرموده و آن اين كه زائر باريافته خود را تكريم كند، تحفه ها و هداياي خود را ارمغان او كند و محبت خود را از طريق مغفرت به او نشان دهد.(3)

ج. در ضمان الهي (ضمان الله)

زوّار خانه خدا در ضمانت خدا هستند؛ خداوند، آنان را در سفر و


1- فقيه، ج 2، ص 620، روايت 3214
2- فروع كافى، ج 4، ص 255، روايت 14؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 24، روايت 71
3- خصال، ج 2، ص 635؛ وسائل الشيعه، ج 4، ص 116،

ص: 36

خانواده هايشان را در حضر ضمانت كرده است. در صورتي كه حاجي باايمان به حج برود، خدا ضمانت او را كرده است؛ بدين صورت كه اگر در سفر بميرد، وارد بهشت مي شود و اگر به خانه اش بازگردد، پس از رسيدن به خانواده تا گذشتن هفتاد شب خداوند گناهي بر او نمي نويسد. (1)امام صادق (ع) در تعبيري زيبا مي فرمايد:

«معناي اين كه حج گزار در ضمان الهي است، اين است كه خداوند جانشين او در خانواده اش مي باشد و امور منزل او را تدبير مي نمايد و حوادث را از آن خانه دفع مي كند».(2) رسول خدا (ص) نيز درباره ضمانت خدا براي حاجي فرمود:

«حج گزار چه در رفتن و چه در بازگشتن، در ضمانت خداست. پس اگر در سفرش به او رنج و خستگي برسد، به خاطر آن گناهانش آمرزيده مي شود و در برابر هر گامي كه برمي دارد، هزار درجه در بهشت بالا مي رود و مقابل هر قطره باراني كه به او ببارد، پاداش يك شهيد دارد». (3)امام صادق (ع) به لحاظ اهميت فراوان ضمانت الهي، در اين باره فرمود:

«حج گزار و عمره گزار در ضمانت خدايند. اگر در راه رفتن به


1- دعائم الاسلام، ج 1، ص 294
2- معاني الاخبار، ص 407، روايت 85
3- الفردوس، ج 2، ص 149، روايت 2761

ص: 37

حج بميرد، خداوند گناهانش را مي آمرزد و اگر در حال احرام بميرد، خداوند او را لبيك گوي بر مي انگيزد و اگر در يكي از دو حرم بميرد، خداوند او را در زمره ايمن شدگان محشور مي كند و اگر در راه بازگشت بميرد، خداوند همه گناهانش را مي آمرزد».(1) ضمانت زائر يا معتمر بر خداست، بنابراين اگر عمرش باقي باشد، خداوند تا بازگشت به منزلش او را همراهي مي كند، اجر او را هم مي دهد و اگر از عمرش چيزي باقي نمانده باشد، خداي سبحان او را وارد بهشت مي كند.

يكي ديگر از وجوه ضمانت الهي براي كسي كه وارد حرم مي شود، اين است كه خداوند دو فرشته خود را همراه او مي كند تا طواف و سعي خود را درست انجام دهد. هرگاه به عرفه رسيد، به او مي گويند: خداوند از گذشته هاي تو درگذشت، به فكر آينده ات باش تا گناه نكني.(2) خداوند ضمانت خود را تا بدان جا گسترش داده است كه حفظ بار اثاثيه حاجي را نيز بر عهده گرفته است.(3)


1- فروع كافي، ج 4، ص 256، روايت 18
2- ثواب الاعمال، ص 71، روايت 6؛ بحارالانوار، ج 99، ص 254، روايت 21
3- بحارالانوار، ج 99، ص 8، روايت 18

ص: 38

4. حكمت ها و آثار حج

اشاره

حج حكمت ها و علت هاي فراواني دارد. حج آثار و منافع بي شماري در پي دارد و قرآن به اين حقيقت خبر داده است:

(وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالا وَعَلَي كُلِّ ضَامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيق* لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ … )(1)

در ميان مردم را به حج فراخوان تا، پياده و سواره بر شتران لاغر از راه هاي دور به سوي تو آيند تا سودهايي را كه براي آنان هست، بنگرند.

منافعي كه در اين آيه آمده است اختصاصي به آخرت ندارد و شامل منافع دنيوي هم مي شود. فوايدي نظير صحت بدن، رزق و مال فراوان، محفوظ ماندن در كنار مغفرت و بخشش خداوند، بهشت و نورانيت. تمامي اين موارد منافع و آثاري است كه حج دربردارد و براي انسان به ارمغان مي آورد.

در تفاسير، منافع به معناي عام آن لحاظ شده؛ يعني هم تجارت دنيا مراد است كه طلب روزي حلال باشد و هم ثواب و بهشت آخرت. (2)در حج رحمت و مغفرت و بركات آسماني نازل مي شود. كسي كه به مكه آمده، از تمام بركات دنيوي، ديني و اخروي بهره مند مي شود. به عبارت ديگر نكره بودن «منافع» افاده عموم مي كند.(3) كسي كه


1- حج: 27 و 28
2- كشف الاسرار، ج 6، ص 362
3- بيان السعادة، ج 3، ص 74

ص: 39

اهل مال دنياست، از حج منافع مادي برمي گيرد و آن كه اهل عمل و طاعت است، از حج، شيريني طاعت نصيبش مي شود و آن كه اهل حال است، صفاي باطني دريافت مي كند و اهل توحيد رضاي حق مي خرد. (1)در اين جا برخي از آثار و بركات حج ابراهيمي بيان مي شود:

الف. تندرستي

يكي از آثار حج صحت و سلامت بدن است. خدا به انسان وعده داده كه اگر به تمتع يا عمره برود، بدني سالم خواهد داشت؛ پس حج، سلامت جسماني هم به انسان مي دهد. امام سجاد (ع) اين مژده را داد كه:

«حُجُّوا وَ اعْتَمِرُوا تَصِحَّ أَبْدَانُكُم».(2)

حج و عمره به جاي آوريد تا بدن هايتان سلامت باشد.

شايد يكي از ابعاد آن پياده روي مستمر باشد. در حج، پياده روي فراوان وجود دارد و از سوي ديگر مي دانيم كه يكي از بهترين ورزش ها پياده روي است. همچنين هرگاه روح و روان انسان به سمت خلوص گرايد، بدن از روح تبعيت مي كند و سلامت خود را باز مي يابد. به عبارت ديگر روح و جسم دو موجود جدا از يكديگر نيستند؛ بلكه وجودي درهم تنيده اند و در يكديگر تأثير و تأثر متقابل دارند. هرگاه بدن سالم باشد، روح بهتر مي تواند رابطه معنوي برقرار كند و اگر


1- لطائف الاشارات، ج 2، ص 540
2- فروع كافي، ج 4، ص 252

ص: 40

روح انسان ارتباطي عميق با آسمان الوهيت داشته باشد، بر صحت و سلامت بدن و كالبد فيزيكي انسان تأثير مستقيم دارد. از نكات جالب اين كه اگر كسي بكوشد تا حج خود را تكرار كند و به اصطلاح «مدمن الحج» باشد، خداوند هرگز او را مبتلا به «حمّي» نمي كند. به بيان ديگر او هرگز در آتش تب نمي سوزد.(1)

ب. رزق فراوان

بخش مهمي از رواياتي كه درباره آثار و حكمت هاي حج وارد شده، مربوط به نفي فقر و افزايش مال است. در اين احاديث تعابير متعددي وارد شده است نظير: وسعت رزق، كفايت مؤنه اهل و عيال، كثرت مال، نفي فقر، غنا، نفي اعسار و نفي املاق. اين همه، نشان از اهميت فراوان تأثير حج در تأمين نيازهاي مادي و دنيوي انسان ها دارد. رسول خدا (ص) فرمود:

«حُجُّوا لَنْ تَفْتَقِرُوا».(2)

حج گزاريد تا هرگز نيازمند نشويد.

نكته جالب در اين حديث استفاده از تعبير «لن» مي باشد كه دلالت بر نفي ابدي مي كند. پيامبر اكرم (ص) در حديثي ديگر به اين واقعيت اشاره كرد و فرمود:


1- همان، ص 254
2- الجعفريات، ص 65

ص: 41

«حج و عمره فقر را مي زدايند. همان گونه كه كوره آهنگري زنگار آهن را مي زدايد». (1)اين تشبيه نشان مي دهد كه فقر و ناداري همانند زنگارهاي آهن است. اگر انسان بتواند زنگارزدايي كند، از لحاظ امكانات مادي هم بي نياز خواهد شد. همان گونه كه حج رفتن باعث بي نيازي مالي مي شود، اگر كسي از حج تخلف كند، نتيجه اي جز فقر نخواهد داشت. به اين حقيقت نبي اكرم (ص) اشاره فرمود:

«اي گروه مردم! حج خانه خدا را انجام دهيد. پس هيچ خانواده اي وارد خانه خدا نمي شود، مگر آن كه بي نياز مي گردد و از حج گزاردن تخلّف نمي كنند، مگر آن كه تنگدست شوند». (2)اگر از معناي وسعت رزق و بي نياز شدن سؤال شود، پاسخ اين است كه منظور تأمين مخارج زندگي است. امام سجاد (ع) فرمود:

«حج و عمره به جاي آريد تا تندرست باشيد، روزي هايتان وسعت يابد و مخارج خانواده شما تأمين گردد».(3) روزي اسحاق بن عمار به امام صادق (ع) گفت: من نيت كرده ام كه هر سال خودم يا كسي از خانواده ام با مال من به حج برود و بر اين كار مصمم و جدي هستم. امام (ع) او را اين گونه بشارت داد: «اگر چنين


1- فقيه، ج 2، ص 222، روايت 2238؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 295
2- الاحتجاج للطبرسي، ج 1، ص 156، روايت 32
3- فروع كافي، ج 4، ص 252، روايت 1؛ مكارم الاخلاق، ج 1، ص 518، روايت 1805

ص: 42

كني مژده باد كه مالت زياد خواهد شد». (1)راوي از امام صادق (ع) نقل مي كند: «حج گزار هرگز گرفتار املاق نمي شود» (2)مي پرسد: معناي املاق چيست؟ امام در جواب مي فرمايد: «حاجي تنگدست، ورشكسته و فقير نمي گردد».

از مجموع احاديث پيش به دست مي آيد كه حج نافي فقر است و باعث كثرت مال مي شود و حج وسعت روزي در پي دارد. اين امر آزمودني است و هر كس مي تواند اين واقعيت را در مورد خود و هر كس كه به حج رفته به صورتي پيمايشي در نظر گيرد و نسبت به آن مطالعه كند. بهر تقدير، حج با فقر مالي و مادي سازگار نيست و اين حقيقتي آزمون پذير است.

ج. شفاعت

خداوند به حج گزار مقام شفاعت مي دهد. اگر كسي توفيق زيارت خانه خدا را پيدا كرد، در آخرت شفاعت ديگران را مي تواند كند. اين مژده را امام جعفر صادق (ع) داد:

«كسي كه در عرفات وقوف كند، براي هر كس دعا كند اجابت مي شود. حاجي شفاعتش براي فرزندانش، اهل خانه اش و همسايگانش پذيرفته مي شود».(3)


1- فروع كافي، ج 4، ص 253، روايت 5
2- تفسير عياشى، ج 2، ص 289، روايت 63
3- جعفريات، ص 66

ص: 43

شفاعت فقط در اختيار خداست، اگر كسي بخواهد به اين مقام بزرگ دست يابد بايد با اذن و اجازه خدا باشد؛ تنها شفاعت اين دسته از انسان ها پذيرفته است.

(يَوْمَئِذ لَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ … )(1)

در آن روز شفاعت هيچ كس سود نبخشد جز آن كس كه خداي رحمان به او اذن داده.

خداوند مقام شفاعت را به بعضي از انسان ها داده است. انبيا و اوليا صاحبان شفاعت الهي اند، شهدا هم اجازه شفاعت دارند. از جمله كساني كه خداوند به او اجازه شفاعت داده زائر خانه خداست.

د. نور

يكي از ويژگي ها و آثاري كه بر حج مترتب است، نورانيت حاجي است. زائر خانه خدا از منبع لايزال الهي يعني بيت الله الحرام، نور دريافت مي كند و آن را با خود همراه دارد، لذا حج براي حج گزار نورانيت در پي خواهد داشت. امام صادق (ع) فرمود:

«حج گزار دائماً همراه با نور حج است مادام كه خود را با گناه نيالوده باشد».(2)


1- طه: 109
2- فروع كافي، ج 4، ص 255، روايت 11؛ المحاسن، ج 1، ص 147، روايت 208

ص: 44

خداي سبحان اصل و منبع نورانيت جهان هستي است. همچنين باطن آسمان ها و زمين و تمامي كائنات نوري است كه از خدا دريافت مي كنند. (اللهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالْارْضِ). (1)و نيز خداوند، زميني را كه مظهر ماده و جسمانيت است با نور خود روشن نمود. (وَأَشْرَقَتْ الْارْضُ بِنُورِ رَبِّهَا)(2)؛ بنابراين جهان هستي و به تعبيري عالم تكوين سراسر نورند.

عالم تشريع هم سرشار از نور است. تورات نور است، انجيل نور است، قرآن هم نور است(3) و اساساً تمامي كتب آسماني نورند و خداوند با نور، مسير انسان را روشن و بني آدم را هدايت مي فرمايد.

در ميان انسان ها انبياء نورند و به نورانيت دعوت مي كنند. قرآن كريم شهدا را هم وجودهاي نوراني مي داند. (وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ … ).(4) مؤمنين نيز همراه با نورند و نور آن ها را همراهي مي كند. (أَفَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِنْ رَبِّهِ … ). (5)نكته ظريفي كه در اين آيه وجود دارد اين است كه نفرمود «مع


1- نور: 35
2- زمر: 69
3- مائده: 15، 44 و 46
4- حديد: 19
5- زمر: 22

ص: 45

نور» يعني با نورند بلكه فرمود «علي نور» يعني بر نورند. به بيان ديگر آن ها بر نور مسلط و سوارند. نور در اختيار آن هاست، نور مركب آن هاست و نور رام ران آن هاست، آن ها با نور مي روند، با نور مي آيند، با نور مي نشينند، با نور مي گويند، با نور مي شنوند و از همين روست كه لحظه لحظه آن ها نور است و سلام، و از همين روست كه ما به لحظات و انات اين وجودهاي نوراني سلام مي دهيم. «السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّنُ … ». به هر تقدير يكي از كساني كه نوراني بوده و نور در اختيار اوست زائر بيت الله است. حج گزار دائماً همراه نور خداست و مادام كه مخالفت خدا نكند، نور از او زائل نمي شود.

حج آثار و منافع متعدد ديگري هم دارد كه يكي از آن ها عمر طولاني است. كسي كه از مكه باز گردد و تصميم او بر اين باشد كه در سال هاي آينده هم به حج برود عمرش زياد مي شود و خداوند بر عمر او مي افزايد.(1) كسي كه دوبار به حج برود همواره در خير و بركت است.(2) كسي كه سه بار به حج برود هرگز تنگدستي به او نرسد. (3)اگر كسي چهار بار به حج برود هرگز فشار قبر او را آزار ندهد.(4) آن كه


1- فروع كافي، ج 4، ص 281، روايت 3
2- الخصال، ص 60، روايت 81
3- همان، ص 117، روايت 101
4- همان، ص 215، روايت 17

ص: 46

پنج بار به حج برود هرگز خداوند عذابش نمي كند. (1)كسي كه ده بار به حج برود بدون محاسبه به بهشت مي رود،(2) هر كس بيست بار حج گزارد دوزخ را نخواهد ديد و شهيق و زفير آن را نخواهد شنيد.(3) اگر كسي چهل بار توفيق زيارت خانه خدا را داشته باشد به او گويند هر كس را كه مي خواهي شفاعت كن و دري از درهاي بهشت به روي او گشوده مي شود و او كساني را كه شفاعتشان كرده از آن در وارد مي شوند. (4)هر كس پنجاه حج گزارد خداوند در بهشت شهري با صد هزار قصر براي او مي سازد كه در هر قصري يك حوري و هزار همسر براي او قرار مي دهد (5)و اگر كسي بيش از پنجاه بار حج خانه خدا كند همچون كسي است كه با پيامبر (ص) و اوصيائش حج گزارده است، خداوند او را وارد بهشت خودش مي كند كه نه چشمي آن را ديده و نه مخلوقي از آن آگاه است. (6)از سويي ديگر اگر كسي ترك حج كند آثار منفي بي شماري در انتظار اوست كه به سه نمونه از آن اشاره مي شود؛ يكي اين كه اگر كسي اراده حج كند و كاري از كارهاي دنيا او را مشغول به خود كند به گونه اي كه مانع حج او شود، رسول خدا (ص) فرمود:


1- همان، ص 283، روايت 30
2- همان، ص 445، روايت 43
3- همان، ص 516، روايت 3
4- همان، ص 548، روايت 29
5- همان، ص 571، روايت 3
6- فقيه، ج 2، ص 217، روايت 2213

ص: 47

«در اين صورت كارش و حاجتش انجام نمي شود تا حاجيان را بعد از بازگشت ببيند». (1)ديگر اين كه اگر كسي بناي حج داشت و به دليل دنيوي آن را به تأخير انداخت، امام صادق (ع) مي فرمايد:

«خداوند او را به مصيبتي گرفتار مي كند و اين مصيبت غير از آن چيزي است كه در آخرت براي او ذخيره شده».(2) چنان كه در روايتي مي خوانيم كسي كه توان حج دارد ولي پنج سال آن را به تأخير بيندازد خداوند او را محروم قرار مي دهد.(3)

خلاصه درس

حج در لغت به معناي قصد آمده است. حج بيت الله الحرام يعني قصد خانه خدا را داشتن براي انجام مناسك و حاجّ به معناي كسي است كه مقصد و مقصودش زيارت خانه خدا باشد.

كعبه دو قسم است؛ كعبه صوري و كعبه معنوي. آن كه به دنبال صورت كعبه است، از رسيدن به باطن حج محروم است. به اين گونه حج، «حج آفاقي» مي توان گفت. اما اگر مقصد حج، كعبه معنوي و بيت واقعي و حقيقي بود، «حج انفسي» حاصل شده است.


1- همان.
2- همان.
3- همان.

ص: 48

از منظر عرفاني، حج دو گونه است: يكي «حج غيبت» و ديگري «حج حضور».

حج تنها عبادتي است كه تمام عبادت ها را در برمي گيرد. حكمت عبوديت در حج به كمال مي رسد؛ حج عفو گنهكاران است، حج آزمون انسان هاست حج جهاد ضعفاست، حج لبيك گفتن به دعوت ابراهيم خليل (ع) است و حج ديدار خداست. درباره ارزش، اهميت و جايگاه حج مضامين گسترده و متنوعي وجود دارد كه مي توان به اهم آن ها اشاره كرد: الف) وراثت بهشت؛ ب) جهاد ضعيفان؛ ج) انفاق براي حج.

زائر خانه خدا باريافته به درگاه الهي و ميهمان خداست و به عنوان ميهمان بر خدا وارد شده است.

تعابير زير را مي توان براي حج گزار به كار برد: الف) ميهمان خدا (ضيف الله)؛ ب) باريافته خدا (وفد الله)؛ ج) در ضمان الهي (ضمان الله).

حج آثار و منافع بي شماري در پي دارد و قرآن به اين حقيقت خبر داده است:

(وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالا وَعَلَي كُلِّ ضَامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق* لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ … )

در ميان مردم را به حج فراخوان تا، پياده و سواره بر شتران لاغر از راه هاي دور به سوي تو آيند تا سودهايي را كه براي آنان هست، بنگرند.

ص: 49

برخي از آثار و بركات حج ابراهيمي عبارتند از: الف) تندرستي؛ ب) رزق فراوان؛ ج) شفاعت؛ د) نور.

خودآزمايي

1. معناي حج و انواع آن را بيان نماييد.

2. جايگاه حج را با ذكر مواردي كه نشان دهنده اهميت آن مي باشد، توضيح دهيد.

3. تعابير به كار رفته در ارتباط با جايگاه حج گزار را نام برده و توضيح دهيد.

4. آثار و بركات حج را نام برده و هر يك را شرح دهيد.

ص:50

ص: 51

درس دوم: اسرار عرفاني كعبه

اشاره

هدف هاي آموزشي

انتظار مي رود پس از مطالعه اين درس:

- با اقوالي كه بيان كننده شروع ساخت كعبه است آشنا شويم.

- نام هايي كه براي خانه خدا بيان شده و دلايل اين نامگذاري ها را بدانيم.

- اسرار عرفاني كعبه را بدانيم.

درآمد

در اين درس درباره شروع ساختن كعبه، اسرار نام هاي كعبه و اسرار عرفاني كعبه توضيحاتي ارائه مي گردد.

كعبه، مقدس ترين و با احترام ترين خانه هاي روي زمين است. خانه كعبه نخستين و برترين نقطه خاكدان طبيعت است، كعبه در جايگاهي بسيار مقدس قرار دارد و خداوند به آن نظر و عنايتي ويژه

ص: 52

داشته و دارد. خداوند از هر چيز يكي را به عنوان بهترين برمي گزيند. او از زمين، كعبه را برگزيد، هيچ منزلي روي زمين محبوب تر و عزيزتر از كعبه نيست، پس هتك حرمت آن جايز نبوده، بيرون راندن كسي كه به آن جا پناه برده هم جايز نمي باشد. كعبه ستون دين و بنياد بقاي شريعت محمدي است، چنان كه امام صادق (ع) فرمود:

«لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَة».(1)

مادامي كه كعبه پابرجاست دين پايدار خواهد بود.

اولين سؤالي كه مطرح است اين كه ساختن كعبه از چه زماني آغاز شد؟

1. شروع ساختن كعبه

درباره آغاز ساختن خانه خدا احاديث متعددي وارد شده و در اين زمينه به گونه هاي مختلف مطالبي مطرح شده است. پيامبر خدا (ص) فرمود:

«خداوند جبرئيل را نزد آدم و حوا فرستاد و به آن دو فرمود: براي من خانه اي بسازيد. جبرئيل برايشان نقشه كشيد. آدم حفر مي كرد و حوّا (خاك را) منتقل مي كرد تا به آب رسيد. از زير آن چنين ندا آمد: بس است اي آدم، پس چون خانه را ساختند، خداوند به او وحي فرمود كه بر گرد آن طواف كند و به او گفته شد: تو اولين پيامبري و اين، اولين خانه است، سپس قرن ها گذشت تا آن كه حضرت نوح آن را ديد بعد


1- فروع كافي، ج 4، ص 271

ص: 53

قرن ها گذشت تا آن كه حضرت ابراهيم، پايه هاي آن را برافراشت».(1) در روايت پيش گفته، ساختن كعبه به آدم (ع) نسبت داده شده است. خانه خدا را آدم (ع) به عنوان اولين پيامبر خدا حفر كرد و در آن جا خانه اي بنا نمود؛ اين خانه معادل خانه اي است در عرش خدا كه توسط فرشتگان ساخته شد، اما در بعضي احاديث آمده است كه ابراهيم (ع) كعبه را بنا كرد. امام باقر (ع) مي فرمايد:

«خداوند به فرشتگان فرمان داد كه در زمين براي او خانه اي بسازند تا هركه از فرزندان آدم گناه كند، بر گرد آن طواف نمايد- آن گونه كه فرشتگان عرش خدا را طواف مي كنند- تا از آنان خشنود شود همچنان كه از فرشتگان راضي شد. پس در محل كعبه خانه اي ساختند كه زمان توفان بالا برده شد كه اكنون در آسمان چهارم است. هر روز هفتاد هزار فرشته بر گرد آن طواف مي كنند و هرگز به سوي آن برنمي گردند. حضرت ابراهيم (ع) بر پايه همان، كعبه را بنا نهاد». (2)درباره زمان بناي كعبه دو قول پيدا شد: برخي معتقدند كه كعبه را حضرت ابراهيم (ع) ساخت و پيش از آن خانه اي به نام كعبه وجود نداشت، بعضي ديگر هم بر اين باورند كه خانه خدا قبل از ابراهيم (ع) ساخته شده بود و نخستين سازنده كعبه، آدم (ع) است. مي توان ميان


1- كنز العمّال، ج 12، ص 213، روايت 34718
2- دعائم الاسلام، ج 1، ص 292

ص: 54

اين دو قول جمع نمود: كعبه نخستين بار توسط آدم (ع) و به امر خدا بنا شد، اما بر اثر حادثه اي از بين رفت، پس از آن با راهنمايي خدا و به دست ابراهيم (ع) اين بنا تجديد شد. لذا ابراهيم (ع) در بناي كعبه و آداب و مناسك آن نقشي عظيم دارد. تعبير دقيق قرآن هم شاهدي بر اين مدعاست:

(وَإِذْ بَوَّأْنا لإبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ)(1)

و مكان خانه را براي ابراهيم آشكار كرديم.

نكته جالب و ظريفي كه بدان تصريح شده است، علت سياهي جايگاه كعبه است در حالي كه براساس احاديث جايگاه كعبه از كف هاي روي آب ساخته شده كه طبعاً بايد سفيد باشد، علت تغيير رنگ جايگاه كعبه و اطراف آن گناهان بشر و پيش از همه كشتن فرزند آدم بود.

حاصل آن كه خانه خدا به امر خدا ساخته شد، جبرئيل آن را طراحي كرد، اولين پيامبر خدا و أب الأنبياء در ساختن آن دخالت داشتند، كعبه در برابر خانه خدا در عرش است، كعبه وسيله استغفار بني آدم است، فرشتگان در ساختن كعبه نظارت داشتند، كعبه قطعه اي از بهشت است و هركس به بهشت نظر كند، گناهانش آمرزيده مي شود، نوح (ع) با كشتي خود چهل روز به دور كعبه


1- حج: 26

ص: 55

گشت تا سرانجام در وادي جودي سكنا گزيد.(1) كعبه بعد از پيدايش در دوره هاي مختلف تاريخي تحولات و تطورات فراواني به خود ديد. كعبه در دوره انبياي پيشين، در عهد جاهليت، در دوره پيامبر (ص)، در عصر خلفا و نيز دوره هاي بعدي تا به امروز ادامه حيات داده است. در اين زمينه، كتب تاريخي مباحث مبسوطي را مطرح كرده اند.(2)

2. اسرار نام هاي كعبه

اشاره

نام هاي كعبه هم در قرآن و هم در احاديث ذكر شده است و اسرار فراواني ذيل آن ها وجود دارد. در قرآن از خانه خدا بيست بار و جمعاً در شانزده آيه ياد شده است، بدين صورت كه واژه «كعبه» دو بار، واژه «البيت» هفت بار، واژه «بيت» يك بار، واژه «بيت الحرام» دو بار، واژه «بيت العتيق» دو بار، واژه «بيتك المحرّم» يك بار، واژه «بيتي» دو بار، «بكه» يك بار، «مسجدالحرام» يك بار و «بيت المعمور» هم يك بار به كار برده شده است. شايان ذكر است كه در تفاسير و بعضي احاديث، نكاتي در باب اسرار برخي نام هاي كعبه به چشم مي خورد كه مناسب است به آن ها اشاره شود.


1- اخبار مكه، ج 1، ص 52
2- ر. ك: تاريخ الكعبة المعظمة؛ آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 64- 83؛ تاريخ عمارة مسجدالحرام؛ بناء الكعبه علي قواعد ابراهيم ع؛ تاريخ الكعبة؛ الكعبة المشرفة؛ بناء الكعبه الببيت الحرام؛ مكة المكرمة والكعبة المشرفة؛ تاريخ و آثار اسلامى، ص 43- 48

ص: 56

الف. كعبه

عنوان كعبه در دو جاي قرآن به كار رفته است كه عبارتند از: (جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ)(1)؛ و ديگري: (هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ)(2)؛ درباره علت اين نام گذاري چند قول مطرح است:

1. سطح مقطع كعبه تقريباً به صورت مربع است و در زبان عربي معمولًا به خانه هاي چهارگوش و مربع، كعبه اطلاق مي شود. امام صادق (ع) مي فرمايد:

«كعبه را از آن جهت كعبه نام نهاده اند كه چهارگوش است. علت چهارگوش بودنش نيز آن است كه در مقابل بيت المعمور است كه آن هم چهارگوش است. بيت المعمور چهارگوش شده، چون در برابر عرش است كه آن هم چهارگوش است. عرش چهارگوش شده چون كلماتي كه اسلام برآن ها استوار است چهار كلمه است: سبحان الله، الحمد لله، لا إله إلّا الله و الله اكبر».(3) بنابراين چهارگوش بودن كعبه بدين دليل است كه عرش خدا چهارگوشه دارد و هر گوشه اي بر اسمي از نام هاي الهي استوار شده است.


1- مائده: 97
2- مائده: 95
3- فقيه، ج 2، ص 190، روايت 2110

ص: 57

اين نام ها يا به عبارت ديگر تسبيح، تحميد، تهليل و تكبير اركان اسماء الهي، اسماء محيط و امهات اسماء محسوب مي شوند و تحت اسماء جمال و جلال مي گنجند. از آن جا كه اين اسماء چهارگانه بر اسماء ديگر الهي احاطه و هيمنه دارند، طبعاً كعبه هم احاطه بر زمين خواهدداشت.

2. در زبان عربي به وسط هر چيز، كعبه مي گويند. از آن جا كه خانه خدا و بيت الله الحرام در وسط دنيا قرار گرفته است، به آن كعبه مي گويند. گروهي از يهود نزد پيامبر (ص) آمدند و درباره بعضي مسائل از ايشان سؤالاتي پرسيدند. يكي از آن ها پرسيد: چرا به كعبه، كعبه مي گويند؟ پيامبر (ص) فرمود:

«لأنَّها وَسَطُ الدُّنْيا».(1)

زيرا كعبه در وسط دنيا قرار گرفته است.

مسأله دحوالأرض مؤيدي بر اين سخن است؛ زيرا كه زمين از كعبه انبساط و گسترش يافت. بر اين اساس كعبه مركزيت داشته، اساس و پايه اين كره خاكي است، از اين رو مادامي كه كعبه باقي است، زمين و دنيا هم وجود دارد، يعني پيدايش دنيا از كعبه است و پايداري و بقاي آن هم وابسته به اوست.

3. يكي ديگر از معاني كعبه ارتفاع و بلندي از سطح زمين است.

به هر چيزي كه داراي ارتفاع از سطح زمين باشد كعبه مي گويند.


1- امالي صدوق، ص 166

ص: 58

كعبه داراي دوگونه بلندي است: ظاهري و معنوي. هم به لحاظ ظاهر بناي كعبه از سطح زمين ارتفاع دارد، هم به لحاظ شرافت و عظمتي كه نزد خدا دارد، رفعت و بلنداي معنوي دارد. احتمالًا به همين دليل است كه ساختن بنايي بلندتر از خانه كعبه مجاز نيست.(1)

ب. عتيق

عنوان «عتيق» در قرآن در دو مورد ذكر شده است: يكي در باب طواف خانه خداست: (وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ)؛(2) و ديگري درباره جايگاه قرباني ها مي باشد: (ثُمَّ مَحِلُّها إِلَي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ).(3) در زمينه علت اين نامگذاري وجوه مختلفي بيان شده است كه عبارتند از:

1. آزاد؛ در احاديث بيان هاي مختلفي درباره آزادي كعبه ذكر شده است؛ از جمله اين كه:

- آزاد از مالكيت مردم. هر خانه اي كه در زمين ساخته شود، مالكي از انسان ها دارد، مگر خانه خدا كه مالك آن فقط خداست. ابوحمزه ثمالي مي گويد: در مسجدالحرام بودم و به امام (ع) عرض كردم كه خداوند چرا اين خانه را عتيق ناميد؟ امام (ع) فرمود:


1- فروع كافي، ج 4، ص 230؛ بحارالانوار، ج 96، ص 60
2- حج: 29
3- حج: 933

ص: 59

«إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ بَيْت وَضَعَهُ اللَّهُ عَلَي وَجْهِ الْارْضِ إِلَّا لَهُ رَبٌّ وَ سُكَّانٌ يَسْكُنُونَهُ غَيْرَ هَذَا الْبَيْتِ فَإِنَّهُ لَا رَبَّ لَهُ إِلَّا اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ الْحُرُّ … ».(1)

هيچ خانه اي نيست كه خدا بر روي زمين قرار داده مگر آن كه صاحب و ساكناني دارد، جز اين خانه كه جز خداي متعال، صاحبي ندارد و آزاد است.

امام باقر (ع) با بياني روشن تر به همين مضمون اشاره دارد:

«كعبه خانه اي است كه آزاد از مردم بوده و هيچ كس مالك آن نيست». (2)بنابراين تنها خانه اي كه روي زمين مدعي از سوي انسان ها ندارد كعبه است. كعبه خانه اي است كه مالكي جز خدا ندارد، انتسابي جز به او ندارد و هيچ انساني حقي بر اين خانه ندارد. كعبه، خانه خداست. لذا ادعاي مالكيت كعبه چه با صراحت، چه تلويحي و چه آشكارا، چه پنهاني و از سوي هركسي كه باشد، مردود است.

- آزاد از غرق و توفان نوح: خداوند در داستان نوح (ع) تمام زمين را غرق آب كرد، لذا هر چيز كه در زمين بود غرق شد مگر بيت كه خداوند آن را از زمين بالا برد تا غرق نشود. از آن روست كه به كعبه عتيق گفته اند؛ چرا كه از غرق شدن رهايي يافت. امام صادق (ع) فرمود:


1- فروع كافي، ج 4، ص 189، روايت 5
2- همان، روايت 6

ص: 60

«خداوند در ماجراي نوح، همه زمين را زير آب برد جز خانه خدا را، آن روز اين خانه «عتيق» نام نهاده شد، چون كه آن روز از غرق شدن رها شد». (1)لذا خانه خدا از غرق شدن و توفان نوح رهايي يافت.

- آزادي از جهنم: در بعضي از تفاسير (2)به اين نكته اشاره شده است كه اگر كسي خانه خدا را در دنيا زيارت كند و زائر بيت الله الحرام باشد، خداوند او را از جهنم نجات مي دهد و برائت از جهنم هديه او خواهد بود، پس كعبه باعث برائت از آتش جهنم مي باشد و به همين دليل به آن بيت العتيق گفته اند.

2. قديم و كهن: از جمله معاني عتيق، كهن و قديمي است، همين مضمون در روايات هم آمده است.

امام باقر (ع) در مسجدالحرام نشسته بودند. از ايشان درباره بيت عتيق سؤال شد، امام (ع) فرمود:

«إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَهُ قَبْلَ الْارْضِ ثُمَّ خَلَقَ الْارْضَ مِنْ بَعْدِهِ فَدَحَاهَا مِنْ تَحْتِهِ».(3)

خداوند كعبه را قبل از خلقت زمين آفريد، سپس به آفرينش زمين پرداخت و زمين را از زير آن گستراند.


1- علل الشرايع، ص 399، روايت 5
2- التفسير الكبير، ج 8، ص 158
3- فروع كافي، ج 4، ص 189

ص: 61

ج. بكّه

اين عنوان از قرآن گرفته شده است. در يك آيه واژه «بكّه» با ويژگي هاي خاصي بيان شده است:

(إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً)(1)

نخستين خانه اي كه براي مردم بنا شده، همان است كه در مكه است.

درباره بكه احتمالات مختلفي است كه در مباحث پيشين به آن ها اشاره شده است. يكي از احتمالات اين است كه بكه نامي براي كعبه است.

عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) درباره اين نامگذاري سؤال مي كند، امام (ع) مي فرمايد: «زيرا مردم در اطراف آن و درون آن مي گريند».(2) لذا از اين كه خانه خدا پيوندي با اشك و آه دارد و از بركات و خيراتي كه براي انسان به ارمغان مي آورد، وسيله هدايت بشر است. خانه اي با جايگاه كعبه مي تواند هادي بشر باشد، دست او را تا وصول به مقصود بگيرد و او را راهنمايي كند. اين مهم با تضرع، راز و نياز با خدا و اشك و آه امكان پذير است.


1- آل عمران: 96
2- علل الشرايع، ج 2، ص 297

ص: 62

3. اسرار عرفاني كعبه

اشاره

جهان هستي از مبدأ واحدي آفريده شد. تنزل و تجلي وجود از واحد است، لذا مبدأ جهان هستي امر واحدي است كه عالم را براساس اراده حبّي خود آفريد:

«كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِياً فَأحْبَبْتُ أنْ اعْرَفُ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَيْ اعْرَفُ».

من گنج پنهاني بودم، خواستم تا شناخته شوم، پس جهان را آفريدم تا شناخته شوم.

بنابراين خداوند از روي حب و عشق، هستي را خلق نمود. اين همان عشق نخستين است كه سرآغاز تجلي بود. به قول حافظ:

در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه اي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد عشق نخستين خدا به ماسوا سرمنشأ پيدايش عشقي ديگر شد و آن عشق ماسوا براي رجوع به اوست. عشق اول در قوس نزول است و عشق دوم در قوس صعود، عشق اول منشأ خلقت است و عشق دوم باعث رجوع خلقت، عشق اول مي آفريند، عشق دوم مي برد و دايره هستي را كامل مي كند: (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ).(1) جهان به سمت واحد پيش مي رود، تاريخ و عالم هستي هدفمند است، هدف و غايت عالم و تاريخ به سمت خداست، لذا حركت


1- بقره: 156

ص: 63

گيتي وحدت گراست، يعني همه چيز از جمله انسان به سوي عالم وحدت پيش مي رود و در حال شدن هستند (وَإلَيْهِ المَصيرُ)(1)؛ در يك كلام جهان و انسان سمت و سويي توحيدي دارند، بر اين اساس لازم است توحيد در عالم خودنمايي كند. اولين مظهر توحيد روي زمين كعبه است. كعبه تنها قبله گاه عاشقان خداست. كعبه خانه خداي واحد است و كعبه تجلي گاه توحيد در دنياست. هر وجودي سرّي دارد كعبه هم سراسر سرّ است و اسرار الهي را درون خود جاي داده است. بي جهت نيست كه كعبه خانه خدا روي زمين است.

از آيات و احاديث به صورت مجموعي به دست مي آيد كه خانه خدا دوگونه اوصاف دارد: اوصاف جلال و اوصاف جمال. گاهي كعبه انساني را نابود مي كند، گاهي وسيله بخشش و مغفرت مي شود، گاهي خانه خدا اجازه نزديكي به خود را به انساني نمي دهد و گاهي نگاه به او عبادت و نيكي است. كعبه از يك طرف گنهكاري را مسخ مي كند و از سوي ديگر بنده خاشع را در آغوش مي گيرد. خانه خدا با يك نگاه سپاه ابرهه را از پاي درمي آورد و با نگاه ديگر تمام زائرين خود را شفاعت مي كند. بيت الله الحرام تجلي گاه جلال و جمال الهي است و خداوند خودش را با كعبه به انسان ها نشان مي دهد. براين اساس اسرار عرفاني كعبه به دو بخش تقسيم مي شوند:


1- مائده: 18

ص: 64

الف. شكوه و عظمت كعبه

اشاره

خدا عظيم است و باشكوه و او عظمت و جلال خود را در خانه اش در چند چيز نشان داده است:

مسخ گنهكار

اگر كسي نزد كعبه گناهي انجام دهد، ممكن است كعبه چنان او را ادب كند كه باعث مسخ انسان شود. اين حادثه در تاريخ رخ داده است، در زمان جاهليت عرب ها بت پرست بودند. در اين ميان نام دو بت معروف تر بود: يكي به نام «اساف» كه بت قريش بود و ديگري به نام «نائله» كه آن را ميان صفا و مروه براي پرستش قرار داده بودند. قريش آن دو را مي پرستيدند. اين دو بت شباهت زيادي به انسان داشتند. از حضرت علي (ع) در اين باره سؤال شد، امام فرمود:

«آن دو جواني زيبا بودند، اساف پسر و نائله دختر بود. زماني با هم براي طواف كعبه رفتند، در آن جا خلوتي يافتند و گناهي مرتكب شدند. خداوند آن دو را مسخ نمود». (1)حديث ديگري از امام صادق (ع) است:

«زني مشغول طواف بود، مردي پشت سر او قرار گرفت آن مرد به گناه، دست زن را گرفت. در اين حال دست او به دست زن گره خود به گونه اي كه جدا نمي شد. آن دو را نزد حاكم بردند،


1- فروع كافي، ج 4، ص 546

ص: 65

فقها آمدند، صحنه را ديدند و فتوا به قطع دست دادند. در آن جا يكي از نوادگان پيامبر (ص) حضور داشت گفت: بهتر است از حسين بن علي (ع) استمداد جوييم. شب همه نزد او حاضر شدند و از او كمك خواستند، امام (ع) رو به قبله شد، مكث طولاني نمود و از خدا خواست تا اين كه دست آن ها از هم جدا شد».(1)

كشتن بي ادب

اگر كسي از روي تعمد و عناد كعبه را آلوده و نجس كند، اعدام خواهد شد و كسي كه مسجدالحرام را عمداً نجس كند، محكوم ضرب شديد است. ابي صباح كناني مي گويد:

از امام جعفر صادق (ع) پرسيدم: نظر شما درباره كسي كه مسجدالحرام را عمداً نجس كند چيست؟ امام (ع) فرمود: «سر او را شديداً مي زنند». سپس پرسيد: كسي كه كعبه را عمداً نجس كند چگونه است؟ امام (ع) فرمود: «كشته مي شود».(2) اين يك حكم فقهي است كه در هيچ جاي ديگري نظير ندارد، ولي نشان از واقعيتي دارد. اين واقعيت چيزي جز شكوه و عظمت و جلال الهي نيست كه در كعبه به ظهور رسيده است. خداوند نسبت به


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 470
2- همان، ص 469

ص: 66

خانه اش حساس است و بي ادبي به آن را به هيچ وجه تحمل نمي كند.

حكم مشابه ديگري هم وجود دارد؛ مشرك از آن جا كه نجس است، حق نزديك شدن به خانه خدا را ندارد، طواف براي او جايز نيست، علت آن آيه برائت است. خداوند و رسول او از مشركين برائت جسته اند،(1) لذا حق نزديك شدن به خانه خدا را ندارند. از سوي ديگر طواف خانه خدا به صورت برهنه حرام است.(2)

ب. فضل و رحمت

اشاره

كعبه مظهر رحمت خداست. جمال و كرم الهي در خانه خدا نمودار است. اين بُعد كعبه، نمود و ظهور بيشتري دارد و در دين نسبت به آن بيشتر توجه شده است. كعبه انسان ها را شفاعت مي كند، كعبه اولين عبادتگاه روي زمين است، خانه خدا، كريم ترين خانه هاي دنياست، خداوند به وسيله كعبه بندگانش را به بندگي فراخواند، كعبه وسيله بخشش گنهكاران است، كسي كه به كعبه نگاه كند به بهشت خيره شده است و كعبه خيمه اي از نور الهي است كه زمين را روشن كرده است: (وَ أَشْرَقَتِ اْلأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها).(3)

برگزيده خدا

خداوند از زمين خودش خانه خودش را براي خودش برگزيد. امام


1- توبه: 1
2- تفسير قمي، ص 258؛ تفسير عياشي، ج 2، ص 75
3- زمر: 69

ص: 67

جعفر صادق (ع) مي فرمايد:

«خداوند سه چيز را محترم شمرده است به گونه اي كه هيچ چيز مانند آن نيست؛ يكي كتاب، ديگري عترت و سومي بيت اوست كه راضي نيست احدي به غير آن توجه كند». (1)خداوند اهل انتخاب است. اگر به آيات قرآن كريم رجوع كنيم مي بينيم كه خداوند از طبيعت، چيزهايي را مثل آسمان ها، زمين و آب را برگزيده است. همچنين از گياهان و درختان اموري نظير زيتون، انجير و خرما را و از ميان حيوانات به جانوراني مثل مورچه، زنبور عسل و شتر اشاراتي دارد. اما مهم ترين گزينش خدا، انسان است. پروردگار عالم از ميان تمام مخلوقات و كائنات، انسان را برگزيد و همه چيز را مسخر او نمود و همه چيز را براي انسان آفريد. اين انتخاب اول خداست و از اين روست كه انسان ها لياقت پيدا كردند تا مخاطب خدا باشند: (يا أَيُّهَا النَّاسُ).

خداوند از ميان انسان ها دست به انتخاب دومي زد و آن ها مؤمنان هستند. مؤمنين مخاطبين خاص خدايند: (يا أيُّها الّذينَ آمَنُوا)؛ خداوند از ميان انسان هاي مؤمن برگزيدگان ديگري هم دارد:

(إِنَّ اللهَ اصْطَفي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ)(2)

خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر


1- معاني الاخبار، ص 118
2- آل عمران: 933

ص: 68

جهانيان برتري داد.

اما خداوند انتخاب چهارمي هم دارد: او از ميان انبياء، رسول خاتم (ص) را براي خودش برگزيد و از اين رو او را ملقب به «مصطفي» نمود. حاصل آن كه خداي سبحان از انسان ها مصطفي را و از زمين كعبه را برگزيد.

آمرزش گناهان

يكي از اسرار عرفاني خانه خدا اين است كه كعبه جايگاه مغفرت است. خانه خدا گناهان انسان را پاك مي كند و بشر را به سرمنزل مقصود نزديك مي سازد. گناه ربط و نسبتي با شيطان دارد. شياطين رهزنان حقيقت اند، آن ها لحظه به لحظه سر راه هدايت انسان كمين مي كنند و براي او موانعي فراهم مي كنند. اگر شهوت بر انسان غالب شد و گناه يا خطايي رخ داد، خداوند براي آن تمهيد فراهم نموده است؛ تمهيد خدا خانه خداست، چنان كه اين امر را نخستين بار به آدم (ع) نشان داد. توبه آدم در جوار خانه خدا پذيرفته شد.

وقتي حضرت آدم (ع) مرتكب خطا شد و خداوند او را به زمين فرستاد حضرت آدم (ع) به سوي خانه كعبه رفت و همان طور كه ديده بود ملائكه دورِ عرش طواف مي كنند، او نيز هفت مرتبه پيرامون خانه كعبه طواف نمود، سپس نزد مستجار توقف نمود و فرياد زد «رَبِّ اغْفِرْ لِي»، درپاسخ ندا آمد: «يا آدَمُ قَدْ غَفَرَ اللهُ لكَ».

و حضرت آدم (ع) فرمود: «يَا رَبِّ وَ لِذُرِّيَّتِي».

ص: 69

در پاسخ ندا آمد:

«يَا آدَمُ مَن باء بِذَنبِهِ مِن ذُرِّيَّتِكَ حَيثُ بُؤْتَ أنتَ بِذَنْبِكَ ههُنا غَفَر اللهُ لَهُ».(1)

اي آدم! هر فردي از فرزندانت كه مانند تو در خانه كعبه با اعتراف به گناهش به سوي خدا برگردد، خداوند او را مي بخشد.

مصافحه با خدا

كعبه دست خدا روي زمينِ خداست و خدا با آن با بندگانش مصافحه مي كند، چنان كه بندگان او هم با كعبه دست به دست خدا مي دهند و با او مصافحه مي كنند. اين، مضمون حديثي است كه از امام صادق (ع) نقل شده است: «إِنَّهُ يَمِينُ اللهِ فِي أَرْضِهِ يُصافِحُ بِهَا خَلْقَهُ». (2)دست دادن با خدا دوگونه است؛ گاهي انسان به خدا دست مي دهد و گاهي خدا با بنده اي مصافحه مي كند. قصه كعبه چنان رفعت و منزلتي دارد كه وسيله اي است براي دست دادن خدا با بندگان.

پيداست كه از اين مصافحه و دست خدا، قرب و انس مراد است. ارتباط بنده با خدا ممكن است با حجاب هاي متعددي همراه باشد، اما در شرايطي از حجاب ها كاسته و قرب انسان با خدا بيشتر مي شود.


1- همان، ص 119
2- محجة البيضاء، ص 154، حديث 4

ص: 70

كعبه انسان را به خدا نزديك مي كند و كعبه محل قرب و انس به آسمان و خداست.

هوس را سوي قربانگاه بردند هوا را در كف مسلخ سپردند

شنيدم از خدا لبيك لبيك به شادي دست رحمت را فشردند

در حديث مي خوانيم كه مستحب است انسان به ديدار حاجي برود و با او مصافحه كند، زيرا مصافحه با او مصافحه با حجرالاسود و كعبه است. (1)سرّ اين عمل مستحبي آن است كه حاجي با كعبه- كه دست خداست- مصافحه كرده و مصافحه با او مصافحه با خداست. داستان مصافحه با كعبه و خداي كعبه، اشاره به انس و دلدادگي با او دارد. خدا به بنده اش نزديك است و بنده اش را به جوار خود فرا مي خواند:

(وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي)(2)

چون بندگان من درباره من از تو پرسند من نزديكم و به نداي كسي كه مرا بخواند پاسخ مي دهم، پس به نداي من پاسخ دهند.

انس و قرب با او براي انسان آسايش و سرور مي آورد، بي قراري، نشاط، اميد و معرفت در پي انس و قرب با حق پديد مي آيد. انس، آرامشي از انسان مي ستاند و آرامش واقعي به جاي آن مي نشاند.


1- به نقل از: ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 74
2- بقره: 186

ص: 71

خواجه عبدالله انصاري مقام انس با حق را چنين به وصف مي كشد:

«انس آسايش است و آرام به نزديك دوست، و آن سه تن راست: مريد] صادق [را كه اميد شنود و عارف را كه نشان ياود، محبّ را كه فرا مُراد نگرد. اما مريد صادق را كه اميد شنود وي را سه نشان است كه پديد آيد: حلاوت خدمت و بر همه جانوران شفقت و اخلاص دعوت. اما عارف كه نشان يابد در وي سه نشان پديد آيد: مؤانست مناجات و حلاوت فكرت و سيري از زندگاني. و اما محب كه فرا مراد نگرد در وي سه علامت پديد آيد: آزادي و شادي و بي قراري».(1)

نگاه به كعبه

كعبه خريدار نگاه بنده مؤمن است، خيره شدن به كعبه بندگي خداست، نگريستن به خانه خدا درهاي آسمان را به روي انسان باز مي كند، نعمت ها و رحمت هاي خدا براي ناظرين كعبه است، نگاه به كعبه نه تنها باعث جلب رحمت است، بلكه بدي ها و زشتي ها را از انسان دور مي كند. رسول خدا (ص) فرمود: «نگاه به كعبه عبادت است». (2)همچنين فرمود:

«نگاه به كعبه اگر از روي حب به آن باشد، عبادت است و


1- مجموعه رسائل فارسي خواجه عبدالله انصاري، ج 1، ص 330
2- الجامع الصغير، ج 2، ص 681، روايت 9320

ص: 72

گناهان را از بيخ و بن برمي كَند». (1)و نيز فرمود:

«درهاي آسمان در چهار محل باز مي شود و دعا در آن محل ها به استجابت مي رسد، يكي از آن ها هنگام نگاه به كعبه است». (2) از سوي ديگر كعبه براي ناظر جلب رحمت و نعمت مي كند. حضرت امير (ع) چنين تقسيم رحمت فرمود:

«هرگاه به سمت خانه خدا رفتيد، به آن زياد نگاه كنيد. خداوند براي كعبه صد و بيست رحمت در نظر گرفته است كه شصت رحمت براي طائفين، چهل رحمت براي نمازگزاران و بيست رحمت براي ناظران است». (3) همچنين امام صادق (ع) هم فرمود:

«با هر نگاه به كعبه به انسان حسنه اي داده مي شود،(4)

گناهي از ناظر برداشته و درجه اي به او داده مي شود». امام صادق (ع) در حديثي ديگر اين درجات و رحمت ها را منوط به معرفت به ولايت معرفي مي كند:

«كسي كه با معرفت به كعبه نگاه كند و حق و حرمت ما را


1- المحاسن، ج 1، ص 145، روايت 200
2- السنن الكبري، ج 3، ص 502، روايت 6460
3- المحاسن، ج 1، ص 144،
4- همان، ص 145، روايت 102

ص: 73

مثل حق و حرمت كعبه پاس دارد، خدا گناهان او را بخشيده، او را از دنيا و آخرت بي نياز مي كند». آيا مي دانيم كه اگر كسي از كعبه دور است به ياد او بيفتد يا از فراقش آهش را در سينه حبس كند، خداوند به بركت كعبه او را مي بخشد؟ خداوند به حرمت كعبه در هر روز و هر لحظه اي از روز به چنين بندگاني رحمت و معرفت خود را اهدا مي كند. اين فرموده امام صادق (ع) است. يوسف (ع) را نگاه نجات داد، آن گاه كه زمان همت سوء بود، نگاه يوسف (ع) به برهان خدا باعث نجات او شد. موسي (ع) هم آتشي ديد و به دنبال آن رفت تا نخستين نور وحي الهي را ديد. رسول خدا (ص) هم در معراج چيزهايي ديد كه خدا آن را بازگو نمي كند، فقط مي گويد، پيامبر در آسمان هاي حقيقت آيات بزرگي از خدا ديد. ابراهيم (ع) هم به رؤيت ملكوت هستي نائل آمد و نظر به آن كرد. نگاه پاك اگر به محل و جايگاه پاكي دوخته شود، انسان را تا معراج بالا مي برد.

______________________________

(1). فروع كافي، ج 4، ص 241، روايت 6

(2). همان، ص 240

(3). يوسف: 24

(4). طه: 10

(5). نجم: 18

(6). انعام: 75

ص: 74

خلاصه درس

اولين سؤالي كه مطرح است اين كه ساختن كعبه از چه زماني آغاز شد؟ درباره آغاز ساختن خانه خدا احاديث متعددي وارد شده، درباره زمان بناي كعبه دو قول پيدا شد: برخي معتقدند كه كعبه را حضرت ابراهيم (ع) ساخت، بعضي ديگر هم بر اين باورند كه خانه خدا قبل از ابراهيم (ع) ساخته شده بود و نخستين سازنده كعبه آدم (ع) است.

مي توان ميان اين دو قول جمع نمود: كعبه نخستين بار توسط آدم (ع) و به امر خدا بنا شد، اما بر اثر حادثه اي از بين رفت، پس از آن با راهنمايي خدا و به دست ابراهيم (ع) اين بنا تجديد شد.

نام هاي كعبه هم در قرآن و هم در احاديث ذكر شده است و اسرار فراواني ذيل آن ها وجود دارد. در تفاسير و بعضي احاديث نكاتي در باب اسرار برخي نام هاي كعبه به چشم مي خورد كه به آن ها اشاره شود.

1. كعبه

عنوان كعبه در دو جاي قرآن به كار رفته است درباره علت اين نام گذاري چند قول مطرح است:

الف: سطح مقطع كعبه تقريباً به صورت مربع است و در زبان عربي معمولًا به خانه هاي چهارگوش و مربع، كعبه اطلاق مي شود.

چهارگوش بودن كعبه بدين دليل است كه عرش خدا چهارگوشه

ص: 75

دارد و هر گوشه اي بر اسمي از نام هاي الهي استوار شده است.

ب: در زبان عربي به وسط هر چيز، كعبه مي گويند. از آن جا كه خانه خدا و بيت الله الحرام در وسط دنيا قرار گرفته است، به آن كعبه مي گويند. اساس كعبه مركزيت داشته، اساس و پايه اين كره خاكي است، از اين رو مادامي كه كعبه باقي است، زمين و دنيا هم وجود دارد.

ج: يكي ديگر از معاني كعبه ارتفاع و بلندي از سطح زمين است. كعبه داراي دوگونه بلندي است: ظاهري و معنوي.

2. عتيق

در زمينه علت اين نامگذاري وجوه مختلفي بيان شده است كه عبارتند از: الف: آزاد؛ در احاديث بيان هاي مختلفي درباره آزادي كعبه ذكر شده است؛ از جمله اين كه:

- آزاد از مالكيت مردم. امام باقر (ع) با بياني روشن تر به همين مضمون اشاره دارد:

«كعبه خانه اي است كه آزاد از مردم بوده و هيچ كس مالك آن نيست».

- آزاد از غرق و توفان نوح: امام صادق (ع) فرمود:

«خداوند در ماجراي نوح، همه زمين را زير آب برد جز خانه خدا را، آن روز اين خانه «عتيق» نام نهاده شد، چون كه آن روز از غرق شدن رها شد».

- آزادي از جهنم: اگر كسي خانه خدا را در دنيا زيارت كند و زائر

ص: 76

بيت الله الحرام باشد، خداوند او را از جهنم نجات مي دهد.

ب: قديم و كهن: از جمله معاني عتيق، كهن و قديمي است، امام باقر (ع) فرمود:

«خداوند كعبه را قبل از خلقت زمين آفريد، سپس به آفرينش زمين پرداخت و زمين را از زير آن گستراند».

3. بكّه

درباره بكه احتمالات مختلفي است، يكي از احتمالات اين است كه بكه نامي براي كعبه است.

امام صادق (ع) درباره اين نامگذاري مي فرمايد: «زيرا مردم در اطراف آن و درون آن مي گريند».

لذا از اين كه خانه خدا پيوندي با اشك و آه دارد.

هر وجودي سرّي دارد كعبه هم سراسر سرّ است و اسرار الهي را درون خود جاي داده است. اسرار عرفاني كعبه به دوبخش تقسيم مي شوند:

يك) شكوه و عظمت كعبه: خدا عظيم است و باشكوه و او عظمت و جلال خود را در خانه اش در چند چيز نشان داده است:

مسخ گنهكار: اگر كسي نزد كعبه گناهي انجام دهد، ممكن است كعبه چنان او را ادب كند كه باعث مسخ انسان شود.

كشتن بي ادب: اگر كسي از روي تعمد و عناد كعبه را آلوده و نجس كند، اعدام خواهد شد و كسي كه مسجدالحرام را عمداً نجس كند، محكوم ضرب شديد است.

ص: 77

دو) فضل و رحمت: كعبه مظهر رحمت خداست. جمال و كرم الهي در خانه خدا نمودار است. اين بُعد كعبه، نمود و ظهور بيشتري دارد و در دين نسبت به آن بيشتر توجه شده است.

امام جعفر صادق (ع) مي فرمايد:

«خداوند سه چيز را محترم شمرده است به گونه اي كه هيچ چيز مانند آن نيست؛ يكي كتاب، ديگري عترت و سومي بيت اوست كه راضي نيست احدي به غير آن توجه كند».

آمرزش گناهان: يكي از اسرار عرفاني خانه خدا اين است كه كعبه جايگاه مغفرت است. خانه خدا گناهان انسان را پاك مي كند.

مصافحه با خدا: كعبه دست خدا روي زمينِ خداست و خدا با آن با بندگانش مصافحه مي كند، چنان كه بندگان او هم با كعبه دست به دست خدا مي دهند و با او مصافحه مي كنند.

نگاه به كعبه: كعبه خريدار نگاه بنده مؤمن است، خيره شدن به كعبه بندگي خداست، نگاه به كعبه نه تنها باعث جلب رحمت است، بلكه بدي ها و زشتي ها را از انسان دور مي كند. از سوي ديگر كعبه براي ناظر جلب رحمت و نعمت مي كند. همچنين امام صادق (ع) هم فرمود:

«با هر نگاه به كعبه به انسان حسنه اي داده مي شود، گناهي از ناظر برداشته و درجه اي به او داده مي شود».

ص: 78

خودآزمايي

1. چه اقوالي در ارتباط با شروع ساخت كعبه وجود دارد، توضيح دهيد.

2. چه نام هايي براي خانه خدا بيان شده و دلايل اين نامگذاري چيست، توضيح دهيد.

3. اسرار عرفاني كعبه را شرح دهيد.

ص:79

ص: 80

درس سوّم: اسرار عرفاني احرام

اشاره

اسرار عرفاني احرام

هدف هاي آموزشي

انتظار مي رود پس از مطالعه اين درس:

- اعمال حج تمتع را با ذكر اجزاء هر عمل بشناسيم.

- اسرار احرام را بدانيم.

- اسرار ميقات را بدانيم.

- واجبات احرام را بدانيم.

- اسرار واجبات احرام را بدانيم.

- اسرار محرمات احرام را بدانيم.

درآمد

در اين درس، اسرار احرام، اسرار ميقات، اسرار واجبات احرام كه شامل اسرار نيت، تلبيه و لباس مي باشد و اسرار محرمات احرام، توضيح داده مي شود.

حج تمتع از دو عمل تشكيل مي شود؛ يكي عمره تمتّع و ديگري حج تمتّع كه اولي مقدم بر دومي است. هر كدام از اين دو عمل، اجزايي

ص: 81

دارد. عمره تمتع از پنج جزء تركيب يافته است كه عبارتند از: احرام، طواف كعبه، نماز طواف، سعي ميان صفا و مروه و تقصير؛ يعني گرفتن مقداري از مو يا ناخن. هر گاه مُحرم از اين اعمال فارغ شد، برخي از آنچه بر او احرام بستن حرام شده بود، حلال مي شود.

حج تمتّع از سيزده عمل تشكيل شده است كه عبارتند از: احرام بستن در مكه، وقوف به عرفات، وقوف به مشعرالحرام، انداختن سنگريزه به جمره عقبه در منا، قرباني در مني، طواف زيارت در مكه، دو ركعت نماز طواف، سعي بين صفا و مروه، طواف نساء، دو ركعت نماز طواف نساء، ماندن در منا شب يازدهم و شب دوازدهم و شب سيزدهم براي بعضي از اشخاص و در روز يازدهم و دوازدهم رمي جمرات و اشخاصي كه شب سيزدهم در منا ماندند، روز سيزدهم بايد رمي جمرات كنند. مجموع اين هجده عمل صورت اكمالي حج واجب را در موسم تشكيل مي دهد.

اولين عملي كه در هر دو بخش حج واجب، اعم از عمره تمتع و حج تمتع قرار دارد، احرام است. در احرام پنج مطلب وارد شده است؛ محل احرام، واجبات احرام، مستحبات احرام، مكروهات و محرمات احرام. هر يك از اين بخش ها داراي لطايف عرفاني است. اين لطايف و ظرايف معنوي، اسرار عرفاني مناسك احرام را تشكيل مي دهد.

اسرار احرام

1. دوري از معاصي

سرّ احرام، دوري از جميع معاصي و حتي مشتبهات است. نفس

ص: 82

بايد به هنگام احرام از نفسانيات، مشتهيات و تمام لذات فاصله بگيرد و حتي لذت حلال را، به قدر ضرورت، آن هم نه براي تحصيل لذت، بلكه براي انجام تكليف الهي استفاده كند. (1)امام سجاد (ع) در حديث شبلي به اين حقيقت اشاره مي فرمايد:

«فَحِينَ أَحْرَمْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَي نَفْسِكَ كُلَّ مُحَرَّم حَرَّمَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ قَالَ لَا».(2)

پرسيد وقتي احرام بستي نيت كردي كه همه محرمات خدا را بر خود حرام سازي؟ گفت: نه.

انسان در عالم الست عهد و پيمان عبوديت با خدا بسته است و خدا با انسان پيمان محبت؛ خدا بر پيمانش ثابت است، اما اكثر انسان ها عهد خود با خداي خويش شكسته اند و اگر به عهد خود بازگردند، باز عهد خود مي شكنند. عهدي كه انسان با او بسته است، بندگي، انقياد، توكل و حرمت نگه داشتن اوست. روا نيست انسان عهد الست بشكند و مخالفت او كند. لطيفه احرام نفي معصيت و بازگشت به پيمان عالم الست است.

2. حرمت كعبه

كعبه حرمت و احترام ويژه اي دارد (وجوه حرمت كعبه گذشت)،


1- اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، ص 229
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

ص: 83

خداي سبحان به احترام حرمت كعبه محدوده آن را حرم و انسان هايي كه قصد ورود به آن را دارند، مُحرم اعلام كرد پس هم حرمت مكه و هم تحريم احرام به لحاظ حرمت كعبه است.

امام صادق (ع) فرمود:

«وَ حُرِّمَ الْمَسْجِدُ لِعِلَّةِ الْكَعْبَةِ وَ حُرِّمَ الْحَرَمُ لِعِلَّةِ الْمَسْجِدِ وَ وَجَبَ الْاحْرَامُ لِعِلَّةِ الْحَرَمِ».(1)

مسجدالحرام به خاطر كعبه حرمت داده شد و حرمت حرم به علت مسجد الحرام است و احرام به علت حرم واجب شد.

يكي از ويژگي هايي كه مختص مكه معظمه است و روي زمين هيچ منطقه ديگري اين خصيصه را ندارد، وجوب احرام است. هر كس هر زمان بخواهد وارد مكه شود، بايد نخست به ميقات وارد شده، در آن جا احرام بندد و سپس به مكه وارد شود. او در اين صورت محرم است و مادام كه اعمال مخصوص را انجام ندهد، از احرام خارج نمي شود. اين حكم اختصاصي و انحصاري مكه، علتي دارد. علت آن حرمت انحصاري كعبه است و به همين خاطر خداوند قانون احرام را مقرر نمود.

3. جذبه


1- المحاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ علل الشرايع، ص 415، روايت 1؛ فقيه، ج 2، ص 195، روايت 2122

ص: 84

مردان الهي دو دسته اند: دسته اي نخست مي روند و سپس آن ها را مي برند و دسته اي ديگر سالكاني هستند كه نخست آن ها را مي برند، سپس خودشان مي روند. در سلوك هم رفتن وجود دارد و هم بردن، لكن سالكان را دو وضعيت است؛ بعضي رفتنشان نخست است و برخي بردنشان. رفتن، سلوك است و بردن، جذبه. بر اين اساس مي توان گفت سلّاك طريق حقيقت يا سالك مجذوبند و يا مجذوب سالك. (1)گاهي در آغاز سالك بايد با پاي خود برود و در ميانه راه كشش و انجذابي او را فرا گرفته، برود و گاهي آغاز سلوك با جذبه است. و در ادامه خداوند او را تا مراحلي مي كشد و مي برد و بعد از آن او را به حال خود گذاشته، از او مي خواهد با پاي خود برود تا به لقاء حق برسد. برخي، آيات اواخر سوره فجر را بر سالك مجذوب منطبق كرده اند. (يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً* فَادْخُلِي فِي عِبَادِي* وَادْخُلِي جَنَّتِي). ا(2)حرام، جذبه است، كوششي به سوي رحمان است، با احرام انسان را مي برند، جذب و انجذاب رحماني شامل حال زائر مي شود. زائري كه اهل سلوك بوده، هنگام ورود به مسجد و نظر به ميقات مجذوب ديدار يار مي شود. او سالك مجذوب است و اگر پيش از اين سلوكي نداشته، در آن جا به سلك مجذوب سالك درآمده، بعد از آن


1- نص النصوص، ص 174
2- فجر: 27- 30

ص: 85

بايد با پاي خود مقامات و منازل را يك به يك طي كند.

خداي سبحان جذبه را در قرآن با واژه «ربط» ربط داده است (وَرَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا … )(1) جذب و انجذاب آتشي است كه در قلب انسان افروخته مي شود و سالك را به سمت راز و نياز مي برد.

وجد و جذبه سه گونه است(2)؛ جذبه نفس، جذبه دل و جذبه جان. وجد و جذبه اي كه بر نفس افتد نهان آدمي را آشكار كرده، سالك را مفتون مي كند. وجد و جذبه اي كه بر دل حاكم شود مرد الهي را به حركت آورده، سرمست مي كند او بانگ برآورده، جامه مي درد و او سالك را معنوي مي كند. اما جذبه اي كه جان آدمي را در بر مي گيرد نقد جان او كرده حقيقتش را غرق مي كند و جان او آهنگ بريدن كرده در اقيانوس هستي محو مي شود.

زائر بيت الله با جذبه احرام به عالم وصال نائل مي شود. احرام، سالك را بيدار و مشتاق مي كند، احرام حديقه دل دوستان و ريحان جان عاشقان است، احرام سبب جان باختن مي شود و خانمان زائر را برمي اندازد، احرام خلعتي عزيز است كه قدر وجود آن را كسي نمي داند؛ زيرا وجود انسان را از وجود خلقي بيرون مي برد، زيارت خانه خدا آتش محبت جان عاشق است، او با نظر به جامه احرام، ناآرام و بي قرار مي گردد، درد او فزوني يافته، با چشم گريان و دل بريان پنهان و


1- كهف: 14
2- مجموعه رسائل فارسي خواجه عبدالله انصاري، ج 1، ص 326

ص: 86

نهان را آشكار مي بيند و او با جذبه الهي به مقام يقين و غرق نائل مي شود.

بر آتش عاشقيت جان عود كنم

جان بنده تو است نه من جود كنم چون پاك بسوزد آتش عشق تو جان صد جان دگر به حيله موجود كنم

4. حضور

احرام دو گونه است؛ احرام غيبت و احرام حضور. كسي كه در ميقات غايب است و خود را براي انس با دوست مهيا نكرده، گويا در خانه خويش نشسته است، حتي اين غيبت از آن غيبت بالاتر است و كسي كه در خانه خود نشسته و حضور دارد، گويا مُحرم است و مكي. اگر در احرام حضور يابد، حضورش كامل گشته در محضر حق باريافته است. اگر مجاهد طريقت حق هجرت كرده باشد، جهادش علت شهود او گشته، احرام حضور بسته است؛ از اين رو غرض احرام، حضور در محضر ربوبي و باريافتن در پيشگاه مالك عالم است. سالك حاضر به هنگام احرام محو مي شود، او بهت زده، متحير در وجدها و جذبه ها مي گردد. اين بهت و تحير، گاهي سبب خاموشي انسان مي شود.

5. سفر معنوي

درسنامه اسرار حج؛؛ ص86

ان كه قصد حج كرده اند سه دسته اند(1): دسته نخست به


1- اللمع، ص 156- 158

ص: 87

دنبال حجةالاسلام اند، قصد آن ها اين است كه حجشان درست و سالم برگزار شود، آن ها با خود توشه مي برند تا حجي در خور و شايسته داشته باشند.

دسته دوم حاجياني هستند كه سعي در قطع علقه ها دارند، آن ها واقعاً از وطن، اهل، عيال و دوستان مهاجرت كرده، قصد واقعي براي زيارت بيت الله و قبر نبوي دارند. آنان بيابان ها را طي مي كنند، با مشكلات مواجه مي شوند و با صعوبت خود را به ميقات مي رسانند. اين دسته از زائران، آداب حج را به جاي مي آورند و ذخيره اي براي آخرت خود فراهم مي كنند.

دسته سوم مجاوران حق اند، آن ها با ياد او و ديدار او انس گرفته اند، نفس خود را سال ها محبوس ساخته اند، از شهوات گذشته اند، از لذات گذر كرده اند، اين ها مسافر و مهاجرند. اينان سفري معنوي در پيش دارند و رزق آن ها مقسوم و قوت آن ها در عالم غيب است. مسافران واقعي و محرمان راستين پاي برهنه اند، بالاي سرشان جز آسمان چيزي نيست، چشمشان فقط در انتظار رؤيت ماه است، نفسشان بي قرار ديدار است، حالت آن ها حضور است و قلبشان مملو از سرور و آن گاه كه به ميقات مي رسند، سفر معنوي خويش آغاز كرده اند.

اي مقيمان درت را عالمي در هر دمي رهروان راه عشقت هر دمي در عالمي

اساساً سفر را سفر گفته اند چون آدمي را از اخلاق زشت

ص: 88

مي رهاند.(1) مسافر معنوي از اخلاق ذميمه رميده است و كسوت اخلاق زيبا پوشيده است، او از نفس رهايي يافته به اطمينان و يقين واصل شده است. توكل، رضا، تسليم، اطمينان، يقين و نور، دستاورد اين سفر معنوي است. از امام رضا (ع) درباره علت و حكمت احرام سؤال شد. امام (ع) چنين پاسخ داد: (2)«لان يَخْشَعُوا قَبْلَ دُخُولِ حَرَمِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ أَمْنِهِ وَ لِئَلَّا يَلْهُوا وَ يَشْتَغِلُوا بِشَيْ ء مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَ زِينَتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ يَكُونُوا جَادِّينَ فِيمَا فِيهِ قَاصِدِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ عَلَيْهِ بِكُلِّيَّتِهِمْ مَعَ مَا فِيهِ مِنَ التَّعْظِيمِ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لِنَبِيِّهِ وَ التَّذَلُّلِ لِانْفُسِهِمْ عِنْدَ قَصْدِهِمْ إِلَي اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ وِفَادَتِهِمْ إِلَيْهِ رَاجِينَ ثَوَابَهُ رَاهِبِينَ مِنْ عِقَابِهِ مَاضِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ إِلَيْهِ بِالذُّلِّ وَ الاسْتِكَانَةِ وَ الْخُضُوع».

همانا مردم مأمور شده اند كه احرام ببندند، تا پيش از ورود به حرم امن الهي، خشوع پيدا كنند و به چيزي از كارهاي دنيا و زينت ها و لذت هاي آن سرگرم و مشغول نباشند و در راه آن چه كه به سوي آن آمده اند شكيبا باشند و با همه وجودشان رو به خانه خدا آورند. به علاوه در احرام، بزرگداشت خداي متعال و خانه او و فروتني براي حاجيان است، وقتي كه


1- همان، ص 159
2- فقيه، ج 2، ص 518، روايت 3110

ص: 89

مي خواهند به سوي خدا روند و بر او وارد شوند، در حالي كه به پاداش او اميدوار، از كيفرش بيمناك و به سوي او روانند و با فروتني و تواضع و خضوع، روي به سوي او مي كنند.

اسرار ميقات

1. كندن لباس معصيت

گرايش به عالم غيب و تمايل به كشف اسرار، جزء فطرت و سرشت انسان است. طينت معنوي، ريشه در جاذبه حضرت ربوبيت دارد. نخست جذبه او شامل حال انسان مي شود و سپس انسان كششي به سمت او پيدا مي كند. حديث «كنز مخفي»، اساس هستي و آفرينش را حبّ، عشق و جذبه رحماني مي داند:

«كُنْتُ كَنْزاً مَخْفيّاً فَاحْبَبْتُ انْ اعْرَفُ فَخَلَقْتُ الْخَلَقَ لِكَيْ اعْرفُ».

گنج پنهاني بودم، دوست داشتم تا شناخته شوم، آفريدم خلق را تا شناخته شوم.

در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد در اين ميان گاهي جذبه اي از آسمان درمي رسد كه چون نسيم جان بخش و روح افزايي او را نوازش مي دهد؛ اين جذبه مهرانگيز او را به سمت بالا دعوت مي كند، به مقصد و مقصود سوق مي دهد اما افسوس كه اين نسيم حيات بخش و اين جذبه رحماني دوامي ندارد و چونان برقي رونده و گذرا عبور مي كند.

ص: 90

«أَنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُم نَفَحَاتٌ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا».(1)

در روزگارانتان نسيم هايي مي وزد، آگاه باشيد كه به آن اقبال كنيد و از آن رويگردان نباشيد.

مهم ترين توشه سلوك، ترك مخالفت الهي است. معصيت، مخالفت حق است. معاصي پاي انسان را به زمين ماده مي بندد و به او اجازه سلوك و حركت نمي دهند. وابستگي ها و دلبستگي ها جرم مي آورند و مجرم، مُحرم نمي گردد. ميقات، نويد ترك معصيت است، ميقات مژده احرام واقعي است، حضور در ميقات، حضور در محضر موجودي است كه مي بيند. در حضور او انسان بايد عهد و پيماني ببندد تا اوصاف حيواني را رها كند، پا جاي پاي شيطان نگذارد، انسانيت در او تقويت شود و زحمات انبيا را قدر شناسد.

ميقات محل تخليه است. در آن جا بايد از گناه خالي شد، به عالم نور وارد گشت، خضوع، تذلّل را تجربه كرد و از لباس جرم و معصيت خارج شد. به اين حقيقت نوراني امام سجاد (ع) در حديث شبلي اشاره دارد.

«قال: فَحِينَ نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِيَةِ وَ لَبِسْتَ ثَوْبَ الطَّاعَةِ قَالَ لَا».(2)

پرسيد: آن گاه كه به ميقات فرود آمدي، نيت كردي كه لباس


1- بحارالأنوار، ج 80، ص 352
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

ص: 91

نافرماني را درآورده لباس طاعت بپوشي؟ گفت: نه.

اگر حاجي هنگام نزول به ميقات از مخالفت الهي دست نكشد و ترك معصيت نكند، او در واقع، ميقات و احرام را درك نكرده است.

2. زيارت جمال خدا

مشاهده، رؤيت جمال حق است با چشم دل، عارفي كه جهان را به عنوان مظهر و آيت خدا مي بيند، در واقع عالم را فاني و مستهلك شهود مي كند و نيز حق را در تمام اشيا ظاهر مي بيند:

(إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَي لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ)(1)

در هلاكت پيشينيان، پند است آن را كه داراي قلب هوشياري باشد يا گوش دل به كلام حق فرا دهد و به حقايقش توجه كند.

عارف، شهيد را به معناي شهود اخذ مي كند.

هركه را جان از هوس ها گشت پاك زود بيند قصر و ايوان سماك

اي برادر تو نبيني قصر او زان كه در چشم دلت رسته است و

چشم دل از موي علت پاك كن تا ببيني قصر فيض (مِنْ لَدُن)

كسي كه به زيارت حق نايل نيايد، زيان كرده و ديدار حق نهايت سير انسان است:


1- ق: 37

ص: 92

(يَا أَيُّهَا الْانسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلَاقِيهِ)(1)

اي انسان با هر رنج بكوشي عاقبت نائل به ملاقات او مي شوي.

البته انسان با بصيرت و حقايق ايماني به زيارت وجه الله نائل مي شود، لقاء حق با انقطاع، قرين و همراه است؛ چنان كه در مناجات شعبانيه مي خوانيم:

«إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّي تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ».

معبودا به من ببخش كمال انقطاع به درگاهت را و پرتو ده ديده دل ما را به تابش نظر خود تا بردرد ديده هاي دل پرده هاي نور را و برسد به سرچشمه عظمت.

دردمندي اولياء و عارفان همه از سر هجران و شوق ديدار بوده است. ميقات، گاهِ ديدار يار است، ميقات زمان زيارت دوست مي باشد و حاجي در ميقات قصد مواجهه رودررو با خداي عظيم دارد. امام سجاد (ع) فرمود:

«فَحِينَ دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ بِنِيَّةِ الزِّيَارَةِ؟ قَالَ: لَا».(2)

وقتي وارد ميقات شدي نيت كردي كه بر نيت زيارت باشي؟ گفت: نه.

احرام، اولين محل سلوك و ميقات، نخستين منزلگاه سالكين


1- انشقاق: 6
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

ص: 93

است، ميقات آغازين مرز حضور است، حاجي با ميقات به سرزمين عهد و پيمان و عالم الست باز مي گردد؛ او از خود شروع كرده، براي ديدار خدا آماده مي شود. ميقات نقطه عزيمت يك سفر معنوي و روحاني است؛ سفري از دنيا به آخرت، سفري از توبه به توحيد، سفري از كثرت به وحدت، سفري از شهادت به غيب، سفري از ظاهر به باطن، سفري از «من» به «او» و سفري از «من» به «تو».

به ميقات آمدم تا بينم او را به آب توبه شويم دست و رو را

ببار اي ابر رحمت بر سر من كه مي بينم بهار آرزو را

ميقات، شميم حضور است، نسيمي است كه صبا از آن طرّه بگشايد، ميقات، برهنه شدن از رسوم و عادات و در بركردن لباس قنوت و عبوديت است. ميقات شكوهي به اندازه قيامت دارد، ميقات محل انابه، ابتهال و تضرّع است، ميقات، اجابت ندايي است كه از عمق تاريخ برمي آيد. سالك در ميقات خوديت را دفن و خدا را اظهار و برملا مي كند و ميقات وقت مؤانست و عشق بازي است. در ميقات بايد نعلين إنانيت بركند؛ زيرا آن جا وادي قداست و نور است.

(فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوي)(1)

نعلين از خود به دور كن كه اكنون در وادي مقدس قدم نهادي.


1- طه: 12

ص: 94

در ميان ميقات ها مسجد شجره رمزي ديگر دارد. سرّ آن را بايد در عمل رسول خدا (ص) جست وجو كرد. از امام صادق (ع) پرسشي شد و آن اين كه چرا پيامبر اكرم (ص) از مسجد شجره احرام بست؟ امام (ع) پاسخ داد:

«زيرا معراج پيامبر به آسمان بحذاء مسجد شجره صورت گرفت، ملائكه هم بحذاء مسجد شجره رسول خدا (ص) را تا بيت المعمور بالا بردند و در آن جا ندايي آمد. پيامبر (ص) فرمود: لبيك. صاحب ندا گفت: آيا من تو را يتيم نيافتم و پناه ندادم؟ آيا تو را گمراه نيافتم و هدايت نكردم؟ رسول خدا (ص) فرمود: «انَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك».(1) از اين رو احرام پيامبر (ص) از مسجد شجره بود.

اسرار واجبات احرام

واجبات احرام سه چيز است: يكي نيت، يعني اين كه انسان در حالي كه مي خواهد محرم شود، نيت عمره تمتع يا قصد ترك محرمات احرام كند، ديگري تلبيه است؛ يعني اين كه لبيك بگويد و سوم پوشيدن دو جامه احرام براي مردان كه يكي را لُنگ و ديگري را رداء گويند. هر يك از اين سه، اسرار باطني دارد كه توجه به آن ها حج نوراني و نورانيت حج را براي حاجي به ارمغان مي آورد.


1- علل الشرايع، ج 2، ص 433

ص: 95

اسرار نيت

1. هجرت باطني و اخلاص

يكي از شرايط هر عبادتي، از جمله حج و احرام نيت است. سرّ نيت، اخلاص است. حقيقت اخلاص تصفيه نمودن عمل است از شائبه غير خدا. خلوص در نيت، صاف نمودن سرّ ضمير آدمي است. انسان اعمال مختلفي دارد چه ظاهري، چه باطني، چه جوارحي چه جوانحي. اعمال حتي شامل خطورات قلبي هم مي شود. ريشه تمامي آلودگي هاي عمل، انانيت و نفسانيت است. خلوص در نيت خشكاندن شوائب و ناپاكي هاي عمل از ريشه است؛ يعني بايد نفسانيت و خوديت را از ميان برداشت. دين را بايد براي خدا خالص كرد.

(أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ)(1)

آگاه باشيد كه براي خداست دين خالص.

خداوند از انسان دين خالص طلب كرده است؛ بنابراين در دين، دينداري و عبادت نبايد غير او را دخالت داد. هواهاي نفساني و شوائب شيطاني، دين را از خلوص مي اندازند و اگر ديانت و عبادت انسان ناخالص شد، خدا آن را پذيرا نيست.

اي برادر تو همان انديشه اي مابقي خود استخوان و ريشه اي

گر بود انديشه ات گل گلشني وربود خاري تو هيمه گلخني


1- زمر: 3

ص: 96

خلوص نيت، انسان را مهاجر مي كند و هجرت دو گونه است(1)؛ هجرت صوري به ظاهر واقع مي شود، اما هجرتي كه خلوص مي آورد، هجرت باطني و معنوي است و اين، نوع دوم هجرت است. سفر باطني مبدأي دارد و مقصدي؛ مبدأش تاريك خانه نفس است و غايتش خداي تعالي. اگر كسي از خانه نفس خارج نشود، سفر او از نفس به سوي نفس است، در حالي كه سير سالك بايد از نفس به سوي خدا باشد. در اين سلوك بايد از نفسانيت و انانيت خارج شد و لذايذ نفساني را دور كرد.

(وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَي اللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللهِ)(2)

هرگاه كسي از خانه اش براي هجرت به سوي خدا و رسول بيرون آيد و در سفر، مرگ وي را در رسد اجر چنين كسي بر خداست.

2. قصد تحول

روزي كه انسان در ميقات مي ايستد، گذشته سياه خود را در نظر گرفته، دعا و استغفار بر لب جاري مي كند. اينك هنگامِ تحول است و اينك زمانه آن است كه حاجي انساني دگر شود؛ لحظه تحقق تحولي عظيم است. زندگي انسان نقطه هاي عطفي دارد كه مي تواند


1- پرواز در ملكوت، ص 78
2- نساء: 100

ص: 97

تلنگري به وجود انسان باشد. كساني كه از اين نقطه هاي عطف بهره برده، راه خود يافته اند، برده اند و برنده اند و فوز و فلاح براي آن هاست. به گاهِ قصدِ احرام در مسجد شجره، اضطرابي عجيب وجود انسان را در برمي گيرد، زبان انسان قفل مي شود، شعله هاي بي قراري از نگاه انسان زبانه مي كشد و شراره هاي عشق بن مايه وجود آدمي را تكان مي دهد؛ زمان انتظار پايان يافته است و حاجي خود را روبه روي خدا احساس مي كند. اكنون زمان دلدادگي است، ميقات حسرت است و اميد؛ حسرت بر گذشته و اميد به آينده. در آن جا بايد قصد دگرگوني داشت، انساني متحول شد، از خود انساني جديد ساخت، از غفلت ها و نسيان ها كاست و بر عشق ها، خلوص ها و حضورها افزود.

نيتي كه انسان در ميقات همراه با احرام مي بندد، پيمان تحول با خدا بسته است. به بيان بهتر عهد و پيماني كه حج گزار با پروردگار عالم در عالم الست بسته است، تجديد مي كند. نيت احرام، عقد با خدا و بريدن از ماسواست. به اين نكته نوراني امام سجاد (ع) اشاره مي كند:

«فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْدٍ لِغَيْرِ اللَّهِ؟ قَالَ: لَا».

پرسيد: وقتي نيت حج كردي آيا نيت كردي كه هر پيوندي با غير خدا را رها كني؟ گفت: نه.

ص: 98

اسرار تلبيه

1. پاسخ به دعوت خدا

آن گاه كه انسان در ميقات قرار مي گيرد و قصد بستن احرام مي كند، بايد «لبيك» بگويد؛ يعني اين ذكر را بر زبان خود جاري سازد:

«لَبَّيْكَ، اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ انَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك».

كيفيت تلبيه بر اساس حديث امام صادق (ع) به همين نحو بود كه گذشت. امام در ادامه حديث خود فرمود:

«رسول خدا (ص) بعد از گفتن لبيك «ذالمعارج» را زياد مي فرمود و هرگاه به سواره اي بر مي خورد يا به بالاي تپه اي مي رسيد يا به دشتي سرازير مي شد و آخر شب و پس از نمازها، لبيك مي گفت». (1)البته تلبيه ادامه اي هم دارد كه مستحب است.

آن گاه كه مردان الهي لباس احرام مي پوشند و قصد حضور در درگاه باري تعالي دارند، خداوند آن ها را صدا مي زند، آن ها را مي خواند و براي آن ها دعوت نامه اي ارسال مي كند. لبيك زائر، پاسخ به دعوت خداست. سليمان بن جعفر از امام رضا (ع) درباره علت و حكمت تلبيه


1- فقيه، ج 2، ص 325، روايت 2578؛ قرب الاسناد، ص 162، روايت 592؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 377، روايت 7

ص: 99

پرسيد، حضرت فرمود:

«إِنَّ النَّاسَ إِذَا أَحْرَمُوا نَادَاهُمُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ، فَقَالَ: عِبَادِي وَ إِمَائِي، لَاحَرِّمَنَّكُمْ عَلَي النَّارِ كَمَا أَحْرَمْتُمْ لِي، فَقَوْلُهُمْ: لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، إِجَابَةٌ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَي نِدَائِهِ لَهُمْ».(1)

وقتي مردم احرام ببندند، خداوند متعال ندايشان مي دهد و مي گويد: اي بندگان و كنيزان من! بدن شما را بر آتش حرام خواهم كرد، آن گونه كه شما به خاطر من احرام بستيد. آن گاه مردم به عنوان اجابت خداوند متعال كه آنان را ندا داد، مي گويند: لبيك، خدايا لبيك.

تلبيه پاسخ مثبتي است كه زائر به دعوت خدا مي دهد. زائر به ميهماني خانه خدا آمده است و در ميقات، خود را براي ميهماني آماده و مهيا مي سازد. ميزبان او را فراخوانده است و حاجي در پاسخ به دعوت حق لبيك گويان آماده ديدار مي شود.

زائر هنگامي مي تواند به دعوت خدا پاسخي شايسته دهد كه كاملا خود را آماده كند. پس بايد ميان خوف و رجا باشد؛ زيرا احتمال دارد پروردگار عالم به او بگويد: «لَالَبَّيكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ». حاجي بايد با اعتقاد به خدا فضل او را در نظر گيرد، اعتماد و توكل به او ورزد، به قدر توان خشوع و خضوع به درگاه باري تعالي آورد، حالتش به گونه اي


1- فقيه، ج 2، ص 196، روايت 2124؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 83، روايت 21؛ علل الشرائع، ص 416، روايت 2

ص: 100

باشد كه در برابر سلطان عالم قرار گرفته و بداند او به اندازه اي كه سخط دارد، كريم و رحيم است و با اين حالت به درگاه پروردگار راز و نياز كند و از خدا بخواهد كه او را از درگاهش نراند. در حديثي از امام سجاد (ع) آمده است كه آن حضرت بعد از احرام رنگ از رخسارش پريد، اصحاب علت آن را جويا شدند. امام (ع) اظهار داشت خوف دارم كه خداوند در پاسخ من بگويد: «لا لبيك».

«فَلَمَّا أَحْرَمَ وَ اسْتَوَتْ بِه راحِلَتَهُ اصْفَرَ لَوْنَهُ وَ وَقَعَتْ عَلَيْهِ الرَّعْدَةِ وَ لَمْ يَسْتَطِعْ انْ يُلَبِّي فَقِيلَ: ألا تُلَبِّي؟ فَقالَ: اخْشي انْ يَقُولَ لِي لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيكَ فَلَمّا لَبّي خَرَّ مُغشَيا عَلَيهِ … »(1)

امام سجاد (ع) به حج رفت. چون احرام بست و بر مركب خويش قرار گرفت، رنگش زرد شد و به لرزه افتاد و نتوانست لبيك بگويد. كسي گفت: لبيك نمي گويي؟ فرمود: مي ترسم خداوند در پاسخ من بگويد: لا لبيك و لاسعديك! و چون لبيك گفت، بيهوش شد. (2)از سوي ديگر وجه تسميه هم همين است. اين واژه در لغت به معناي اجابت است. در حديثي از امام صادق (ع) هم به اين نكته اشاره شده است. از امام (ع) درباره وجه تسميه تلبيه سؤال شد. امام (ع)


1- عوالي اللئالي، ج 4، ص 35
2- محجة البيضاء، ج 2، ص 201؛ عوالي اللئالي، ج 4، ص 35، روايت 121

ص: 101

فرمود:

«إجابَةٌ، إجابَ مُوسي رَبَّهُ».(1)

اين اجابت است، موسي هم پروردگارش را چنين جواب داد.

بنابراين لبيك شعار حج شد و اجابت دعوت خدا رمزي براي حج ابراهيمي قرار گرفت.

امام صادق (ع) در حديث مصباح الشريعه بيان لطيفي دارد:

«وَ لَبَّ بِمَعْني إجابَةٌ صافِيةٌ خالِصَةٌ زاكِيَةٌ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ فِي دَعْوَتِكَ مُتِمَسِّكاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي».(2)

لبيك تو به معناي اجابت زلال و پاك براي خداي متعال در دعوتش باشد در حالي كه به دستگيره محكم الهي چنگ زده اي.

پس تلبيه، اجابت است اما اجابتي كه سزاوار دعوت الهي باشد، پاسخي همراه با صفا و پاسخي پاك براي خداوند عظيم و كريم. پاسخ دهنده هم بايد خود را براي اجابت دعوت حق مهيا كند و با استعداد لازم به حضور او باريابد، قلبي صاف فراهم كند، تزكيه نفس داشته باشد، صدق، ادب، صبر، شكر، ايثار و سخا، توشه راه داشته باشد تا بتواند پاسخي شايسته به فراخوان الهي بدهد.


1- علل الشرايع، ص 418، روايت 4
2- بحارالأنوار، ج 96، ص 124

ص: 102

2. سكوت معصيت

امام سجاد (ع) در حديث شبلي فرمود:

«فَحِينَ لَبَّيْتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ نَطَقْتَ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ بِكُلِّ طَاعَة، وَ صُمْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَة؟ قَالَ: لَا».

پرسيد: وقتي لبيك گفتي آيا نيت كردي كه در طاعت محض او سخن بگويي و از هر معصيت او لب فرو بندي؟ گفت: نه.

زائر بايد با لبيك خويش در برابر خدا از مخالفت او اجتناب ورزد، او بايد روزه معصيت گيرد و شعله معصيت را در درون خود خاموش كند، ريشه هاي آن را بخشكاند و پاسخ به هواي نفساني ندهد.

زائر با لبيك گفتن مصمم مي شود كه گناه نكند و شهادت مي دهد كه از معصيت دوري ورزد، سزا نيست كه اين تصميم و شهادت، كذب و دروغ باشد. گناه و معصيت طيف گسترده اي دارد؛ گناهان زبان، گناهان دست، گناهان پا، گناهان چشم، و بسياري معاصي ديگر. كسي كه لبيك خدا مي گويد بايد تمامي معاصي، جرم ها و اشتباهات را مدّ نظر قرار دهد و قصد دوري از آن ها كند. او بايد تصميمي سرنوشت ساز بگيرد، از گذشته زشت خود پشيمان شود و لبيك خود را نقطه عطف حيات خويش قرار دهد تا آينده اي روشن و نوراني در پيش داشته باشد.

باري، لبيك آغاز مجاهدت است، شروع پاره اي تحريم هاست، او بايد تجربه كند تا خود را از بعضي امور محروم كند، اين محروميت ها نويدبخش حقيقت هايي است كه در آينده عمر، پيش روي زائر قرار مي گيرد، لبيك زيرساخت مناسك حج است، اساس ورود به حرم

ص: 103

الهي است، لبيك روزنه اي به رحمت الهي باز مي كند، زائر لبيك گويان در حمايت و پناه حق قرار مي گيرد، لباس تلبيه، لباس توبه، ورع، زهد، عشق و توجه است و زائر با لبيك خويش گامي به سوي بهشت برمي دارد.

3. هماهنگي با ابراهيم

لبيك زائر را شبيه ابراهيم مي كند، مشابهتي ميان او و ابراهيم برقرار مي كند. لبيك گو شبيه ابراهيم مي شود. ابراهيم (ع) حليم، صبور، شاكر و اهل ابتهال و انابه بود. (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ)(1)؛ ابراهيم، صادق؛ بلكه صدّيق بود. (وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً)(2)؛ ابراهيم اهل دعا و تضرع بود. او دعاهاي فراواني بعد از تجديد بناي خانه خدا كرد.

خداوند هم با ابراهيم (ع) به گونه اي خاص معامله كرد؛ او را به شدت آزمود. (وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَ)(3)؛ ابراهيم (ع) مأمور شكستن بت ها شد. (وَتَاللهِ لَاكِيدَنَّ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ)(4)؛ ابراهيم (ع) با امداد الهي توانست ملكوت آسمان ها و زمين را رؤيت كند. (وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْارْضِ)(5)؛ و


1- هود: 75
2- مريم: 41
3- بقره: 124
4- انبياء: 57
5- انعام: 75.

ص: 104

خداوند به ابراهيم (ع) سلام داد: (سَلامٌ عَلي إِبْراهِيمَ). (1)روزي مشركان و معاندان، ابراهيم (ع) را در منجنيق گذاردند و او را به سمت آتش پرتاب كردند، جبرئيل بر او نازل شد و از او پرسيد:

«آيا حاجتي داري؟ ابراهيم (ع) پاسخ داد: نسبت به تو حاجتي ندارم سپس جبرئيل به آسمان عروج كرد، بازگشت و از او پرسيد: از خدا هم حاجتي نداري؟ خليل الله پاسخ داد: همين كه او حال مرا مي بيند كافي است». (2)و به اين نكته توجه كنيم كه گفتگو زماني صورت گرفت كه ابراهيم (ع) چند گامي بيشتر با كوه آتش فاصله نداشت. خداوند هم به پاس توكل و ادبش آتش را براي او سرد و آرام قرار داد.

حج گزار و زائر بيت الله الحرام بايد شباهتي به ابراهيم (ع) پيدا كند. او بايد حلم ورزد، صبر پيشه كند، سرشك اشك بر گونه ها داشته باشد، اهل صدق و صفا باشد، دعا و تضرع پيشه كند و اگر در شدائد و مصائب قرار گرفت، اعتمادش را سلب نكند، بلكه بر توكلش افزوده شود. لبيك دريچه اي است به سوي ابراهيمي شدن. راز و رمز لبيك هماهنگي با خليل الله و باني بيت الله است.

آن يكي الله مي گفتي شبي تا كه شيرين گردد از ذكرش لبي

گفت شيطانش خموش اي سخت روي چند گويي آخر اي بسيار گوي


1- صافات: 109
2- كشف المحجوب، ص 424

ص: 105

اين همه الله گفتي از عتو خود يكي الله را لبيك كو؟

او شكسته دل شد و بنهاد سر ديد در خواب او خضر را در حضر

گفت هين از ذكر چون وامانده اي چون پشيماني از آن كش خوانده اي؟

گفت لبيكم نمي آيد جواب زان همي ترسم كه باشم ردّ باب

گفت خضرش كه خدا اين گفت به من كه برو با او بگو اي ممتحن

ني كه آن الله تو لبيك ماست آن نياز و سوز و دردت پيك ماست

ترس و عشق تو كمند لطف ماست زير هر يارب تو لبيك ماست

4. زمزمه هستي

غور در بيكرانه آيات آسماني نشان از حقيقتي ژرف و شگرف دارد. قرآن واقعيت را به گونه اي متفاوت معرفي مي كند. خداوند درخت را در حال سجده مي داند: (وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ). (1)تمام عالم هستي يا تمامي پرندگان از نماز و تسبيح خود آگاهند: (كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ)(2). سنگي كه از بالاي كوه فرو مي افتد به دليل خوف و خشيت الهي است: (وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ). (3)صداي رعدي كه از ابرها به گوش مي رسد، حمد و تسبيح است و خوف و خشيت آن ها را نشان مي دهد: (وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ


1- الرحمن: 6
2- نور: 41
3- بقره: 74

ص: 106

وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ).(1) گذشته از تمامي موارد پيش گفته يكي از واقعياتي كه قرآن آن را با تأكيد و عنايت بيان مي فرمايد، تسبيح تمامي هستي است: (يُسَبِّحُ للهِ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الْارْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ … ). (2)البته انسان ها به اين واقعيت و حقيقت دست نمي يابند. به تعبير ديگر نيافتن، دليل بر نبودن نيست. هستي همه تسبيح گوي حق است هر چند انسان نفهمد.

به هر تقدير جهان هستي آن گونه كه خدا در قرآن تصوير مي كند و براي انسان معرفي مي نمايد، با جهاني كه ما مي شناسيم، كاملًا متفاوت است. اين وظيفه ماست كه نگاه خود را به هستي تغيير دهيم و بينشي الهي نسبت به عالم بيابيم. چشم ها را بشوييم و جهان را جور ديگر ببينيم.

از جمله حقايقي كه رسول خدا (ص) در باب لبيك برملا كرد اين كه زبان هستي، لبيك است. اگر عالم وجود تسبيح گوي حق اند، اگر عالم هستي آيات حق و بنده اويند و اگر جهان بيكران، خاضع و خاشع براي اوست، همه چيز لبيك مي گويند. رسول خدا (ص) فرمود:

«مَا مِنْ مُلَبٍّ يُلَبِّي إلّا لَبّي عَن يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ مِن حَجَرٍ أو شَجَرٍ أو مَدَرٍ، حَتّي تَنْقَطِعَ اْلأرضُ مِن هاهُنا وَ هاهُنا».(3)


1- رعد: 13
2- جمعه: 1
3- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 975، روايت 2921؛ سنن ترمذي، ج 3، ص 189، روايت 828؛ السنن الكبري، ج 5، ص 67، روايت 9019؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 251

ص: 107

هيچ لبيك گويي نيست، مگر آن كه آنچه از سنگ و درخت و كلوخ در چپ و راست اوست، (هم صدا با او) لبيك مي گويد، تا آن جا كه چشم كار مي كند.

اسرار لباس احرام

اشاره

از اركان احرام، پوشيدن دو جامه احرام براي مردان است؛ يكي لُنگ است و ديگري رداء كه بايد به دوش انداخت. مستحب است جامه احرام از پنبه باشد و در صورت تمكّن بعد از فريضه ظهر ببندد، ولي زنان مي توانند در لباس خويش به هر نحو كه هست محرم شوند. افضل است احرام در جامه سفيد باشد يعني جامه سياه به عنوان احرام كراهت دارد. لباس احرام اسرار و رموزي دارد كه مي توان در دو بخش بيان كرد:

الف) اسرار كندن لباس

1. كندن لباس مخالفت خدا: سالك بايد به هنگام كنار گذاشتن لباس هاي معمولي از گناهان خود نيز خارج شود. او بايد قصد كند كه از ثوب مخالفت بيرون رود. كارهاي حرام و حتي مكروه انسان را از خدا باز مي دارد، مانعي بر سر راه ارتباط و اتصال با خدا هستند. كسي كه اراده وصال دارد بايد از علائق و شهوات بكاهد. زائري كه وارد ميدان حج شد بايد با تمام جد و جهد خود را براي درك نفحات الهي مهيا كند و در خود شوق ايجاد كند.

بر اساس حديثي مشتاق، اشتهاي طعام ندارد، مشتاق اهل لذت

ص: 108

نيست، مشتاق با ديگران انس واقعي نمي گيرد، مشتاق آرام و قرار ندارد، مشتاق اهل آبادكردن دنيا نيست، مشتاق لباسي به تن ندارد، مشتاق بي مسكن است، كسي كه داراي شوق است شب و روز بندگي خدا مي كند، او هر لحظه انتظار ديدار مي كشد و با زبان شوق با خدا نجوا مي كند. او سرائر خود را براي حق بيان مي كند، او اهل رجاء است، خواب به ديدگانش نمي آيد، دنيا مراد او نيست، تمامي عادات را فرو گذارده است و در تمامي عمر با زبان حال به خدا لبيك مي گويد.(1) امام زين العابدين در حديث شبلي سرّ كندن لباس را اين گونه بيان مي فرمايد:

«فَحِينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيَابِكَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّيَاءِ وَ النِّفَاقِ وَ الدُّخُولِ فِي الشُّبَهَاتِ؟ قَالَ: لَا».

پرسيد: وقتي لباس هاي دوخته را در آوردي، نيت كردي كه از ريا و نفاق و وارد شدن به شبهه ها خود را عريان كني؟ گفت: نه.

2. عبور از دنيا: يكي از واژه هاي زيبا و دل انگيز قرآني تعبير «عبرت» است. اهل خشيت، اهل عبرتند. (إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشَي). (2)عبرت در اين آيه مربوط به سرنوشت فرعون و فرعونيان است كه بخشي از تاريخ محسوب مي شود؛ اما گاهي قرآن تاريخ گذشتگان را به صورت كلي، جايگاه عبرت مي داند: (لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ


1- به نقل از: المراقبات، ص 199
2- نازعات: 26

ص: 109

عِبْرَةٌ لِاوْلِي الْالْبَابِ)(1)؛ از سوي ديگر قرآن عالم تكوين را هم مربوط به عبرت مي داند (يُقَلِّبُ اللهُ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِاولِي اْلأَبْصارِ). (2)امدادهاي غيبي هم با عبرت ارتباطي نزديك و تنگاتنگ دارند: (وَاللهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِاوْلِي الْابْصَارِ) (3)وقرآن تمامي انسان ها را مخاطب قرار داده به آن ها مي گويد اهل عبرت باشيد (فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْابْصَارِ).(4)

عبرت با عبور، عابر، اعتبار و تعبير هم خانواده است. عبور در اصل به معناي تجاوزكردن آب است از جايي به جاي ديگر. (5)عبارت مختص به كلام است از آن جهت كه از دهان و هوا عبور مي كند. اعتبار، انتقال از وضعيت محسوس به نامحسوس است و تعبير نسبتي با رؤيا دارد از آن جهت كه از ظاهر آن عبور كرده به باطنش مي رسيم. خلاصه آن كه عبرت به معناي عبور است. مي توان گفت كه معناي عبرت گيري از تاريخ و دنيا بدين معناست كه بايد با ملاحظه آن ها به چيز ديگري انتقال يافت.

انسان ها نسبت به دنيا سه گونه اند؛ برخي فقط به دنيا چسبيده اند و آخرت را رها كرده اند؛ اينان چسبندگان به زمينند:


1- يوسف: 111
2- نور: 44
3- آل عمران: 13
4- حشر: 2
5- مفردات، ص 320

ص: 110

(اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الْارْضِ)(1)؛ دسته دوم برعكس، آخرت گراي افراطي اند و هيچ نصيبي از دنيا ندارند. اين وضعيت در اصطلاح قرآني رهبانيت است كه قرآن آن را بدعت مي خواند: (وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا)(2)؛ هر دو دسته از نظر قرآن سرزنش مي شوند. نگاه درست اين است كه انسان به دنيا بنگرد اما با نگاه عبوري و گذرا و از دنيا بهره اي براي آخرت خويش دست و پاكند. (وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللهُ الدَّارَ الْاخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنْ الدُّنْيَا).(3)

بنابراين بايد به دنيا با نگاه عبرت نگريست. انسان ها عابرند و دنيا معبر كه همانند رؤيا تعبير دارد. بايد چونان يوسف معبّر بود و تعبيري درست از رؤياي دنيا كرد. دنيا محل ماندن نيست. آيا هيچ عاقلي روي پل، خانه ابدي مي سازد؟ تغيير لباس در احرام به معناي عبور از دنياست. بايد نگاهي عميق و اصيل به آخرت داشت، توجهي به آن سمت و سو كرد، از دنيا گذشت و لباس آخرت بر تن كرد. از نكات جالب قرآني اين كه آن گاه كه سخن از نسبت دنيا و آخرت است، «دار» به معناي خانه، فقط بر آخرت اطلاق مي شود. اين امر بدين معناست كه انسان ها فقط يك خانه دارند و دنيا حتي خانه مجازي هم نيست. تنها خانه انسان ها در جاي ديگر است، محل


1- توبه: 38
2- حديد: 27
3- قصص: 77

ص: 111

استقرار ابدي انسان ها آخرت است.

ب) اسرار پوشيدن لباس

1. لباس تقوا: لباس انسان نشان تعلقات اوست. بايد لباسي پوشيد كه رنگ تعلق نپذيرد، لباسي كه با آن هر لحظه شاهد مرگ آرزوها و تمنيات خويش باشيم؛ بي رنگ ترين رنگ ها رنگ سفيد است، سفيدي احرام نشان دهنده رنگ باختن تمامي رنگ هاست. بي رنگي نماد پاكي، طهارت، سادگي و صداقت است. سالك، رنگ خدايي دارد (صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً)(1)؛ در اين لباس، نام، نشان، شهرت، مقام و ثروت جايگاهي ندارد. محرم با انسان هايي مواجه است كه همه با او هم رنگ اند و همه با يكديگر يك رنگ اند. درياي انسان ها تنها يك فرياد دارد و آن رفتن به سوي خداست. لباس احرام بدين معناست كه نبايد غريبه را به جاي دوست گرفت، بايد با اغيار، بيگانه و تنها با دوست نشست و از شيريني مجالست او كام گرفت. زائر در ميقات مهمان خداست. او نبايد از تار و پود دنيوي نزد خدا ببرد؛ يعني بايد لباسش ندوخته باشد. لباس احرام به معناي پوشيدن لباس تقواست كه گمشده حقيقي هر انساني است: (لِباسُ التَّقْوي ذلِكَ خَيْرٌ). 2(2). كفن: پوشيدن لباس احرام يادآور كفن است. لباس احرام انسان


1- بقره: 138
2- اعراف: 26

ص: 112

را متوجه مرگ، قبر و جهان ديگر مي كند؛ لباس احرام انسان را براي سفر ابدي مهيا مي سازد. هنگامي كه انسان از قبر برمي خيزد، خود را با كفني ساده و سفيد در حضور حق مي يابد. كفن دوخت و دوزي ندارد، لباسي ساده است، همراه با تكلف و زينت نيست، اين ها خصوصيات لباس احرام است. راهي پيش پاي انسان جز كوچ كردن نيست و بايد تنها سفر كرد. (وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّة). (1)تنها با رخت و لباسي ساده بايد به كوچستان غربت ديدار رفت. خود را بايد براي روزي مهيا كرد كه نه پاي رفتن است و نه اختيار ماندن. زماني كه حاجي احرام بست و به ميقات رفت و به خدا لبيك گفت، بايد با خود تنها بشود، با خويشتن خلوت كند و با تن پوشي سفيد همچون كبوتران آماده پرواز گردد تا بيرنگ و بي نشان اوج گيرد و در عشق يار ذوب شود. زائر بايد با تبر عبوديت و اخلاص بت هاي درون خويش را بشكند و بر زمين ريزد.

محرم شدم به جامه احرام بنده وار آماده حضور و ملاقات كردگار

لبيك گفتم از دل و جان در حريم دوست گشتم ز شوق وصل دلِ آرام، بيقرار

رفتم به سوي كعبه ببينم جمال او يا تر كنم ز زمزم دل چشم اشكبار

اسرار محرمات احرام

اشاره

حاجي در حين احرام از امور بيست و چهارگانه بايد اجتناب كند و


1- انعام: 94

ص: 113

اين امور براي او حرام است. اسرار و رموزي براي محرمات احرام بيان شده است كه به آن ها اشاره مي شود:

1. قلب زائر صيد خدا

حرمت صيد در آيات مسأله حساسي تلقي شده و با كمال صراحت از آن نهي شده است:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ)(1)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، هر گاه كه در احرام باشيد شكار را نكشيد. هر كه صيد را به عمد بكشد، جزاي او قرباني كردن حيواني است همانند آنچه كشته است.

احرام به دو قسم است(2): احرام به تن و احرام به دل. شخصي كه فقط به تن احرام بسته و مُحرم به تن شده است صيد بر او حرام است چنان كه امور ديگري هم براي محرم تحريم شده است. اما زائري كه با معرفت، احرامِ عرفان بسته، مُحرم دل است و چنين كسي طمع به غير خدا را بر خود حرام كرده است؛ او هرگونه طلب از غير خدا را ممنوع مي داند و خانه دل را در اختيار صاحبخانه واقعي قرار


1- مائده: 95
2- كشف الاسرار، ج 3، ص 237

ص: 114

مي دهد.

نكته ديگري در اين آيه وجود دارد(1) و آن اين كه قلب زائر صيد خداست و قلبي كه صيد خداست شايسته نيست به دنبال صيد باشد و اگر سالك حج گزار، قلب خويش را متوجه غير خدا كرد، كفاره اي بر اوست و آن اين كه از اين توجه نادم باشد و تمام سعي خود را بر تداوم ياد حق بكار بندد. لذا نبايد در حين احرام دنبال حظوظ نفساني بود. بايد تمرين رستن از شهوات كرد. محرم قصد خدا و زيارت خانه او كرده است، با چنين قصدي نبايد به دنبال غير او بود. آيه ديگري حرمت صيد در حال احرام را بيان مي كند.

(أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعاً لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً وَاتَّقُوا اللهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)(2)

شكار دريايي و خوردن آن به جهت بهره مند شدنتان از آن بر شما و مسافران حلال شده است. و شكار صحرايي تا هنگامي كه در احرام هستيد بر شما حرام شده، از خداوندي كه به نزد او گردآورده مي شويد، بترسيد.

شكار نيز دو قسم است؛ (3)شكار زاهد و شكار عارف. زاهد صيد حق تعالي است از دنيا و پايان كار او به فرموده خدا اين است:


1- لطائف الاشارات، ج 1، ص 449
2- مائده: 96
3- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 584- 589

ص: 115

(وَ ما عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ وَ أَبْقي)(1)

آنچه نزد خداست بهتر و تا ابد باقي است.

اما عارف صيد خداست از بهشت و عاقبت امر عارف به فرموده خدا اين است:

(وَ اللهُ خَيْرٌ وَ أَبْقي)(2)

خدا بهتر و پاينده تر است.

هم زاهد و هم عارف صيد خدا هستند و خداوند سبحان صياد آن هاست، اما يكي از دنيا و ديگري از بهشت. صيد و صيادي دام و ريسمان مي خواهد، خداوند براي نفوس رمنده دام گسترانده است. دام خدا براي صيد اين دسته از انسان ها، عبادت است.(3) خداوند در اين دام، دانه هايي گذاشته است، همانند جذبه ها، كشش ها و ربايش ها تا بندگان در آن افتند و در پنجه صياد قرار گيرند. اما گاهي صياد سفيري مي فرستد و آن سفير آوازي سر مي دهد و صيد را به دام صياد مي كشاند. انبياء و اولياء سفيران اويند و حق تعالي با اولياء خويش دام گسترانده است، آن ها ندا مي دهند، احسان مي كنند تا صياد آن ها را صيد كند. احسان خدا و اوليائش دانه هايي هستند كه از دهان سفيران مي ريزد. آن ها دانه پاشي و احسان مي كنند تا بندگان را اسير


1- قصص: 60
2- طه: 73
3- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 584- 589

ص: 116

احسان خويش سازند.

2. آينه و سرمه زينت

از ديگر محرمات احرام نگاه كردن به آينه است، همچنين سرمه كشيدن در حال احرام تحريم شده است. سرّ اين دو در حديثي چنين بيان شده است. امام صادق (ع) فرمود:

«لَا تَنْظُرْ فِي الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ، لِانَّهُ مِنَ الزِّينَةِ وَ لَا تَكْتَحِلِ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ بِالسَّوَادِ إِنَّ السَّوَادَ زِينَةٌ».(1)

در حالي كه محرم هستي به آينه نگاه مكن؛ زيرا اين نوعي زينت است و زن در حال احرام، سرمه سياه نكشد، كه آن هم زينت است.

اين دو امر زينت اند و زينت بهره گيري از تشريفات و تجملات دنيوي است. از دنيا بايد رهيد و تا آسمان دنيا بايد پريد، به آسمان ملكوت بايد سر كشيد و نور الهي را در افق جبروت مي توان ديد. از سوي ديگر نگاه به آينه، نگاه به خود است و از خوديت بايد رست؛ از خود بايد فارغ شد، بودن خويش را بايد از ياد برد، خودبيني و خدابيني در يك دل نمي گنجد، قاصد خدا، قلب خويش را براي ديدار دوست مهيا مي كند. نظر به آينه را تحريم كردند تا محرم قلب خويش را آينه كند و در آينه دل جمال يار را نظاره گر باشد.


1- فروع كافي، ج 4، ص 356، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 302، روايت 1029

ص: 117

نمي خواهم كسي نزدم نشيند بگو آيينه هم رويم نبيند

ز تن مرغ دلم بيرون پريده نشسته در حرم تا دانه چيند

3. سايه و ذوب گناه

عبدالله بن مغيره از امام موسي كاظم (ع) درباره سايه براي محرم پرسيد. امام (ع) در پاسخ آن را حرام دانست. او گفت: من گرمايي هستم و گرما بر من طاقت فرسا است. آيا راه چاره اي براي من وجود دارد؟ امام (ع) فرمود:

«أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الشَّمْسَ تَغْرُبُ بِذُنُوبِ الْمُحْرِمِينَ».(1)

آيا نمي داني كه خورشيد، گناهان محرمين را محو مي كند.

بنابراين سرّ اين كه سايه و سايبان براي محرم حرام شده، اين است كه آفتاب سوزان بر سر و تن محرم بتابد تا گناهان او را پاك كرده، ذوب سازد و از اين روست كه گفتند آفتاب پاك كننده است؛ لذا مي تواند نجاست گناه را از دل بزدايد.

4. كندن درخت و اصلاح زمين

در حريم امن الهي و در حال احرام نبايد درخت يا گياهي را كَند؛ زيرا اين كار از بين بردن «حرث» و «نسل» است. نابود كردن حرث و نسل فساد است و كار مفسدان و دوزخيان. اما بهشتيان كه همواره در


1- فروع كافي، ج 4، ص 350، روايت 2

ص: 118

جهت اصلاح و احياي زمين و دل آدمي اند گياه نمي كَنند و علفي را نابود نمي كنند. اين ها آثار و مخلوقات خداست، در سرزمين عشق و كسي كه عاشق اوست، به آثار او تعرض و تجاوز نمي كند.

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

5. تجربه برادري

در حريم امن الهي براي تقرب به خدا بايد دل ها را به هم نزديك كرد، از جدايي ها پرهيز داشت و هر آنچه مايه تفرقه است، از بين برد. در محضر حق نبايد به زائران او توهين كرد. بايد از فسوق، جدال، مشاجره، فحاشي، تفاخر و مباهات پرهيز كرد. نبايد به كسي دستور داد، سزا نيست زبان به ناسزا گشود، حريم حرم محدوده برادري است، در آن جا بايد تمرين اخوت كرد، در پيشگاه دوست به دوستان دوست نبايد جز خير گفت، در محضر يار، تفاخر معنا ندارد.

6. رحمت و آشتي

از حمل سلاح بايد پرهيز كرد. حمل سلاح به معني دشمني و خصومت است. در حضور خداوند رحيم خشونت لازم نيست، اساساً كينه و دشمني شأن دوزخيان است و خدا اهل رحمت و آشتي است، او اهل داد و رأفت است و نسبتي با خشونت ندارد. خشونت و دشمني ضعف و كاستي است كه با ربوبيت خدا سازگار نيست؛ از اين رو كشتن جانوران، اذيت و آزار ديگران و حتي زخم كردن بدن خويش حرام

ص: 119

شده است.

خلاصه درس

حج تمتع از دو عمل تشكيل مي شود؛ يكي عمره تمتّع و ديگري حج تمتّع. هر كدام از اين دو عمل اجزايي دارد. عمره تمتع از پنج جزء تركيب يافته است و حج تمتّع از سيزده عمل تشكيل شده است.

اولين عملي كه در هر دو بخش حج واجب، اعم از عمره تمتع و حج تمتع قرار دارد، احرام است.

اسرار احرام عبارتند از:

1. دوري از معاصي: نفس بايد به هنگام احرام از نفسانيات، فاصله بگيرد.

2. حرمت كعبه: كعبه حرمت و احترام ويژه اي دارد. امام صادق (ع) فرمود:

«مسجدالحرام به خاطر كعبه حرمت داده شد و حرمت حرم به علت مسجد الحرام است و احرام به علت حرم واجب شد».

3. جذبه: احرام، جذبه است، كوششي به سوي رحمان است، با احرام انسان را مي برند، جذب و انجذاب رحماني شامل حال زائر مي شود. زائر بيت الله با جذبه احرام به عالم وصال نائل مي شود. احرام، سالك را بيدار و مشتاق مي كند.

4. حضور: احرام دو گونه است؛ احرام غيبت و احرام حضور. و كسي كه در خانه خود نشسته و حضور دارد، گويا مُحرم است.

ص: 120

5. سفر معنوي.

اسرار ميقات عبارتند از:

1. كندن لباس معصيت: ميقات محل تخليه است. در آن جا بايد از گناه خالي شد، تذلّل را تجربه كرد و از لباس جرم و معصيت خارج شد.

2. زيارت خدا: مشاهده، رؤيت حق است با چشم دل، در واقع عالم را فاني و مستهلك شهود مي كند و نيز حق را در تمام اشيا ظاهر مي بيند.

احرام، اولين محل سلوك و ميقات، نخستين منزلگاه سالكين است، ميقات آغازين مرز حضور است.

ميقات نقطه عزيمت يك سفر معنوي و روحاني است. در ميان ميقات ها مسجد شجره رمزي ديگر دارد.

احرام پيامبر (ص) از مسجد شجره بود.

واجبات احرام سه چيز است: يكي نيت، ديگري تلبيه است؛ يعني اين كه لبيك بگويد و سوم پوشيدن دو جامه احرام براي مردان، كه هر يك داراي اسراري است.

اسرار نيت:

1. هجرت باطني و اخلاص: سرّ نيت، اخلاص است. حقيقت اخلاص تصفيه نمودن عمل است از شائبه غير خدا.

ص: 121

خلوص نيت انسان را مهاجر مي كند و هجرت دو گونه است(1)؛ هجرت صوري، هجرت باطني و معنوي.

2. قصد تحول: روزي كه انسان در ميقات مي ايستد، گذشته سياه خود را در نظر گرفته، دعا و استغفار بر لب جاري مي كند. اينك هنگامِ تحول است، با نيتي كه انسان در ميقات همراه با احرام مي بندد، پيمان تحول با خدا مي بندد.

اسرار تلبيه:

1. پاسخ به دعوت خدا: آن گاه كه انسان در ميقات قرار مي گيرد و قصد بستن احرام مي كند، بايد «لبيك» بگويد. تلبيه پاسخ مثبتي است كه زائر به دعوت خدا مي دهد. پس تلبيه، اجابت است اما اجابتي كه سزاوار دعوت الهي باشد.

2. سكوت معصيت: زائر بايد با لبيك خويش در برابر خدا از مخالفت او اجتناب ورزد، او بايد روزه معصيت گيرد.

3. هماهنگي با ابراهيم: لبيك زائر را شبيه ابراهيم مي كند، مشابهتي ميان او و ابراهيم برقرار مي كند. حج گزار و زائر بيت الله الحرام بايد شباهتي به ابراهيم (ع) پيدا كند. او بايد حلم ورزد، صبر پيشه كند، سرشك اشك بر گونه ها داشته باشد، اهل صدق و صفا باشد، دعا و تضرع پيشه كند.

4. زمزمه هستي: غور در بيكرانه آيات آسماني نشان از حقيقتي


1- پرواز در ملكوت، ص 78

ص: 122

ژرف و شگرف دارد.

تمام عالم هستي يا تمامي پرندگان از نماز و تسبيح خود آگاهند.

لباس احرام اسرار و رموزي دارد كه مي توان در دو بخش بيان كرد: الف) اسرار كندن لباس كه شامل:

1. كندن لباس مخالفت خدا؛ 2. عبور از دنيا مي شود.

ب) اسرار پوشيدن لباس كه شامل:

1. لباس تقوا: سالك، رنگ خدايي دارد (صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً)؛(1) در اين لباس، نام، نشان، شهرت، مقام و ثروت جايگاهي ندارد.

2. كفن: پوشيدن لباس احرام يادآور كفن است. لباس احرام انسان را متوجه مرگ، قبر و جهان ديگر مي كند؛ لباس احرام انسان را براي سفر ابدي مهيا مي سازد.

اسرار و رموزي براي محرمات احرام بيان شده است كه به آن ها اشاره مي شود:

قلب زائر صيد خدا: حرمت صيد در آيات مسأله حساسي تلقي شده و با كمال صراحت از آن نهي شده است:

«اي كساني كه ايمان آورده ايد، هر گاه كه در احرام باشيد شكار را نكشيد. هر كه صيد را به عمد بكشد، جزاي او قرباني كردن حيواني است همانند آنچه كشته است».


1- بقره: 138

ص: 123

آينه و سرمه زينت: از ديگر محرمات احرام نگاه كردن به آينه است همچنين سرمه كشيدن در حال احرام تحريم شده است.

كندن درخت و اصلاح زمين، تجربه برادري، رحمت و آشتي و شراب لم يزلي.

خودآزمايي

1. حج تمتع از چند عمل تشكيل شده و هر كدام داراي چه اجزايي است، توضيح دهيد.

2. اسرار احرام را نام برده و هر يك را توضيح دهيد.

3. اسرار ميقات را شرح دهيد.

4. واجبات احرام را نام برده و هر يك را شرح دهيد.

5. چند مورد از محرمات احرام را نام برده و توضيح دهيد.

6. اسرار محرمات احرام را شرح دهيد.

اسرار عرفاني طواف، نماز طواف و سعي و تقصير

ص: 124

درس چهارم: اسرار عرفاني طواف، نماز طواف، سعي و تقصير

اشاره

هدف هاي آموزشي

انتظار مي رود پس از مطالعه اين درس:

- اسرار طواف را بدانيم.

- اسرار حجرالاسود را بدانيم.

- با اسراري كه در هفت دور طواف نهفته است آشنا شويم.

- طهارت از شهود غير را بدانيم.

- دلايل سياهي سنگ حجرالاسود را بدانيم.

- اسرار باطني نماز طواف را بدانيم.

- اسرار باطني سعي را بدانيم.

- معناي هروله و سر نهفته در آن را بدانيم.

- سرّ سعي ميان صفا و مروه را بدانيم.

- سرّ شروع سعي از صفا را بدانيم.

- معناي تقصير و سر نهفته در آن را بدانيم.

ص: 125

درآمد

در اين درس اسرار طواف، اسرار حجرالأسود، اسرار نماز طواف، اسرار سعي، سرّ سعي ميان صفا و مروه، سرآغاز كردن سعي از صفا و سر تقصير توضيح داده خواهد شد.

حج گزار بعد از آن كه در ميقات حضور، احرام عشق بست، نماز بندگي به جاي آورد، پاي در حريم حرم مي گذارد. حرم يعني جايي كه هر كسي در آن در امان است. انسان، حيوان و حتي درخت و گل و علف از هرگونه تعرضي مصون هستند. همه چيز در اين جا در حفظ و امان الهي است، آن جا سرزمين امنيت، صلح و آرامش است.

داستان امنيت و آسايش حرم به روزگاران قديم باز مي گردد، آن گاه كه حجرالأسود بعد از هبوط آدم به زمين تنزل كرد و جاده نزول را به سوي خاكدان طبيعت پيمود، در همين مكان موجود استقرار يافت، در اين لحظه نوري از آن تا شعاع كوه هاي اطرافش پراكنده شد و اين قطعه زمين را روشن نمود و اين جا رنگ آسمان به خود گرفت، محدوده نور محدوده حرم شد، همان جايي كه آدم در هبوط خويش به آن جا رسيد و در آن جا سر به آسمان بلند كرد و به استمداد از «كلمات» خدا را خواند و خدا او را پذيرفت؛ اين جا محل توبه آدم است، اين جا مكان نزول نور و آسمان معناست، اين جا گريزگاه آدم به سوي خداست و اين جا بخشي از بهشت عدن است.

اسرار طواف

1. تشبّه به فرشتگان

ص: 126

فرشتگان الهي در اطراف كعبه آسماني مي گردند، لذا انساني كه زائر كعبه است، بايد خود را همگون با فرشتگان كند.

(وَتَرَي الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ)(1)

در آن روز فرشتگان را مشاهده مي كني كه گرداگرد عرش الهي درآمده اند.

كعبه نمادي از خدا در عالم ملك و شهادت است. انسان به هنگام طواف بايد متذكر بيت معمور در آسمان ها باشد. طواف انسان به دور كعبه ملكي، همان طواف ملائكه به دور عرش الهي است و انسان بايد با قلب خويش به هنگام طواف تا آسمان ها و فرشتگان بالا رود. امام صادق (ع) در حديث مصباح الشريعه به اين نكته بلند عرفاني اشاره فرمود:

«وَ طُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلَائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوَافِكَ مَعَ الْمُسْلِمِينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ».(2)

همان گونه كه با بدنت همراه مسلمانان بر گِرد كعبه طواف مي كني، با قلبت همراه فرشتگان بر گِرد عرش طواف كن.

حمّاد بن عيسي مي گويد: روزي براي پرسيدن سؤالي خدمت رسول خدا (ص) رسيدم. لحظه اي كه نگاهم به ايشان افتاد، نتوانستم سخن بگويم. رسول خدا (ص) دست به سينه من گذاشت و فرمود:


1- زمر: 75
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 172

ص: 127

سؤالت را بپرس. در اين لحظه اشك مهلتم نمي داد و باز نتوانستم سؤالم را بپرسم. وقتي پيامبر (ص) اشك ها و سر برهنه مرا ديد، چنين فرمود:

«هر كسي طواف خانه خدا كند، در حالي كه سر و پايش برهنه باشد، گناهان خود را مدّ نظر گيرد، استلام حجر كند، بدون اين كه كسي را آزار دهد و دائماً ذكر خدا گويد، خداوند به ازاي هر گامي هفتاد هزار حسنه به او دهد، هفتاد هزار گناه او محو كند، هفتاد هزار درجه به او رفعت دهد، به جاي او هفتاد هزار بنده آزاد مي كند، شفاعت او را در باب هفتاد نفر از اهل بيتش مي پذيرد و هفتاد هزار حاجت او را برآورده مي كند؛ چه زود چه دير». (1)طواف كننده، همگون فرشتگان شده، پاك و منزه مي گردد، زائر با طواف مي تواند رحمت الهي را جلب كند؛ غفران و بخشش الهي در طواف كعبه است، خداوند به طواف كنندگان نويد بهشت داده و بركات و هداياي خويش را شامل حال آنان ساخته است. روزي كه خداوند به آدم (ع) امر نمود خانه كعبه را بنا كند، آدم به خدا گفت: هر اجيري اجري دارد، اجر من چيست؟ خداوند به او پاسخ


1- فروع كافي، ج 4، ص 412، روايت 5

ص: 128

داد:

«اي آدم هرگاه طواف كردي، رحمت و غفران من شامل تو مي شود. آدم بيش از اين خواست، خداوند هم امساك نكرد و گفت: هرگاه فرزندان تو حول اين خانه بگردند، آن ها را مي بخشم و كسي كه قصد زيارت كند ولي به دليلي توفيق نيابد، او را هم مي بخشم و حتي تمام كساني كه طواف كنندگان براي آن ها استغفار كنند، آن ها را به بركت دعاي طائفين خواهم بخشيد». (1)بنابراين سرّ طواف دريافت رحمت و مغفرت الهي است، تولدي دوباره است و آن گاه كه انسان از گناه پاك شود، خداوند به انسان هاي پاك مباهات مي كند. رسول خدا (ص) فرمود:

«إِنَّ اللهَ يُبَاهِي بِالطَّائِفِينَ».(2)

خداوند به طواف كنندگان مباهات مي كند.

2. طهارت از شهود غير

طهارت دوگونه است؛ (3)طهارت ظاهر و طهارت دل. طهارت ظاهر با آب حاصل مي شود، اما طهارت باطن و دل با معرفت درست


1- همان.
2- تاريخ بغداد، ج 5، ص 369؛ حلية الاولياء، ج 8، ص 216؛ مسند ابي يعلي، ج 4، ص 330، روايت 4589؛ عوالي اللئالي، ج 1، ص 96، روايت 8
3- كشف المحجوب، ص 374

ص: 129

مي شود. بايد با آب عرفان قلب را شست وشو داد، سموم را از جان بيرون كرد، نفاق را از دل زدود و توحيد را بر قلب حاكم نمود و تا به قلبي پاك، ضميري آرام و سرّي موحد رسيد.

زائر به هنگام رجوع به كعبه حقيقي قلب خويش را از مشاهده غير پاك مي كند. (1)شهود غير خدا توبه مي خواهد، حج گزار در لحظه طواف از اين كه به غير خدا توجه كرده و اعتمادش به غير او بوده و ياد دنيا در قلب او جاي داشته است، استغفار مي كند. اگر انسان در دنيا به غير او رجوع مي كند، اين هم به خاطر دستور اوست و اگر امر او نبود، سالك و عارف به غير او حتي رجوع هم نمي كرد. سرور شهيدان (ع) در بيانات نوراني خود اين گونه فرمود:

«إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَي الآْثَارِ، فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْانْوَارِ وَ هِدَايَةِ الاسْتِبْصَارِ، حَتَّي أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاعْتِمَادِ عَلَيْهَا، إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ ء قَدِيرٌ».(2)

معبودا! فرمان دادي مرا به آثار مراجعه كنم پس مرا به خود جلب كن از تجلي انوار و رهنمايي بينش دل تا مراجعه كنم به درگاهت از آن ها، چنانچه از همان ها به حضرتت ره يافتم و سرّ خويش از نگاه به آن ها بازداشتم و همت خود را از اعتماد به


1- اسرار الشريعه واطوار الطريقه و انوار الحقيقة، ص 232
2- مفاتيح الجنان، دعاي امام حسين در روز عرفه.

ص: 130

آن ها برداشتم؛ زيرا تو به هر چيز توانايي.

سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين (ع) قبل از آن كه به مسلخ عشق و شهادت برود، با خدا نجوا مي كرد كه آيا براي غير تو ظهوري هست، تو كي غايب بوده اي تا غير تو، تو را اثبات كند و كي دور بوده اي كه آثار، دليل تو باشد، كور باد چشمي كه تو را نبيند و زيان ديده باد قلب بنده اي كه از حب تو نصيبي نداشته باشد.

«أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرُ لَكَ، مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إِلَي دَلِيل يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَي بَعُدْتَ حَتَّي تَكُونَ الآْثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيبا وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيبا».(1)

3. حديث شمع و پروانه

طواف، گرد كعبه چرخيدن است، و به ديدار معشوق شتافتن! طواف، چرخش عاشق گرداگرد معشوق است تا خود را با آتش عشق او بسوزاند. طواف آن است كه عارف پروانه وار بر گرد شمع بچرخد تا عاقبت با بال و پري سوخته، خويش را به پاي شمع افكند. زائر آتش عشقي در ضمير خود دارد و بار سفر را بسته است. از خانه، كاشانه، زن، فرزند و وطن بريده و لبيك گويان خود را تا پاي خانه دوست رسانده


1- همان.

ص: 131

است. او آماده چرخيدن است تا پروانه وار گرد شمع فروزان خانه عشق و بيت محبوب بچرخد.

طواف حركت معنوي است، طواف، سفر روحاني است، زائر در مطاف به جنبش درآمده خود را در درياي عشق الهي غرق مي كند، از خوديت تهي گشته، رنگ و بوي او مي گيرد، گرد شمع دوست چرخيده، هستي خويش را به پاي او ذوب مي كند تا آن كه ذره اي بي مقدار گشته، چونان مولود كعبه فرياد سر دهد كه:

«هَبْنِي صَبَرْتُ عَلَي عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَي فِرَاقِك».(1)

به شمع كعبه بس پروانه ديدم هزاران عاشق ديوانه ديدم

چه شمعي اين همه پروانه دارد؟ چه دلبر اين همه ديوانه دارد؟

همه افسرده خاطر، دل شكسته به روي گونه شان اشكي نشسته

زن و كودك هزاران در هزاران همه گريند چون ابر بهاران

بسي مجنون در صحرا دويده به شادي در بر ليلي رسيده

4. هفت شهر عشق

در طواف بايد هفت دور (شوط) گرد كعبه چرخيد. عدد هفت رمز و رازي دارد؛ هفت آسمان، (2)سبع المثاني قرآن، (3)هفت دريا، (4)هفت


1- فرازي از دعاي كميل.
2- بقره: 29
3- حجر: 87
4- لقمان: 27

ص: 132

روز هفته، هفت بطن قرآن و هفت شوط طواف. براي هفت دور طواف وجوهي از لطايف عرفاني بيان شده است.

وجه اول) سرّ هفت دور طواف اين است كه آدمي داراي هفت اخلاق رذيله است كه گاهي از آن تعبير به «هفت شوط حجاب» (1)مي شود. اخلاق رذيله عبارتند از: عجب، كبر، حسد، حرص، بخل، غضب و شهوت. سالك بايد اين ها را زائل و به جاي آن هفت اخلاق حميده را جايگزين كند كه عبارتند از: علم، حكمت، عفت، شجاعت، عدالت، كرم و تواضع.

وجه دوم) خداوند اقليم هاي هفت گانه دارد كه گاهي از آن تعبير به افلاك سبعه مي شود. اين آيه كه فرمود: (خَلَقَكُمْ أَطْواراً) (2)ناظر به طورهاي هفت گانه افلاك و اقاليم است. احتمال دارد كه هفت شوط طواف، اشاره به سير در اطوار خلقت و افلاك سبعه داشته باشد.(3) وجه سوم) هفت دور طواف شايد اشاره به هفت مرحله نماز داشته باشد.(4) مراحل نماز عبارتند از: قيام اول، ركوع، قيام دوم، سجده اول، نشستن ميان دو سجده، سجده دوم و نشستن براي تشهد. اين


1- اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 230
2- نوح: 14
3- اسرار الشريعة و اطوار الطريقة و انوار الحقيقه، ص 243
4- ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 652

ص: 133

حركات هفت گانه كه سالك در نماز حضور به جاي مي آورد، آثار روحاني و معنوي دارد؛ انسان را به عالم ارواح و نشئه نماز واقعي وارد مي كند. شايد به همين دليل باشد كه در برخي از روايات طواف را نماز دانسته اند. رسول خدا (ص) فرمود:

«الطَّوافُ بِالْبَيْتِ صَلاةٌ».(1)

طواف خانه خدا همچون نماز است.

وجه چهارم) هفت شهر عشق؛ بايد هفت مرتبه به گرد كويش چرخيد و اين هفت شهر عشق را به پايان رساند. زائر سالك تا حضرت بي نشان بالا مي رود و به ميهماني ملائك درمي آيد. او در اوج گمنامي، خود را در درياي اسرار احساس مي كند و در زير سايه او قرار مي گيرد. طواف كننده در همان محلي طواف مي كند كه مطاف پيامبران، امامان و مدفن انبياست. طواف كننده با آخرين دور به ستاره اي مي ماند كه به گرد خورشيد مي چرخد و منظومه اي از عشق، كشش، خلسه و جذبه او را فراگرفته است. او از زمين گذشته و تا عرش فنا ارتفاع گرفته است.

طواف به جز اسرار، آدابي هم دارد؛ آدابي نظير: غسل، تواضع، سكينه و اين كه با پاي برهنه به مطاف برود. هر يك از آن ها سرّي دارد


1- المستدرك علي الصحيحين، ج 1، ص 630، روايت 1686 و ج 3، ص 293، روايت 3056؛ سنن الدرمي، ج 1، ص 472، روايت 1791؛ السنن الكبري، ج 5، ص 138، روايت 9292؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 293، روايت 960.

ص: 134

كه در مباحث گذشته بيان شد. يكي از مهم ترين مستحبات و آداب به هنگام طواف دعاست. اين دعاها مضامين بلندي دارند؛ طواف كننده به خدا عرض مي كند ما بندگان توايم، پيشاني ما در قبضه قدرت توست، اگر ما را عذاب كني به سبب گناهان ماست و اگر ما را ببخشي به سبب رحمت توست … زائر در طواف مي گويد: «اللَّهُمَّ إِنِّي إِلَيْكَ فَقِيرٌ وَ مِنْ عَذَابِكَ خَائِفٌ مُسْتَجِيرٌ، اللَّهُمَّ لَا تُبَدِّلْ اسْمِي وَ لَا تُغَيِّرْ جِسْمِي … ».(1)

خدايا به تو نيازمندم و بيمناك و پناهنده ام، نامم را عوض مكن و جسمم را تغيير مده.

و چون در دور هفتم به آخر كعبه رسيد دستانش را مي گستراند و صورت و شكم خود را به كعبه مي چسباند و مي گويد:

(2)«اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ وَ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ».(3)

خدايا! خانه خانه توست و بنده، بنده تو و اين جا جايگاه پناه آورنده به تو از آتش است.

همچنين طواف واجباتي نظير طهارت دارد كه لطايف عرفاني آن ها گذشت. از جمله واجباتي كه در طريقت طواف دخالت دارد، ابتداكردن و ختم نمودن به حجرالأسود است. چنان كه بايد طواف داخل مطاف


1- فروع كافي، ج 4، ص 406
2- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 104، روايت 339؛ فروع كافي، ج 4، ص 411، روايت 5
3- همان، ص 410

ص: 135

صورت گيرد و مطاف فاصله ميان ركن و مقام ابراهيم است. از سوي ديگر اموري مثل ملتزم، حطيم، مستجار، حجر اسماعيل، مقام جبرئيل و ركن يماني داخل طواف است. از اين رو شايسته است اسرار هر يك را بر شمرد:

اسرار حجرالأسود

1. سنگ بهشتي

حجرالأسود از بهشت آمده و رنگ و بوي آن جهان دارد. رسول خدا (ص) در حديثي فرمود:

«الْحَجَرُ الْاسْوَدُ مِنَ الْجَنَّةِ».(1)

حجرالأسود از سنگ هاي بهشت است.

منذر ثوري از امام باقر (ع) درباره حجرالأسود سؤال كرد كه چه سنگي است و از كجا آمده است؟ امام در پاسخ چنين فرمود:

«نَزَلَتْ ثَلَاثَةُ أَحْجَار مِنَ الْجَنَّة؛ الْحَجَرُ الْاسْوَدُ اسْتَوْدَعَهُ إِبْرَاهِيمَ (ع) وَ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَ حَجَرُ بَنِي إِسْرَائِيلَ. إِنَّ اللَّهَ اسْتَوْدَعَ إِبْرَاهِيمَ الْحَجَرَ الْابْيَضَ وَ كَانَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ الْقَرَاطِيسِ فَاسْوَدَّ مِنْ خَطَايَا بَنِي آدَمَ».(2)

سه سنگ از بهشت فرود آمده است: حجرالأسود كه به وديعت


1- سنن نسائي، ج 5، ص 226
2- تفسير عياشي، ج 1، ص 59، روايت 93

ص: 136

به ابراهيم سپرده شد، مقام ابراهيم و سنگ بني اسرائيل. خداوند سنگ سفيد به حضرت ابراهيم سپرد كه سفيدتر از كاغذ بود، و در نتيجه گناهان بني آدم سياه شد.

بهشت محل نعمت(1) و رحمت و رضوان الهي است. (2)كسي كه به بهشت وارد شد، اهل رستگاري است.(3) كسي كه به بهشت راه يابد فرشتگان الهي او را اكرام مي كنند. (4)اين ها بعضي از ويژگي هاي بهشت، بهشتيان و پديده هاي بهشتي است. قطعه سنگي كه از بهشت آمده، بي ترديد نعيم است، با خود رحمت و رضوان الهي را آورده است و هر كس او را لمس كند، مكرم و بهشتي است.

دلا از خانه خاكي سفر كن به بيت يار افلاكي نظر كن

گذر از لعل و ياقوت و زمرد بسنده بر تماشاي حجر كن

2. حضور در بهشت

سنگي كه از بهشت است، طبعاً به بهشت باز مي گردد و خود را در بهشت نشان مي دهد؛ بنابراين حجرالأسود در بهشت حضور دارد و حتي در بهشت شهادت خواهد داد. اين قطعه سنگ بسيار با


1- مائده: 65
2- توبه: 21
3- آل عمران: 185
4- معارج: 35

ص: 137

وفاست؛ زيرا هر كس او را در اين دنيا لمس كرده باشد، شهادت مي دهد. اساساً بهشت و وفا با يكديگر همراهند و اگر بي وفايي يا نقض عهدي وجود دارد، ويژگي جهنم و دوزخيان است. رسول خدا (ص) درباره حجرالأسود ضمن اشاره به وفاداري آن فرمود:

«يَبْعَثُ اللهُ الْحَجَرَ الأسْوَدِ وَالرُّكْنَ الْيَمانِيِّ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَهُما عَيْنانِ وَ لِسانِ وَ شَفْتانِ، يَشْهَدانِ لِمَنْ اسْتَلَمَهُما بِالْوَفاءِ».(1)

خداوند روز قيامت حجرالأسود و ركن يماني را مبعوث مي كند در حالي كه دو چشم و زبان و دو لب دارند و با وفاداري براي كساني كه اين دو را لمس كرده اند شهادت مي دهند.

3. علت سياهي

حجرالأسود در آغاز بسيار سفيد بود، از كاغذ و شير هم سفيدتر؛ اما سياه شد و تغيير رنگ داد. علت سياهي به دوگونه مطرح شده است؛ گاهي به گناهان مشركين عهد جاهليت نسبت داده شده؛ چون در زمان جاهليت اين سنگ مس شده، رجس و جرم هاي آن ها باعث شد تا اين سنگ سياه شود. پيامبر (ص) فرمود:

«حجرالأسود از سنگ هاي بهشتي است و سفيد بود تا اين كه در زمان جاهليت افرادي با رجس آن را مس كردند».(2)


1- الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 194، روايت 13
2- همان، ص 194، روايت 17

ص: 138

گاهي نيز به مجرمين و منافقين نسبت داده شده است.

چنان كه امام صادق (ع) در حديثي عجيب به مضموني عميق اشارتي دارد.

«إِنَّ الْارْوَاحَ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا فِي الْمِيثَاقِ ائْتَلَفَ هَاهُنَا وَ مَا تَنَاكَرَ مِنْهَا فِي الْمِيثَاقِ اخْتَلَفَ هَاهُنَا وَ الْمِيثَاقُ هُوَ فِي هَذَا الْحَجَرِ الْاسْوَدِ أَمَا وَ اللهِ إِنَّ لَهُ لَعَيْنَيْنِ وَ أُذُنَيْنِ وَ فَماً وَ لِسَاناً ذَلْقاً وَ لَقَدْ كَانَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ اللَّبَنِ وَ لَكِنَّ الْمُجْرِمِينَ يَسْتَلِمُونَهُ وَ الْمُنَافِقِينَ فَبَلَغَ كَمِثْلِ مَا تَرَوْنَ».(1)

همانا ارواح نيروهاي آماده هستند، هركدام كه در عالم ميثاق با يكديگر آشنا بودند با يكديگر الفت برقرار مي كنند و هر كدام در عالم ميثاق از يكديگر دور بودند، نزد حجرالأسود از يكديگر دور مي مانند. آگاه باشيد، به خدا سوگند حجرالأسود دو چشم و دو گوش و دهان و زباني دارد و همانا از شير سفيدتر بود، ولي مجرمين و منافقين آن را لمس نمودند و چنين شد كه مي بينيد.(2) از اين حديث نكته جالب توجهي به دست مي آيد و آن اين كه وضعيت ارواح در عالم بالا در حجرالأسود ثبت است، گويا يك برنامه نرم افزاري بسيار دقيق در اين قطعه سنگ قرار دارد تا نفوسي كه در


1- بحارالأنوار، ج 96، ص 220
2- علل الشرائع، ص 426، روايت 7

ص: 139

عالم ذر و ميثاق با يكديگر انس و محبتي داشته اند، نزد حجرالأسود خود را بيابند و آن نفوسي كه يكديگر را دفع كرده اند نزد حجرالأسود از يكديگر فاصله گيرند. به تعبيري مي توان گفت اين قطعه سنگ بهشتي، گويي ابررايانه خداست.

در باب علت سياهي حجرالأسود تعبير كلي تري هم بيان شده است و آن اين كه خطاها و جرم هاي بني آدم باعث تغيير رنگ حجرالأسود شد. پس علت سياهي حجر جرم ها، معاصي و خطاهاي فرزندان آدم است. رسول خدا (ص) فرمود:

«نُزِلَ الْحَجَرُالأسْوَدِ مِنَ الْجَنَّةِ وَهُوَ اشَدُّ بَياضاً مِنَ اللَّبَنِ، فَسَوَّدَتْهُ خَطايا بَنِي آدَمَ».(1)

حجرالأسود از بهشت نازل شد در حالي كه از شير سفيدتر بود ولي گناهان فرزندان آدم آن را سياه نمود.

نكته لطيف اين كه حجرالأسود سياهي جرم و خطاي بني آدم را به خود گرفت و با استلام خويش آن ها را پاك نموده درونشان را سفيد كرد. گويا حجرالأسود سياهي گناه را از انسان گرفته باعث طهارت و سفيدرويي آنان مي شود، زبان حال حجرالأسود خطاب به گنهكاران اين است: سياهي تو به من، سفيدي من به تو.

اسرار نماز طواف

اشاره


1- همان.

ص: 140

واجب است بعد از تمام شدن طواف عمره، دو ركعت نماز همانند نماز صبح خواند. همچنين ضروري است اين نماز پشت مقام ابراهيم (ع) واقع شود و هر چه نماز طواف به مقام نزديك تر باشد بهتر است. مستحب است در ركعت اول بعد از حمد سوره اخلاص و در ركعت دوم بعد از حمد سوره كافرون خوانده شود. حمد و ثناي الهي، صلوات بر محمد (ص)، طلب قبولي اعمال، سجده هاي طولاني، گريستن و خواندن دعاهاي مختلف از مستحبات نماز طواف است. اما نماز طواف در برابر كعبه، روبروي حجرالأسود، حطيم، ملتزم و در آستانه مقام ابراهيم (ع) اسرار باطني دارد:

الف. نماز نياز

نماز اعتراف به عبوديت است، نماز، انسان را در مقام بندگي قرار مي دهد و بندگي انسان را به عروج و آسمان مي برد. عبوديت يعني وقوف بر مقام بندگي كه مقام فقر است و مقام فقر يكي از مقامات عرفاني است كه قرآن هم به آن اشاره لطيفي فرموده است: (يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ). (1)فقر در اين آيه، منحصر به انسان شده و غنا در انحصار خدا قرار گرفته است. كل فقر در انسان است و كل غنا در او. درباره وجوه انحصار فقر در انسان نظريه هاي مختلفي در تفاسير بيان شده است.(2)


1- فاطر: 15
2- الميزان، ج 17، ص 34

ص: 141

معناي اصلي فقر، مكسور به معناي شكسته است و گاهي به معناي حفره و جاي خالي هم آمده است. (1)از اين رو است كه فقير به معناي محتاج آمده؛ زيرا حاجت يا نياز، كمبود يا نبود است و مشابهتي با حفره دارد، چون در هر دو حالت خلأ و كاستي وجود دارد و پيداست كه اگر چنين وضعيتي براي كسي پيش آيد، شكننده مي شود. براين اساس (أَنْتُمُ الْفُقَراءُ) در آيه مزبور به اين معناست كه انسان ها خلأ هستي داشته و به همين جهت وجودي شكننده دارند. اين خلأ وجودي و شكستگي هستي يا به تعبير فلسفي «فقر ذاتي يا امكاني» فقط با انتساب به خدا پر مي شود و وجود انسان قوام مي يابد. لذا در ادامه فرمود: «الي الله»؛ اين انتساب به موجودي است كه غناي محض است. نبي خاتم (ص) به فقر مباهات مي كند. «الفقر فخري».(2) احتمالًا مراد از فقر همان فقري است كه در آيه گذشت.

نجم الدين رازي درباره فقر نوشت:

«اما آنچه نصيب من است، كام من در ناكامي، مراد من در نامرادي، هستي من در نيستي و توان گري و فخر من در فقر است: الفقر فخري … اي محمد، اين چه سرّ است كه تفاخر به پيشوايي و سروري انبيا نمي كني و به فقر فخر مي كني؛ زيرا كه راه ما بر عشق و محبت است و اين راه به نيستي توان رفت


1- مفردات، ص 383
2- سفينةالبحار، ج 2، ص 378

ص: 142

و پيشوايي و سروري نبوت همه هستي است … ». (1)فقر نزد عارف، به اين معناست كه انسان براي خود مالكيتي نبيند؛ زيرا عبد مالك چيزي نيست. فقير تنها خدا را مالك حقيقي در عالم هستي مي بيند. زبان حال فقير اين است كه: (أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ). (2)يكي از اشاره هاي نماز، عبوديت، افتقار و ذلت است. نماز بنده را در مقابل رب كريم قرار مي دهد، نماز مشق زندگي است، نماز احساس فقر و ذلت است؛ ذلتي كه سزاي نياز انسان است، احساس ذلتي كه در انسان رغبت سلوك را بيدار مي كند، ذلتي كه به انسان قصد حقيقت مي دهد، ذلتي كه انسان را كم سخن و پرتفكر مي كند، ذلت و فقري كه خواب را از انسان مي ستاند و آدمي را غرقه عيش و مستي مي كند، ذلتي كه حلاوت بندگي را به كام انسان مي نشاند و انسان را از خويشتن خويش فارغ كرده، خدا را به جاي آن مي نشاند. با اين ذلت، فقر و استكانت است كه انسان به معناي اين آيه واقف مي شود:

(وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ)(3)

و چهره ها در برابر خداي زنده پاينده خاضع مي شوند.


1- مرصاد العباد، ص 115
2- آل عمران: 20
3- طه: 111

ص: 143

امام زين العابدين (ع) در حديث شبلي، نماز در مقام ابراهيم (ع) را به معناي بندگي، طاعت و مبارزه با شيطان دانست.

«قَالَ (ع) نَوَيْتَ حِينَ وَقَفْتَ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ (ع) أَنَّكَ وَقَفْتَ عَلَي كُلِّ طَاعَةٍ وَ تَخَلَّفْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَة؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَحِينَ صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ، نَوَيْتَ أَنَّكَ صَلَّيْتَ بِصَلَاةِ إِبْرَاهِيمَ (ع) وَ أَرْغَمْتَ بِصَلَاتِكَ أَنْفَ الشَّيْطَانِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ لَهُ: فَمَا صَافَحْتَ الْحَجَرَ الْاسْوَدَ وَ لَا وَقَفْتَ عِنْدَ الْمَقَامِ وَ لَا صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ».

پرسيد: همين كه در محل مقام ابراهيم وقوف كردي نيت كردي كه بر كل طاعت و بندگي وقوف كرده آي و از همه معصيت ها دوري مي جويي؟ گفت: نه. پرسيد: پس وقتي كه آن جا دو ركعت نماز خواندي، نيت كردي كه ابراهيم گونه نماز بگزاري و با نمازت، بيني شيطان را به خاك بمالي؟ گفت: نه. فرمود: پس … نه در كنار مقام ابراهيم ايستاده اي و نه در آن جا دو ركعت نماز خوانده اي.

خدا خواسته است كه بنده اش او را به چيزي بندگي كند كه در او وجود ندارد. امتياز بنده از خدا به فقر اوست و امتياز خدا از بنده به غناي اوست. فقر، جامه اي زيبا براي بنده و غنا، ديباي دل انگيزي براي خداست. خدا مي خواهد كه انسان او را با فقر، ضعف، ذلت و انقطاع بندگي كند و اين ها اموري است كه در ذات حق يافت نمي شوند. به بيان ديگر بندگي با تكبر، عبوديت و غرور و نماز با بي نيازي سازگار

ص: 144

نيست؛ نماز عين نياز است؛ از اين رو در دعايي كه در نماز طواف آمده است، سرّ بندگي موج مي زند.

امام حسين (ع) را در حال طواف خانه خدا ديدند. سپس نزد مقام ابراهيم (ع) آمد و نماز گزارد. آن گاه صورت بر مقام نهاد و شروع به گريه كرد و گفت: «بنده كوچك تو در آستان توست، خواهنده تو و بينواي تو در پيشگاه توست … » اين را پيوسته تكرار مي كرد.(1)

ب. نماز حضور

نماز انسان را به قربان گاه مي برد، نماز معراج بندگان خداست. به فرموده پيامبر (ص):

«الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيّ».(2)

نماز مايه تقرب اهل تقواست.

نماز ياد خداست و ياد خدا آرام بخش دل ها و جان هاست. قرآن از يك طرف فرمود: غايت نماز ياد حق است: (أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي) (3)و از سوي ديگر فرمود: (أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب)، (4)بنابراين نماز روح و جان آدمي را به آسايش و آرامش واقعي نزديك و نزديك تر مي كند. نماز نردبان سلوك به عالم نور، پلكان صعود به بام بهجت و سرور است. قيام در


1- ربيع الابرار، ج 2، ص 149
2- سفينة البحار، ج 2، ص 43
3- طه: 14
4- رعد: 28

ص: 145

عالم ملكوت از قامت بندگي و رهايي از ماسوا است، نماز دست هاي نياز را به دامن كبريايي حق پيوند مي زند، نماز قد خميده در ركوع را در قيامت راست مي كند، نماز سرهاي به سجده را در آخرت در ميان خلايق عزيز و بزرگ مي كند، تشهد نماز قلب آدمي را به شهود مي رساند، نماز بارش ابر بركات، بر كوير تشنه جان آدمي است و نماز ديواني از عالم وجود است كه هر برگ آن كليد سرّي از اسرار عالم هستي است.

حضرت امام راحل 1 به حديثي نوراني از امام صادق (ع) درباره حضور قلب در نماز اشاره مي كند:

«لَاحِبُّ لِلرَّجُلِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ إِذَا قَامَ فِي صَلَاة فَرِيضَة أَنْ يُقْبِلَ بِقَلْبِهِ إِلَي اللهِ تَعَالَي وَ لَا يَشْغَلَ قَلْبَهُ بِأَمْرِ الدُّنْيَا، فَلَيْسَ مِنْ عَبْد يُقْبِلُ بِقَلْبِهِ فِي صَلَاتِهِ إِلَي اللهِ تَعَالَي إِلَّا أَقْبَلَ اللهُ إِلَيْهِ بِوَجْهِهِ وَ أَقْبَلَ بِقُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَيْهِ بِالْمَحَبَّةِ بَعْدَ حُبِّ اللهِ إِيَّاهُ».(1)

همانا من دوست مي دارم از شماها مرد مؤمني را كه وقتي در نماز واجبي ايستاد، اقبال و توجه قلبي اش به سوي خداي تعالي باشد و قلبش را به كار دنيا مشغول نكند. بنده اي كه در نمازش به سوي خدا با قلبش توجه كند خداوند به سوي او به وجهش رو مي كند، و پس از دوستي خداوند به او، قلوب


1- چهل حديث، ص 431

ص: 146

مؤمنان را به سوي او متوجه مي كند.

سپس امام راحل (قدس سره) مراتب حضور قلب در نماز را بيان مي كند(1)؛ يكي از مراتب حضور قلب اين است كه نمازگزار به طور اجمالي توجه كند كه نماز ثناي معبود است، نماز توسل به اسماي الهي است، مثل اين كه شخصي قصيده اي در مدح يك نفر بسرايد و آن را به كودكي بدهد كه بخواند. كودك از اين قصيده همين اندازه مي فهمد كه در وصف و ثناي شخصي است. مرتبه ديگر، حضور قلب تفصيلي در نماز است. بدين معنا كه نمازگزار بايد به معاني اركان و اذكاري كه در نماز مي گويد واقف باشد و در حين نماز به آن ها توجه كند. مرتبه ديگر، حضور قلب در معبود است چه به صورت تجليات افعالي و چه به گونه تجليات اسمائي و صفاتي و چه به نحو تجليات ذاتي؛ يعني عابد سالك بداند و شهود كند كه تمام افعال، صفات و ذوات پرتو تجلي اوست.

ج. نماز ولايت

نماز طواف پشت مقام ابراهيم (ع) انجام مي شود؛ مكاني كه ابراهيم و اسماعيل مأموريت يافتند آن را براي حج گزاران و طواف كنندگان طاهر كنند. لذا نماز طواف، نمازي است پشت مقام ابراهيم (ع) و در مكاني پاك.


1- همان، ص 434- 437

ص: 147

(وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّي وَ عَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ)(1)

و (به خاطر بياوريد) هنگامي كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براي مردم قرار داديم و به مردم گفتيم از مقام ابراهيم، عبادتگاهي براي خود انتخاب كنيد و ما از ابراهيم و فرزندش اسماعيل پيمان گرفتيم كه خانه مرا براي طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد.

نماز پشت مقام ابراهيم (ع) نماز با تعهد به ولايت است، نماز پشت سر ابراهيم (ع) است. مقام ابراهيم (ع)، جاي پاي مردي است كه در تاريخ بشريت حماسه هاي جاويد آفريد، او كه خانه توحيد بنا كرد و در اين هنگام پاي خود را بر روي اين سنگ تاريخي گذارد، اين ابراهيم (ع) بود كه با قلبي سرشار از ايمان، خدايان دروغين را شكست، بت ها را فرو ريخت و با اراده اي پولادين از آزمون هاي سخت سربلند بيرون آمد. او براي توحيد جان خويش تقديم نمود و به درون كوه آتش فرو رفت؛ آتشي كه به امر خدا سرد و آرام گشت. ابراهيم (ع) در كنار مقام نبوت به درجه رفيع امامت نائل آمد. نماز را بايد پشت سنگي به جا آورد كه جاي پاي توحيد و امامت است، تكه سنگي كه از روزگاران كار و


1- بقره: 125

ص: 148

تلاش، از صحراي بي آب و علف، از ناله هاي هاجر و اسماعيل و از جوشش آب زمزم خاطره ها دارد.

اسرار سعي

اشاره

حج گزار بايد پس از انجام نماز طواف، ميان صفا و مروه سعي كند؛ يعني از كوه صفا به مروه برود و از مروه به صفا بازگردد. سعي ميان صفا و مروه هفت مرتبه (شوط) است. همچنين واجب است كه سعي از صفا شروع شده، به مروه ختم گردد. خداي سبحان در قرآن صفا و مروه را از شعائر دانسته:

(إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ)(1)

صفا و مروه از شعائر الهي است. پس كسي كه حج خانه كعبه يا عمره به جا آورد مانعي نيست كه سعي بين صفا و مروه نيز به جا بياورد و هر كسي اعمال خير انجام دهد، خداوند پاداش او را عنايت خواهد كرد و خداوند شكرگزار و آگاه است.

آيه مزبور در سال هفتم هجري نازل شد. در آن سال رسول خدا (ص) با مشركان شرط نموده بود كه در حال سعي بت ها را از صفا و مروه بردارند، ولي هنوز سعي تمام نشده بود كه مشركان مجدداً بت ها را


1- بقره: 158

ص: 149

به جاي خود برگرداندند. در اين حال از پيامبر اكرم (ص) سؤال شد كه آيا با وجود بت ها سعي صحيح است يا باطل؟ ايشان فرمود:

«در اين حال آيه نازل شد و سعي ميان صفا و مروه با وجود بت ها ترخيص شد، از آن پس مردم با همان حال سعي مي كردند تا هنگامي كه پيغمبر خدا (ص) حج به جاي آورد و آن بت ها را پايين افكند».(1) لطيفه آيه اين است كه صفا، اشاره است به صفوت دل دوستان در مقام معرفت و مروه، اشاره است به مروت عارفان در راه خدمت. (2)آن صفوت و اين مروت در نهاد بشريت است و قلب آدمي از اين صفا و مروت و با نور خدايي منور مي شود. (يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ).(3) عجب نيست اگر شير صافي از ميان خون سرخ بيرون آيد، بلكه عجيب اين است كه دُرّ معرفت از ميان صدف انسانيت ظهور كند، پس صفا و مروه سرّي دارد كه آن اشاره به صفا و مروت قلب انساني است.

صفا و مروه نام دو كوه است كه سعي بايد ميان آن دو صورت گيرد. اين كه چرا اين دو كوه به اين دو نام ناميده شده اند، سرّي ظريف دارد؛ صفا را صفا ناميده اند چون محل هبوط آدم بود و او از سوي خدا «مصطفي» بود. (إِنَّ اللهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ


1- مجمع البيان، ج 1، ص 240؛ نورالثقلين، ج 1، ص 148
2- كشف الاسرار، ج 1، ص 430؛ بيان السعادة، ج 1، ص 157
3- بقره: 257

ص: 150

آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ).(1) همچنين حوا بر كوه ديگر هبوط كرد و از اين رو مروه را مروه ناميدند، چون «مرأه» بر آن كوه فرود آمد. امام صادق (ع) فرمود:

«سُمِّيَ الصَّفَا صَفًا لِانَّ الْمُصْطَفَي آدَمَ (ع) هَبَطَ عَلَيْهِ فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اسْمٌ مِنِ اسْمِ آدَمَ (ع) يَقُولُ اللهِ تَعَالَي: (إِنَّ اللهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ) وَ هَبَطَتْ حَوَّاءُ عَلَي الْمَرْوَةِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الْمَرْوَةَ لِانَّ الْمَرْأَةَ هَبَطَتْ عَلَيْهَا، فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اسْمٌ مِنِ اسْمِ الْمَرْأَةِ».(2)

صفا، صفا ناميده شد چون آدم- كه برگزيده خدا بود- بر آن هبوط كرد. پس بر اين كوه اسمي از اسماي آدم گذارده شد خداوند فرمود: «همانا خدا برگزيد آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان» و حوا بر كوه مروه هبوط كرد و مروه را مروه ناميدند، چون مرأة بر آن هبوط كرد. پس اين كوه نامي از نام هاي مرأة به خود گرفت.

بنابراين آدم و حوا كه از بهشت بيرون آمدند و به زمين هبوط كردند، هر دو در كنار محل خانه خدا به زمين آمدند، اما يكي بر كوه صفا و ديگري بر كوه مروه قرار گرفت. اين دو كوه به نام پدر و مادر انسان ها نامگذاري شده است؛ اولين انسان هاي روي زمين و نخستين كساني كه از بهشت بيرون رفتند.


1- آل عمران: 23
2- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 19، روايت 53

ص: 151

1. طهارت دروني

سعي موجب مي شود درون آدمي پاك گردد، گناهان زائل شود، سياهي از قلب انسان زدوده گردد و انوار الهي باطن زائر را فراگيرد. يكي از ابعاد عرفاني سعي اين است كه گناه را از بين مي برد و معاصي را مي شويد.

رسول خدا (ص) فرمود:

«الْحَاجَّ إِذَا سَعَي بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ».(1)

حج گزار وقتي بين صفا و مروه سعي مي كند، از گناهانش بيرون مي رود.

كسي كه باطنش پاك شود، درونش نوراني مي شود، (2)او مي تواند نور ببيند. اين نورها در ابتدا كم سو و محدودند؛ اما رفته رفته قوي شده، وسعت مي يابند تا جايي كه سالك مي تواند نور آسمان ها و زمين را كه همان ملكوت است نظاره كند. درون سالك صافي گشته، آبگينه اي پاك مي گردد، در اين حال سعي كننده با باطني طاهر و با مجاهدات قلبي، مصفا و منور مي گردد. امام صادق (ع) در حديث مصباح الشريعه به لطيفه اي عرفاني اشاره فرمود:

«صَفِّ رُوحَكَ وَ سَرِّكَ لِلِقاءِ اللهِ تَعالي يَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَي الصَّفا وَ كُنْ ذا مُرُوَّةِ مِنَ اللهِ بِفَناءِ أوْصافِكَ عِنْدَ الْمُرُوَّةِ


1- التهذيب، ج 5، ص 19، روايت 56؛ فقيه، ج 2، ص 208، روايت 2167
2- عوارف المعارف، ص 293- 296

ص: 152

وَ اسْتَقِمْ عَلي شُرُوطِ حَجِّكَ وَ وَفاءِ عَهْدِكَ الَّذِي عاهَدْتَ رَبَّكَ وَ أوْجَبْتَهُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ».(1)

با ايستادن بر كوه صفا، روح و درون خود را براي روز ديدار با خداوند تصفيه كن و جلا ده و نزد مروه، صاحب مروت و اوصافي وارسته باش و بر اين شرطهاي حج خود و به عهدي كه با پروردگارت بسته اي و بر خود واجب ساخته اي، تا روز قيامت وفادار باش و پايدار بمان.

2. شفاعت فرشتگان

كسي كه ميان صفا و مروه سعي كند، فرشتگان او را بي نصيب نگذاشته، نظر الهي به او مي كنند. شفاعت شافعين دوگونه است؛ شفاعتي كه پذيرفته مي شود و شفاعتي كه مردود است. شفاعت ملائك براي سعي كنندگان، شفاعت مقبول است و خداوند شفاعت آنان را براي ساعيان مي پذيرد. امام سجاد (ع) فرمود:

«السَّاعِي بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ تَشْفَعُ لَهُ الْمَلَائِكَةُ فَتُشَفَّعُ فِيهِ بِالْايجَابِ».(2)

فرشتگان براي كسي كه ميان صفا و مروه سعي كند، شفاعت مي كنند و شفاعتشان درباره او پذيرفته مي شود.

بخشيده شدن آدمي مراحلي دارد؛ اولين مرحله آن، توبه است.


1- مصباح الشريعه، ص 47
2- فقيه، ج 2، ص 208، روايت 2168

ص: 153

انسان گنهكاري كه در دنيا پشيمان شود و توبه كند غفران الهي شامل حال او شده، گناهانش محو مي شود. گاهي «تكفير» الهي شامل حال گنهكار شده و گناهانش از بين مي رود:

(وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ)(1)

و هر كه به خدا ايمان بياورد و كار شايسته كند، گناهانش را مي ريزد.

محوشدن عمل مي تواند به دلايل مختلفي باشد؛ مثل دعاي ديگران يا عمل نيكي كه انسان انجام داده است.

شفاعت از مراحل پاياني آمرزش و بخشش انسان هاست كه در قيامت تحقق پيدا مي كند. اگر در انسان قابليت و زمينه اي باشد، اين امكان وجود دارد كه شفاعت شفاعت كننده اي شامل حال انسان شود. شفاعت فقط به اذن خداست. از كساني كه از سوي خدا در قيامت براي شفاعت اذن دارند، ملائكه اند. شفاعت آن ها در حق سعي كنندگان پذيرفته و مقبول است و از اين طريق، گناهان آنان از بين مي رود و محو مي شود.

3. محبوب خدا

مسعي محبوب ترين محدوده اي است كه در حج وجود دارد و از ميان مناسك حج هيچ كدام به اندازه سعي پيش خدا محبوب و عزيز


1- تغابن: 9

ص: 154

نيست. گردنكشان و جباران تاريخ در اين مكان احساس ذلت مي كردند و خداوند احساس ذلت بندگان نسبت به خودش را دوست دارد.

امام صادق (ع) فرمود:

«مَا مِنْ بُقْعَة أَحَبُّ إِلَي اللهِ مِنَ الْمَسْعَي لِانَّهُ يُذِلُّ فِيهَا كُلَّ جَبَّار».(1)

نزد خداوند، هيچ بقعه اي محبوب تر از محل سعي نيست، زيرا هر گردن كشي در آن خوار مي شود.

همچنين امام (ع) در حديثي ديگر حكمت سعي را چنين بيان فرمود:

«جُعِلَ السَّعْيُ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ مَذَلَّةً لِلْجَبَّارِينَ».(2)

سعي واجب شده است براي خوار كردن جباران.

«جبار» و «متكبر» دو اسم خداست، اين دو اسم مختص به ذات حق اند و احدي از انسان ها نبايد براين دو اسم، خود را شريك خدا كند. اگر روحيه تكبر، خود بزرگ بيني، عجب، عصيان و گردن كشي در كسي باشد، خداوند ريشه آن را با دو اسم خود مي خشكاند. خداي سبحان به خلق و خوي فرعوني نظر عنايت ندارد و با فرعون و فرعونيان تاريخ مبارزه اي سرسخت داشته است. اگر در كسي خلق


1- فروع كافي، ج 4، ص 334، روايت 3؛ علل الشرايع، ص 433، روايت 2؛ فقيه، ج 2، ص 196، روايت 2124
2- فروع كافي، ج 4، ص 434، روايت 5

ص: 155

فرعوني و روحيه داشته باشد، توحيد در جان او رخنه نكرده است؛ بنابراين، سعي، گردن گردن كشان را مي شكند و خلق و خوي عصيان گري را مي سوزاند.

درسنامه اسرار حج؛؛ ص155

4. سعي ابراهيم (ع)

يكي از حكمت هاي تشريع سعي و رمز و رازهاي وجوب آن، سعي ابراهيم است. علي بن جعفر از امام كاظم (ع) درباره سرّ سعي ميان صفا و مروه پرسيد امام پاسخ داد:

«جُعِلَ لِسَعْيِ إِبْرَاهِيمَ (ع)».(1)

به خاطر سعي ابراهيم، سعي ميان صفا و مروه قرار داده شده است.

5. اميد هاجر

خداوند به ابراهيم (ع) در سن پيري از كنيزش هاجر، فرزندي عطا كرد كه نام وي را «اسماعيل» گذارد. همسر اول او «ساره» نتوانست تحمل كند كه ابراهيم (ع) از غير او فرزندي داشته باشد؛ از اين رو خداوند به ابراهيم (ع) دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه- كه در آن زمان بياباني بي آب و علف بود- ببرد و سكنا دهد. ابراهيم (ع) فرمان خدا را امتثال كرد و آن ها را به سرزمين مكه برد. ابراهيم (ع) هنگام وداع دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا! من به فرمان تو همسر و كودكم را در اين


1- قرب الاسناد، ص 237، روايت 932

ص: 156

بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مي گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد. طولي نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير او خشكيد، بي تابي كودك شيرخوار، مادر را چنان مضطرب ساخت كه تشنگي خود را فراموش كرد و براي به دست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست. نخست به كنار كوه صفا آمد، اثري از آب در آن جا نديد. سرابي از طرف كوه مروه نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوي آن شتافت و در آن جا نيز به آب دست نيافت. از همان جا سرابي نيز در كوه صفا ديد، دوباره به سوي آن بازگشت و هفت بار اين تلاش و سعي را براي دستيابي به آب انجام داد. در آخرين لحظات ناگهان از نزديك جاي كودك چشمه زمزم جوشيدن گرفت. مادر و كودك از آن نوشيدند.

داستان سعي، حكايت اميد است. در بيابان سوزان حجاز هاجر و اسماعيل تنها مانده اند. ابراهيم (ع) براساس رسالت خويش، زن و فرزند را رها كرد و رفت؛ در بياباني تفتيده، زني تنها و فرزندي خردسال و گرسنگي و تشنگي. كدام پدر و همسري با خانواده خويش چنين مي كند؟ كجاست عاطفه پدري و همسري؟ اما ابراهيم (ع) پيش از آنكه پدر اسماعيل و سرپرست خانواده اي باشد، پدر امت است و راهنماي بشر! زن و فرزند او را نگران مي كند؛ اما آينده تاريخ شوري عظيم در دل او مي افكند. او با اين عمل خويش درس هايي به انسانيت داد؛ از يك طرف درس توكل در شرايط سخت و دشوار و از سوي ديگر، درس اميد در اوج نااميدي. آن گاه كه گرد نااميدي بر چهره هاجر نشسته بود، خسته و نگران دست و پا زدن كودك خويش را

ص: 157

مي نگريست، ناگاه در زير پاي او چشمه اي جوشيد؛ چشمه اي جاري و ابدي. و اين گونه قصه سعي و زمزم ماندگار و ابدي شد و تا هماره تاريخ جاودان.

6. سرّ هروله

مستحب است پياده سعي شود و از صفا تا مناره ميانه، راه برود و از آن جا تا جايي كه بازار عطاران است، تند برود و از آن جا تا مروه نيز آرام رود و در بازگشت هم همين گونه عمل كند. به بيان ديگر هروله ميان دو شاخص (دو چراغ سبز) از مستحبات اين ركن حج است. براي هروله سرّي و رازي بيان شده است. سرّ هروله از يك سو فرار شيطان و از سوي ديگر شتاب گرفتن به سوي خداست. از امام صادق (ع) در اين باره حديثي نقل شده است:

«صَارَ السَّعْيُ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ لِانَّ إِبْرَاهِيمَ (ع) عَرَضَ لَهُ إِبْلِيسُ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِيلُ (ع) فَشَدَّ عَلَيْهِ فَهَرَبَ مِنْهُ فَجَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ يَعْنِي بِهِ الْهَرْوَلَةَ».(1)

سعي ميان صفا و مروه از آن جهت واجب شد كه شيطان، خود را به حضرت ابراهيم (ع) نشان داد. جبرئيل (ع) به آن حضرت دستور داد كه به او حمله كند، شيطان هم گريخت. از اين رو سنت هروله قرار داده شد.

پس هروله سعي به معناي حمله به ابليس و اعوان و انصار اوست و


1- بحارالأنوار، ج 12، ص 107؛ علل الشرائع، ص 432، روايت 1

ص: 158

اين در واقع شتاب گرفتن به سوي خداست كه قرآن فرمود: (فَفِرُّوا إِلَي اللهِ). (1)خواست تا غفاريش گردد پديد

اهل جرم و معصيت را آفريد اي گنه كاران كنون با صد اميد

خانه غفاريش را در زنيد اي گروه مجرمان روسياه

اي گنه كاران با صد دود آه راه نوميدي گرفتن بس خطاست

بلكه انكار صفت هاي خداست

اگر كسي شتابان به سوي حق رود، در واقع پاسخي به اسم «توّاب» الهي داده است. خداوند انسان ها را دعوت كرده است و از آن ها توقع استجابت دارد. كسي كه دعوت حق را لبيك گويد، بايد در سير خود شتاب كند و هروله كنان مسير معنوي خويش را به سمت او بپيمايد. امام صادق (ع) هم در حديث مصباح الشريعه چنين فرمود:

«وَ هَرْوِلْ هَرَباً مِنْ هَوَاكَ وَ تَبَرِّياً مِنْ جَمِيعِ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِك».(2)

با هروله ات، از هواي نفس خود بگريز و از همه نيرو و توان خود تبرّي بجوي.

سرّ سنگ صفا و مروه

اشاره

حجرالأسود قطعه سنگي از بهشت است، مقام ابراهيم (ع) قطعه


1- ذاريات: 50
2- بحارالأنوار، ج 96، ص 124

ص: 159

سنگي است كه خاطره قدم هاي ابراهيم را درون خويش جاي داده است. صفا و مروه هم تكرار داستان سنگ است. به راستي در سنگ چه سرّي است؟

1. سنگ و بيم

سنگ، اهل خشيت است. اگر آن را از بلندي رها كنيم پايين مي آيد و اين حقيقت عبوديت است. سنگ از بيم خدا فرو مي افتد، خداوند به اين حقيقت خبر داده است:

(وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ)(1)

بعضي از سنگ ها از ترس خدا فرو افتد.

از سوي ديگر خشيت خاصيت علم و معرفت است.

(إِنَّما يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ)(2)

از خداوند تنها بندگان دانايش بيمناكند.

پس سنگ داناست؛ زيرا موجودي كه بيم دارد، مي داند كه از چه كسي بيمناك است.

2. سنگ و حيات

سنگ ها شكافته مي شوند و از كنارشان آب حيات جاري مي شود.

(وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ)(3)

بعضي سنگ ها، جوي ها از آن ها بشكافد.


1- بقره: 74
2- فاطر: 28
3- بقره: 74

ص: 160

سنگ محلي براي آشكار شدن آب حيات است؛ آبي كه هر چيز زنده اي از آن حيات يافته است: (وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ء حَيّ). (1)سنگ، معدن حيات است و از دل آن زلال علم بيرون آمده و جهل را مي ميراند. لذا سنگ، نويد حيات مي دهد.

3. سنگ و جمال و جلال

سنگ از يك سو نماد آب و حيات است و از سوي ديگر وسيله عذاب. آن گاه كه موسي اراده كرد قومش را از تشنگي نجات دهد، عصاي خويش به حجر زد و از دل آن به تعداد فرقه هاي بني اسرائيل آب جاري شد. (2)از سوي ديگر خداوند سنگ را وسيله عذاب فجار و مشركان قرار داد و بر آن ها باران سنگ باراند و آن ها را زير و رو كرد:

(فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيل)(3)

شهر را زير و زبر كرديم و باراني از سجّيل بر آنان باريديم.

چنان كه خداوند مشركان و منافقان را با سنگ شدن عذاب مي كند.

(قُلْ كُونُوا حِجارَةً)(4)


1- انبياء: 30
2- بقره: 74
3- همان: 60
4- اسراء: 50

ص: 161

بگو سنگ باشيد.

از اين رو سنگ، مظهر جمال است و هم جلوه جلال الهي.

4. سنگ و تسبيح

تمام هستي از جمله جماد تسبيح حق گفته، به حمد او مشغولند. آن ها به تسبيح خود عالم و عارفند و اين انسان است كه تسبيح آن ها را نمي فهمد.

(وَ إِنْ مِنْ شَيْ ء إِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ)(1)

و هيچ موجودي نيست جز آن كه او را به پاكي مي ستايد ولي شما ذكر تسبيحشان را نمي فهميد.

حاصل آن كه سنگ از خدا بيمناك است، سنگ منشأ حيات براي جانداران است، سنگ مظهر جمال و جلال الهي است و سنگ تسبيح و حمد خدا مي كند. چنين ويژگي هايي كمتر در انسان يافت مي شود. پس سنگ عابدتر است و به خدا عارف تر! سنگ هرگز دعوي الوهيت ندارد، سنگ هرگز خود را شريك در كبريائي خداوند نمي داند، سنگ هرگز از حقيقت عبوديت خارج نمي شود؛ اما ادعاهاي آدمي گوش فلك را كر مي كند. و آن گاه كه از ميان انسان ها، انسان كاملي برخيزد، او اكمل موجودات است. شايد بدين ملاحظات است كه خداوند جنس بسياري از اركان اصلي حج را سنگ قرار داده است.


1- اسراء: 44

ص: 162

سرّ آغاز كردن از صفا

سرّ آن كه سعي بايد از صفا آغاز شود چيست؟ سرّ شروع كردن سعي از صفا اين است كه خداوند در قرآن از صفا آغاز كرده است و نام صفا را در ابتدا بيان نموده است. رسول خدا هنگام سعي از صفا شروع كرد و فرمود:

«ابْدَءُوا بِمَا بَدَأَ اللهُ بِهِ».(1)

از همان جا آغاز كنيد كه خداي سبحان آغاز كرد.

معاويةبن عمار از امام صادق (ع) نقل مي كند:

«أَنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) حِينَ فَرَغَ مِنْ طَوَافِهِ وَ رَكْعَتَيْهِ قَالَ: أَبْدَأُ بِمَا بَدَأَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ مِنْ إِتْيَانِ الصَّفَا إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّه)».(2)

رسول خدا (ص) وقتي از طواف و دو ركعت نماز آن فراغت يافت فرمود: از جايي آغاز مي كنم كه خداوند آغاز كرده است، خداوند بزرگ مي فرمايد: «صفا و مروه از شعائر خداست».

آغازكردن از صفا در واقع رعايت ادب با خداست. ادب انواعي دارد؛ ادب شاگرد مقابل استاد، ادب فرزند برابر والدين يا ادب امت در برابر رسول خدا. اما مهم ترين نوع ادب، ادب در برابر حضرت ربوبيت است. ادب با خدا را بايد از ابراهيم (ع) آموخت. خليل الله براي آن كه غفران و


1- تهذيب الأحكام، ج 1، ص 96؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 522، روايت 18259
2- فروع كافي، ج 4، ص 431، روايت 1

ص: 163

رحمت الهي را براي عصيانگران درخواست كند، به خدا امر نكرد بلكه او را غفور ناميد؛ يعني فرمود:

(وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)(1)

هركس فرمان من نبرد، تو آمرزنده مهرباني.

و نفرمود: «آن ها را ببخش و به آن ها رحم كن». عيسي هم براي طلب دفع عذاب از امت خويش با خدا رعايت ادب كرد؛ يعني فرمود:

(إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)(2)

اگر آنان را عذاب كني، بندگان تو هستند و اگر آنان را بيامرزي تو پيروزمند و حكيمي.

و نفرمود: «آن ها را عذاب نكن و آن ها را ببخش».

ايوب هم براي طلب شفا و رحمت به خدا امر نكرد يعني فرمود:

(أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ)(3)

به من بيماري و رنج رسيده و تو مهربان ترين مهرباناني.

و نفرمود: «مرا رحم كن».

سرّ تقصير

بر حج گزار واجب است پس از اتمام سعي، تقصير كند؛ يعني


1- ابراهيم: 36
2- مائده: 118
3- انبياء: 83

ص: 164

قدري از ناخن ها يا مقداري از موي سر يا شارب يا ريش خويش را بزند. اين عمل از اركان و عبادات حج است و بايد با نيتي پاك و خالص انجام گيرد. بعد از تقصير تمام امور محرَّمي كه به واسطه احرام بر او تحريم شده بود، حلال مي شوند جز تراشيدن سر.

آيه اي از سوره حج كه ناظر به تقصير است اشاره به بعضي مناسك ديگر حج هم دارد.

(ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ)(1)

سپس چرك را از خود دور كنند و نذرهاي خويش را ادا كنند و بر آن خانه عتيق طواف كنند.

محمدبن مسلم در حديثي از امام صادق (ع) مراد از اين آيه را چنين بيان كرد:

«قَصُّ الشَّارِبِ وَ الْاظْفَار».(2)

مراد كوتاه كردن شارب و ناخن هاست.

اما در حديثي ديگر معناي ديگري از اين آيه بيان شده است. امام صادق (ع) فرمود:

«مِنَ التَّفَثِ أَنْ تَتَكَلَّمَ فِي إِحْرَامِكَ بِكَلَام قَبِيح».(3)

يكي از معاني چرك اين است كه در حال احرام كلام زشت


1- حج: 29
2- فقيه، ج 2، ص 154
3- معاني الاخبار، ص 940

ص: 165

بگويي.

ذريح محاربي به امام صادق (ع) مي گويد: دوست دارم درباره اين آيه چيز بيشتري بدانم. امام (ع) به ايشان مي فرمايد:

«لْيَقْضُوا تَفَثَهُم، لِقاءِ الإمامِ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ، تِلْكَ الْمَناسِكِ».(1)

مراد از دوركردن چرك ملاقات امام و مراد از اداكردن نذرهاي خويش انجام مناسك حج است.

سپس عبدالله بن سنان به امام (ع) مي گويد: شما قبلًا فرموديد مراد گرفتن شارب و كوتاه كردن ناخن است در حالي كه ذريح محاربي به گونه اي ديگر از شما نقل مي كند. امام فرمود:

«صَدَقَ ذَرِيحٌ وَ صَدَقْتَ إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح».(2)

هم ذريح و هم تو هر دو راست مي گوئيد. قرآن هم ظاهر و باطني دارد. چه كسي مي تواند همانند ذريح تحمل معناي باطني داشته باشد.

حاجي بعد از آن كه سعي خويش را انجام داد، همانند انساني است كه به ديار معشوق بازگشته، نوراني شده و از تمامي گناهان پاك و مبرا شده است. او به ميهماني خدا رفته و با كوله باري از


1- همان.
2- فروع كافي، ج 4، ص 549

ص: 166

خوبي ها، نيكي ها و زيبايي ها بازگشته است. او تولدي دوباره يافته، حياتي مجدد پيدا كرده و اينك انساني ديگر شده است.

خداوند مي خواهد اين تغيير و تحول را با علامتي در بدن او نشان دهد لذا امر كرده است كه بخشي از بدن خويش را جدا كند. مو نشانه زيبايي است. خدا خواسته است انسان از زيبايي ظاهري بكاهد و سيرتي زيبا بيابد، درونش نوراني شده از نعمت هاي الهي بهره مند شود. خدا خواسته كه انسان جمال خويش را به پاي جمال او قرباني كند، از درون خود روزنه اي به سوي نور معرفت پيدا كند، در پايان اين راه و در آخرين مرحله اين هجرت طولاني به نشانه بازگشت به زندگي نوراني، دستي به سر و روي خويش كشد و اوج خشوع و تواضع را در ظاهر خود هم نشان دهد. تقصير رهايي از آلودگي هاست، تقصير شستن زشتي هاست، تقصير تمرين بندگي است، تقصير شكستن قفس هاي مادي است و تقصير پالايش ظاهر و درون است.

خلاصه درس

اسرار طواف عبارتند از:

1. تشبّه به فرشتگان: فرشتگان الهي در اطراف كعبه آسماني مي گردند، لذا انسان بايد خود را همگون با فرشتگان كند. طواف حج كننده، طواف فرشتگان خداست، با طواف مي توان رحمت الهي

ص: 167

را جلب كرد. بنابراين سرّ طواف تشبّه به فرشتگان و همانندي با توبه ملائكه است، دريافت رحمت و مغفرت الهي است.

2. طهارت از شهود غير: زائر به هنگام رجوع به كعبه حقيقي قلب خويش را از مشاهده غير پاك مي كند. شهود غير خدا توبه مي خواهد.

3. حديث شمع و پروانه: طواف، برگرد كعبه چرخيدن است، و به ديدار معشوق شتافتن است.

4. هفت شهر عشق: در طواف بايد هفت دور (شوط) گرد كعبه چرخيد. عدد هفت رمز و رازي دارد:

وجه اول) سرّ هفت دور طواف اين است كه آدمي داراي هفت اخلاق رذيله است، سالك بايد اين ها را زايل و به جاي آن هفت اخلاق حميده را جايگزين كند.

وجه دوم) خداوند اقليم هاي هفت گانه دارد كه گاهي از آن تعبير به افلاك سبعه مي شود. احتمال دارد كه هفت شوط طواف، اشاره به سير در اطوار خلقت و افلاك سبعه داشته باشد.

وجه سوم) هفت دور طواف شايد اشاره به هفت مرحله نماز داشته باشد. مراحل نماز عبارتند از: قيام اول، ركوع، قيام دوم، سجده اول، نشستن ميان دو سجده، سجده دوم و نشستن براي تشهد.

وجه چهارم) هفت شهر عشق: بايد هفت مرتبه به گرد كويش چرخيد و اين هفت شهر عشق را به پايان رساند.

ص: 168

اسرار حجرالأسود عبارتند از:

1. سنگ بهشتي: حجرالأسود قطعه سنگي كه از بهشت آمده، بي ترديد نعيم است، با خود رحمت و رضوان الهي را آورده است و هر كس او را لمس كند، مكرم و بهشتي است.

2. حضور در بهشت: سنگي كه از بهشت است طبعاً به بهشت باز مي گردد و خود را در بهشت نشان مي دهد. رسول خدا (ص) درباره حجرالأسود ضمن اشاره به وفاداري آن فرمود:

«خداوند روز قيامت حجرالأسود و ركن يماني را مبعوث مي كند در حالي كه دو چشم و زبان و دو لب دارند و با وفاداري براي كساني كه اين دو را لمس كرده اند شهادت مي دهند».

3. علت سياهي: در باب علت سياهي حجرالأسود تعبير كلي تري بيان شده است و آن اين كه خطاها و جرم هاي بني آدم باعث تغيير رنگ حجرالأسود شد. رسول خدا (ص) فرمود:

«حجرالأسود از بهشت نازل شد در حالي كه از شير سفيدتر بود ولي گناهان فرزندان آدم آن را سياه نمود».

واجب است بعد از تمام شدن طواف عمره، دو ركعت نماز همانند نماز صبح خواند. همچنين ضروري است اين نماز نزد مقام ابراهيم (ع) واقع شود. نماز طواف در برابر كعبه، تأويلات و اسرار باطني دارد:

1. نماز نياز: نماز اعتراف به عبوديت. است، عبوديت يعني وقوف بر

ص: 169

صدر خويش و مقام بندگي، مقام فقر است. فقير تنها خدا را مالك حقيقي در عالم هستي مي بيند. نماز احساس فقر و ذلت است، ذلتي كه حلاوت بندگي را به كام انسان مي نشاند.

2. نماز حضور: نماز انسان را به قربانگاه مي برد، نماز معراج بندگان خداست. نماز بت هاي نفساني را مي شكند، نماز يك سفر معنوي است و نماز فرصت حضور است.

3. نماز ولايت: نماز طواف نزد مقام ابراهيم (ع) انجام مي شود. نماز پشت مقام ابراهيم (ع) نماز در جايگاه ولايت است.

حج گزار بايد پس از انجام نماز طواف، ميان صفا و مروه سعي كند. همچنين واجب است كه سعي از صفا شروع شده، به مروه ختم گردد. طهارت و خلوص نيت از واجبات سعي است.

اسرار باطني سعي عبارتند از:

1. طهارت دروني: سعي موجب مي شود درون آدمي پاك گردد، گناهان زائل شود، رسول خدا (ص) فرمود: «حج گزار وقتي بين صفا و مروه سعي مي كند، از گناهانش بيرون مي رود».

2. شفاعت فرشتگان: كسي كه ميان صفا و مروه سعي كند، فرشتگان او را بي نصيب نگذاشته، نظر الهي به او مي كنند. شفاعت فقط به اذن خداست. از كساني كه از سوي خدا در قيامت جهت شفاعت اذن دارند، ملائكه اند.

3. امام صادق (ع) فرمود: «نزد خداوند، هيچ بقعه اي محبوب تر از محل سعي نيست، زيرا هر گردنكشي در آن خوار مي شود».

ص: 170

4. سعي ابراهيم (ع): از امام كاظم (ع) درباره سرّ سعي ميان صفا و مروه پرسيدند امام پاسخ داد: «به خاطر سعي ابراهيم سعي ميان صفا و مروه قرار داده شده است».

5. اميد هاجر: داستان سعي، حكايت اميد است. در بيابان سوزان حجاز هاجر و اسماعيل تنها مانده اند.

سرّ هروله: سرّ هروله فرار شيطان و شتاب گرفتن به سوي خداست. هروله سعي به معناي حمله به ابليس و اعوان و انصار اوست و اين در واقع شتاب گرفتن به سوي خداست. امام صادق چنين فرمود: «با هروله ات، از هواي نفس خود بگريز و از همه نيرو و توان خود تبرّي بجوي».

سرّ سنگ صفا و مروه:

1. سنگ و بيم: سنگ از بيم خدا فرو مي افتد، خداوند به اين حقيقت خبر داده است: «بعضي از سنگ ها از ترس خدا فرو افتد».

2. سنگ و حيات: سنگ ها شكافته مي شوند و از كنارشان آب حيات جاري مي شود.

3. سنگ و جمال و جلال: سنگ از يك سو نماد آب و حيات است و از سوي ديگر وسيله عذاب.

چنان كه خداوند مشركان و منافقان را با سنگ شدن عذاب مي كند.

4. سنگ و تسبيح: تمام هستي از جمله جماد تسبيح حق گفته، به حمد او مشغولند.

ص: 171

سرّ آغاز كردن از صفا: آغاز كردن از صفا در واقع رعايت ادب با خداست.

سرّ تقصير: بر حج گزار واجب است پس از اتمام سعي، تقصير كند. يعني قدري از ناخن ها يا مقداري از موي سر يا شارب يا ريش خويش را بزند.

تقصير رهايي از آلودگي هاست، تقصير شستن زشتي هاست، تقصير تمرين بندگي است، تقصير شكستن قفس هاي مادي است و تقصير پالايش ظاهر و درون است.

خودآزمايي

1. اسرار طواف را شرح دهيد.

2. اسراري كه در هفت دور طواف نهفته است را با توجه به مضامين موجود توضيح دهيد.

3. منظور از طهارت از شهود غير چيست، توضيح دهيد.

4. علت سياهي سنگ حجرالأسود را با ذكر احاديث و روايات بيان نماييد.

5. اسرار باطني نماز طواف را توضيح دهيد.

6. منظور از نماز ولايت چيست با ذكر احاديث و روايات شرح دهيد.

7. اسرار باطني سعي را شرح دهد.

8. منظور از شفاعت فرشتگان در سعي صفا و مروه چيست با ذكر روايات توضيح دهيد.

ص: 172

9. معناي هروله چيست و چه سرّي در آن نهفته است، شرح دهيد.

10. سرّ سنگ صفا و مروه را توضيح دهيد.

11. سرّ آغاز كردن از صفا را بيان نماييد.

12. معناي تقصير و سرّ نهفته در آن را شرح دهيد.

اسرار عرفاني عرفات، مشعر، مني، رمي، قرباني

ص: 173

درس پنجم: اسرار عرفاني عرفات، مشعر، مني، رمي و قرباني

اشاره

هدف هاي آموزشي

انتظار مي رود پس از مطالعه اين درس:

- شرايط حضور در عرفات را بدانيم.

- با سرّ ترويه آشنا شويم.

- از اسرار عرفات آگاهي پيدا كنيم.

- وجوه نامگذاري عرفات را بدانيم.

- سرّ عصر عرفات را واقف شويم.

- مستحبات وقوف مشعرالحرام را بدانيم.

- نام هاي منطقه مشعر و علت اين نامگذاري ها را آگاه باشيم.

- با اسرار مشعر الحرام آشنا شويم.

- با واجبات مني آشنا شويم.

- با اسرار مني آشنا شويم.

- با اسرار رمي آشنا شويم.

- با اسرار قرباني كردن آشنا شويم.

- با اسرار حلق آشنا شويم.

- با اسرار وداع آشنا شويم.

درآمد

بر حج گزار واجب است با احرام به نيت حج تمتع، در عرفات وقوف پيدا كند؛ يعني در زمان خاصي در محل عرفات حاضر باشد. اين وقوف از اركان حج بوده، قصد قربت نياز دارد و بايد بعد از زوال روز نهم تا غروب شرعي در آن جا باشد. وقوف در عرفات داراي مستحباتي است

ص: 174

نظير: طهارت، غسل، حضور قلب، وقوف در سمت چپ كوه و در دامنه آن، به جا آوردن نماز ظهر و عصر در اول وقت به يك اذان و دو اقامه و خواندن دعاهاي مأثور كه در رأس آن دعاي عرفه سيدالشهدا (ع) است و نيز دعاي امام سجاد (ع) كه در صحيفه سجاديه آمده است.

در قرآن آيه اي وجود دارد كه بر عرفه منطبق شده است.

(وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ* وَ شاهِد وَ مَشْهُود)(1)

و قسم به روز موعود و قسم به شهادت دهنده و آنچه بدان شهادت دهند.

بعضي از روايات، مراد از شاهد را روز جمعه و مراد از مشهود را روز عرفه دانسته اند.(2) بعضي ديگر شاهد را روز عرفه و روز موعود را روز قيامت معرفي كرده اند. (3)ولي اكثر روايات شاهد را روز جمعه و مشهود را روز عرفه و روز موعود را قيامت اعلام نموده اند.

همچنين در آيه اي ديگر مراد از مشهود همان روز عرفه است. (4)(ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ)(5)

در آن روز كه مردم گردآورده شوند و آن روز كه مردم در آن


1- بروج: 2- 3
2- معاني الاخبار، ص 298
3- همان.
4- همان.
5- هود: 103

ص: 175

حاضر گردند.

بر اين اساس مي توان گفت تعبير «مشهود» در اين دو آيه بر روز عرفه (نهم ذي الحجة) تطبيق شده است؛ از اين رو خداوند در قرآن به عظمت اين روز قسم ياد كرده و آن را روزي دانسته است كه تمامي انسان ها در آن حاضر شده اجتماع يابند. همچنين بر اساس آيه دوم مي توان گفت مناسبتي ميان عرفات و عرصات قيامت وجود دارد.

سرّ ترويه

روز هشتم ذي الحجة بايد با نيتي خالص و قصد قربت احرام بست و نداي لبيك به آسمان بلند كرد، با بدني پاك، جامه احرام پوشيد و قصد كرد تا با اطاعت پروردگار از محرمات اجتناب كرده، تسليم و رضا را در وجود خويش پرورش داد. حج گزار مو، پوست، گوشت و خون خويش را فقط به خاطر خدا از محرمات باز مي دارد، او فقط به دنبال رضاي حق است. تن به تقدير الهي داده، آساني امور را از او مي طلبد. اميد عبد سالك فقط به خداست و تنها او را مي خواند. تحقق خواسته هايش را تنها از او مي طلبد و اصلاح كار خويش را به دست او مي داند. او منت حق را پذيراست و عمل خويش را ناچيز ديده، رجائش به لطف و كرم اوست. در آن روز بايد پاي برهنه كرد، با آرامش و وقار از مكه خارج شد و به سمت بيابان پر رمز و راز عرفه رفت و تمام وجود خويش را به خداي كعبه سپرد. سرّ ترويه را جبرئيل (ع) به ابراهيم (ع) آموخت. امام صادق (ع) فرمود:

ص: 176

«سُمِّيَتِ التَّرْوِيَةُ لِانَّ جِبرِئيلَ (ع) أَتَي إِبْرَاهِيمَ (ع) يَوْمَ التَّرْوِيَةِ، فَقَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ إرْتَوِ مِنَ الْمَاءِ لَكَ وَ لِاهْلِكَ وَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ مَكَّةَ وَ عَرَفَات مَاء».(1)

روز ترويه را، ترويه ناميدند چون جبرئيل در چنين روزي، نزد حضرت ابراهيم آمد و گفت: اي ابراهيم! براي خود و خانواده ات آب بردار و ميان مكه و عرفات آبي نبود.

اسرار عرفات

1. موقف معرفت و بصيرت

انسان حج گزار بعد از احرام به سرزمين عرفات مي آيد. ورود به اين سرزمين مبارك، نماز و دعاهاي مختلفي دارد كه در منابع، مذكور است. وقوف در عرفات بايد وقوف در برابر سيد و مولا باشد و بعد از وقوف از او اعراض نكند. وقوف در عرفات همراه با معرفت است؛ معرفت نسبت به سرائر، حقايق و مقام الوهيت. حاجي در «جبل الرحمه» بايد به ياد رحمت عام و خاص خداوند باشد، پروردگار شاهد بر همه، ناظر بر بندگان و رحيم نسبت به مؤمنان است. آن كه به وادي معرفت و رحمت درمي آيد، بايد خود را يكسره تسليم حق كند و از او مدد گيرد تا حجي واقعي به جاي آورد. امام سجاد (ع) در حديث شبلي به مضامين عميقي در باب معرفت و تسليم اشاره مي فرمايد:


1- المحاسن، ج 2، ص 65، روايت 1181

ص: 177

«هَلْ عَرَفْتَ بِمَوْقِفِكَ بِعَرَفَةَ مَعْرِفَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَمْرَ الْمَعَارِف وَ الْعُلُومِ وَ عَرَفْتَ قَبْضَ اللَّهِ عَلَي صَحِيفَتِكَ وَ اطِّلَاعَهُ عَلَي سَرِيرَتِكَ وَ قَلْبِكَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: نَوَيْتَ بِطُلُوعِكَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ أَنَّ اللَّهَ يَرْحَمُ كُلَّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة وَ يَتَوَلَّي كُلَّ مُسْلِم وَ مُسْلِمَة قَالَ: لَا، قَالَ: فَنَوَيْتَ عِنْدَ نَمِرَةَ أَنَّكَ لَا تَأْمُرُ حَتَّي تَأْتَمِرَ وَ لَا تَزْجُرُ حَتَّي تَنْزَجِرَ قَالَ: لَا، قَالَ: فَعِنْدَ مَا وَقَفْتَ عِنْدَ الْعَلَمِ وَ النَّمِرَاتِ نَوَيْتَ أَنَّهَا شَاهِدَةٌ لَكَ عَلَي الطَّاعَاتِ حَافِظَةٌ لَكَ مَعَ الْحَفَظَةِ بِأَمْرِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ قَالَ: لَا، قَالَ: فَمَا وَقَفْتَ بِعَرَفَةَ وَ لَا طَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَ لَا عَرَفْتَ نَمِرَةَ وَ لَا دَعَوْتَ وَ لَا وَقَفْتَ عِنْدَ النَّمِرَاتِ».

پرسيد: آيا با وقوف در عرفات، آگاهي خداوند را به كار معرفت ها و دانش ها شناختي و به اين كه خداوند نامه عمل تو را دريافت مي كند و به آنچه درون قلبت مي گذرد آگاه است، پي بردي؟ گفت: نه. پرسيد: آيا با صعود بر جبل الرحمة نيت كردي كه خداوند هر زن و مرد باايمان را مي آمرزد و هر زن و مرد مسلمان را سرپرستي مي كند؟ گفت: نه. پرسيد: آيا نزد وادي نمره نيت كردي كه فرمان ندهي تا آن كه خود فرمان ببري و نهي نكني تا آن كه خود پرهيز كني؟ گفت: نه. پرسيد: آن گاه كه كنار نشانه و نمرات ايستادي، نيت كردي كه آن ها گواه طاعت هاي تو باشند و به دستور خداوند آسمان ها همراه نگهبانان به نگهباني تو پردازند؟ گفت: نه. فرمود: پس نه در

ص: 178

عرفات وقوف كرده اي، نه از جبل الرحمة بالا رفته اي و نه نمره را شناخته اي و نه دعا كرده اي و نه كنار نمرات ايستاده اي.

لطيفه اي عرفاني در نام عرفات وجود دارد. از امام صادق (ع) درباره علت نامگذاري عرفات سؤال شد، حضرت فرمود:

«إِنَّ جَبْرَئِيلَ (ع) خَرَجَ بِإِبْرَاهِيمَ (ع) يَوْمَ عَرَفَةَ فَلَمَّا زَالَتِ الشَّمْسُ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ: يَا إِبْرَاهِيمُ اعْتَرِفْ بِذَنْبِكَ وَ اعْرِفْ مَنَاسِكَكَ فَسُمِّيَتْ عَرَفَات لِقَوْلِ جَبْرَئِيلَ اعْتَرِفْ فَاعْتَرَفَ».(1)

جبرئيل حضرت ابراهيم را روز عرفه بيرون آورد. چون ظهر شد به وي گفت: اي ابراهيم! به گناهت اعتراف كن و عبادت هايت را بشناس؛ از اين رو به عرفات ناميده شد چون كه جبرئيل گفت اعتراف كن و معرفت بياب.

البته وجوه ديگري هم براي نامگذاري عرفات بيان شده است، (2)مثل اين كه وقتي خداوند آدم و حوا را به اين سرزمين فرستاد در اين جا همديگر را يافتند و شناختند يا اين كه حضرت ابراهيم (ع) در رؤيايي كه در شب عرفه ديد، دانست كه بايد فرزندش را ذبح كند يا اين كه به لحاظ رفعت و بلندي بر اين سرزمين نام عرفات گذارده اند؛ بنابراين عرفات را به دو وجه به اين نام ناميده اند؛ يا به لحاظ «اعتراف» به


1- علل الشرائع، ص 436، روايت 1؛ المحاسن، ج 2، ص 64، روايت 1179
2- مجمع البيان، ج 1، ص 295

ص: 179

گناه، هر چند گناه ابراهيم به معناي خاصي است كه با عصمت آن بزرگوار سازگار است و يا به لحاظ «معرفت» به عبادت است. البته اعتراف هم به معرفت باز مي گردد؛ زيرا اعتراف به معناي معرفت به معاصي است؛ پس نام عرفات اشاره به لطيفه اي عرفاني دارد كه همان معرفت است و عرفات چيزي جز معرفت نيست.

معرفت به سالك بصيرت مي دهد؛ بصيرتي كه با آن مي توان راه را از بيراهه تشخيص داد. (1)بصيرت، آدمي را از هر گونه سرگرداني، تزلزل و حيرت نجات مي دهد. روشن بيني هايي كه عارف با نور عقل و شهود دريافت مي كند چراغ هدايت او مي شود و او را از سرگشتگي و تحير مي رهاند.

2. وادي شور و عشق

عشق مشوق انسان براي حركت به سوي آسمان است. زيبايي معشوق، عاشق را به سوي خود مي كشد و او را به وصال مي رساند، عارفان براي اشاره به عشق و حب به اين آيه استناد مي كنند:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ)(2)

اي گروهي كه ايمان آورده ايد هر كه از شما از دين خود مرتد


1- شرح منازل السائرين، ص 145
2- مائده: 54

ص: 180

شود، به زودي خدا قومي را كه دوست دارد و آن ها نيز خدا را دوست دارند برمي انگيزد.

محبت آتشي است در دل كه هر چيز به جز محبوب را در دل مي سوزاند. انسان عاشق چونان مستان، هوش از كف بدهد و تنها ديدار محبوب است كه او را به هوش آورد. كلاباذي براي محبت شش مرحله قائل است: موافقت طبع، ميل، ودّ، حبّ، وله (سرگرداني: تحيّر) و هوي.(1) در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن

شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي

بيابان سوزان و تفتيده عرفات با عشق معنا پيدا مي كند. در سرزمين عشق و مستي و از وادي نور و هستي بايد هجرت آغاز كرد. در سرزميني كه درياي انسان ها همرنگ و همسو شده اند بايد مشق عشق نوشت و به سمت او پر كشيد.

اين سرزمين انسان را به ياد عاشق دل سوخته اي مي اندازد كه براي اثبات عشق صادقش سر داد. اين سرزمين آدمي را به ياد ولايت عشق مي اندازد. قصه عشق و عرفات حكايتي ماندگار است كه تابلوي خونين ترسيم مي كند و درسي شيرين براي حمايت از ولايت به انسان مي دهد. در سرزمين عرفات بايست سوز آتش هجران را تحمل نمود، گل


1- شرح تعرف، ص 345

ص: 181

دعا را به زلال اشك ها سيراب كرد، از خداوند دلي نزديك خواست و با فريادِ درون، معرفت راستين و شور عشق را از او طلب كرد. و خدا به چنين بنده اي مباهات مي كند.

رسول خدا (ص) مي فرمايد:

«انَّ اللهَ تَطَوَّلَ عَلي اهْلِ عَرَفات يُباهِي بِهِمُ الْمَلائِكَةُ يَقُول: يا مَلائِكَتِي انْظُرُوا إلي عِبادِي شَعْثاً غَبْراً اقْبَلُوا يَضْرِبُونَ إليّ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ، فَاشْهَدَكُم إنِّي قَدْ اجِبْتُ دُعائَهُم وَ شَفِعْتُ رَغْبَتَهُم وَ وَهَبْتُ مُسيئَهُم لِمُحْسِنِهِم وَ اعْطَيْتُ مُحْسِنَهُم جَمِيعَ ما سَألَنِي، غَيْرَ التَّبِعاتِ الَّتِي بَيْنَهُمْ»(1)

خداوند بر اهل عرفات نعمت داده، به وسيله آنان بر فرشتگان مباهات كرده، مي فرمايد: اي فرشتگان من، به بندگانم بنگريد، ژوليده و غبار آلود، از هر راه دوري راه سپرده و آمده اند. شما را گواه مي گيرم كه دعايشان را مستجاب كرده خواسته شان را برآورم. خطاكارشان را به خاطر نيكوكارشان بخشيدم و به نيكوكارانشان هر چه را كه از من خواستند عطا كردم، جز گناهاني را كه ميان خودشان دارند (حق الناس).

3. عرصات قيامت

حاجي در صحراي عرفات ازدحام خلق را مي بيند كه همه يكرنگ و


1- مسند ابي يعلي، ج 4، ص 147، روايت 4092؛ ربيع الابرار، ج 2، ص 840

ص: 182

يك لباس به راز و نياز با خدا مشغولند، حاجيان صدا به نجوا بلند كرده اند. در عين حال كه هر كدام زبان، رنگ و نژادي خاص دارند، در سرزمين عرفات نژادها، امت ها و مردمان متفاوتي جمع شده اند، اين ها براي چه به اين سرزمين آمده اند و به چه منظور و هدفي دست نياز به سوي آسمان بلند كرده اند؟ اين سؤال ها تنها يك پاسخ دارند و آن اين كه همه براي غفران و بخشش آمده اند. آمده اند تا خداي سبحان حاجت و تضرع آن ها را ببيند، به آنان نظر عنايت كند و از آن ها درگذرد.

پس بايد قلب را قرين ابتهال و تضرع كرد، دل را سرشار از اميد به رحمت الهي نمود، اين جا محل شريفي است، اين جا سرزمين رحمت و مغفرت است. حضرت امير (ع) از رسول خدا (ص) نقل مي كند كه از ايشان پرسيده شد چه كسي از اهل عرفات جرمش بزرگ تر است؟ رسول خدا (ص) پاسخ داد:

«الَّذِي يَنْصَرِفُ مِنْ عَرَفات وَ هُوَ يَظُنُّ انَّهُ لَمْ يَغْفَرُ لَه».(1)

آن كه از عرفات برمي گردد و مي پندارد كه آمرزيده نشده است.

مسأله آمرزش گناهان و اميد به رحمت الهي براي بخشش و آسودگي در قيامت، در حج، نزد كعبه و به خصوص در عرفات كاملًا جدي است به گونه اي كه حاجي بايد يقين كند كه تمامي گناهانش در مراحل مختلف حج بخشيده شده و قلبش از سياهي گناهان پاك شده است. رسول خدا (ص) به عنوان آخرين پيامبر خدا با سوگند به اين


1- فقيه، ج 2، ص 211، روايت 2183

ص: 183

مطلب اشاره فرمود:

«وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً، إنَّ لِلَّهِ باباً فِي سَماءِ الدُّنْيا … ».(1)

سوگند به كسي كه به حق مرا بشير و نذير مبعوث كرد، خداوند را در آسمان دنيا ابوابي است كه به آن ها باب رحمت، باب توبه، باب حاجت، باب تفضل، باب احسان، باب بخشش، باب عفو و باب كرم مي گويند. كسي نيست كه به عرفات برود، مگر اين كه خداوند تمامي اين باب ها را براي او بگشايد.

آدمي گناهان متفاوتي دارد، بعضي از معاصي، كبيره و نابخشودني به نظر مي رسند. از آن جا كه لطف و كرم الهي در عرفات بسيار متبلور است، حتي اين گونه گناهكاران هم در عرفات اميد بخشش پيدا مي كنند. رسول خدا (ص) فرمود:

«مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوبٌ لَا تُغْفَرُ إِلَّا بِعَرَفات».(2)

بعضي از گناهان، گناهاني هستند كه بخشيده نمي شوند مگر در عرفات.

در بيابان عرفات هم در كمتر از يك روز ميليون ها حاجي گويا مبعوث مي شوند. مشابهت ها و مناسبت هاي فراواني ميان صحراي محشر و صحراي عرفات وجود دارد؛ از اين رو عرفات، يادآور عرصات


1- همان.
2- دعائم الاسلام، ج 1، ص 294

ص: 184

قيامت و وقوف در اين جا، يادآور وقوف در آن جاست. پس بايد آماده شد و خود را براي رفتن مهيا كرد.

اوج دعا در بيابان عرفات، دعاي نوراني سيدالشهدا (ع) كنار كوه رحمت است. سالار شهيدان نخست زبان به حمد و ثناي الهي گشوده، از جواد، حكيم، رحيم، نور، سميع، بصير، لطيف، خبير و رئوف سخن مي گويد. سپس در حالي كه اشك از ديده هايش جاري است با نهايت ادب، شور و عشق دست نياز به سوي خدا بلند كرده عباراتي بر زبان جاري مي سازد كه فقط لايق پدر امام سجاد (ع) است؛ امام سجادي كه سرّ دعا را بر انسان گشود و دعا را براي بشر معنا كرد و نحوه راز و نياز با خدا را به آدمي آموخت. آري چه زيباست كه اين كلمات عاشقانه را از زبان حسين بن علي (ع) در بيابان عرفات بگوييم، وه، چه باصفاست كه با نهايت خشوع و عشق ورزي از عمق جان در وادي نور و معرفت با خدا سخن بگوييم.

دعا در اين زمان و اين سرزمين قطعاً مستجاب است و گناهان آدمي به حتم مغفور. شايد يكي از اسرار اين مسأله حضور امام زمان (ع) در عرفات باشد. صاحب الامر (ع) در حج، در عرفات و در مني قطعاً حاضر است و براي امتش دعا مي كند، آن ها را مي بيند و به آن ها نظر عنايت دارد، خداوند هم به بركت حضور حجةبن الحسن (ع) به حجاج نظر لطف كرده، آن ها را مورد مرحمت خويش قرار مي دهد. محمدبن عثمان عمري، از نواب خاص امام زمان درباره حضور صاحب

ص: 185

الامر (ع) در عرفات مي گويد:

«وَاللهِ إنَّ صاحِبَ هذا الأمْرِ لَيَحْضُرَ الْمَوْسِمِ كُلَّ سَنَةٍ يَرَي النّاسَ وَ يَعْرِفَهُمْ وَ يَرُونَهُ وَ لا يَعْرِفُونَهُ».(1)

سوگند به خدا كه صاحب الأمر هر سال در موسم حاضر است، مردم را مي بيند و مي شناسد. مردم نيز او را مي بينند ولي نمي شناسند.

سرّ عصر عرفات

وقوف در عرفات، عصر روز نهم است. در اين جا سؤالي خودنمايي مي كند و آن اين كه چرا عصر براي وقوف در عرفات انتخاب شده است؟ اين سؤال را يك يهودي از رسول خدا (ص) پرسيد. پيامبر (ص) هم پاسخي لطيف به او داد كه او را راضي كرد. رسول خدا (ص) فرمود:

«إِنَّ الْعَصْرَ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي عَصَي آدَمُ فِيهَا رَبَّهُ فَفَرَضَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَي أُمَّتِيَ الْوُقُوفَ وَ التَّضَرُّعَ وَ الدُّعَاءَ فِي أَحَبِّ الْمَوَاضِعِ إِلَيْهِ وَ تَكَفَّلَ لَهُمْ بِالْجَنَّةِ وَ السَّاعَةُ الَّتِي يَنْصَرِفُ بِهَا النَّاسُ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي تَلَقَّي فِيهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَات فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم».(2)

فلسفه وقوف در عرفات بعد از عصر اين است كه بعد از عصر ساعتي است كه آدم پروردگار خويش را عصيان كرد و خداوند


1- فقيه، ج 2، ص 520
2- امالي صدوق، ص 171

ص: 186

بر امت من وقوف و گريه و دعا را در بهترين جايگاه واجب گردانيد و اعطاي بهشت آنان را به عهده گرفت. و آن ساعتي كه مردم از عرفات كوچ مي كنند، همان ساعتي كه آدم كلماتي را از خداوند دريافت كرد و توبه نمود. همانا خداوند توبه پذير و مهربان است.

بنابراين سرّ عصر عرفات، عصيان آدم و توبه اوست. انسان هاي گنهكار هم بايد در همين زمان در بهترين مكان هاي روي زمين بايستند و از خدا غفران و بخشش طلب كنند.

اسرار عرفاني مشعر

اشاره

بعد از وقوف به عرفات در غروب شب دهم بر حاجي واجب است از عرفات به سوي مشعر إفاضه (كوچ) كند و بايد شب دهم را تا طلوع صبح در آن جا بماند و قبل از طلوع آفتاب از وادي محسّر تجاوز نكند، اين دومين وقوف واجب حج است كه با وقوف در عرفات تكميل مي شود. وقوف در مشعرالحرام مستحباتي هم دارد: با دلي آرام از عرفات به سوي مشعر متوجه شود، در راه رفتن ميانه روي كند، كسي را آزار ندهد، نماز شام و خفتن را تا مشعرالحرام به تأخير اندازد، از طرف راست راه نزول كند و نيز مستحب است هر مقدار كه ممكن باشد عبادت و استغفار كند. همچنين شايسته است سنگريزه هاي رمي در مني را از اين منطقه بردارد. خداوند در آيه اي از آيات قرآن به إفاضه از عرفات به سوي مشعر اشاره فرموده، غايت آن را ذكر دانسته است:

ص: 187

(لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَات فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِالْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِنْ كُنتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنْ الضَّالِّينَ)(1)

اگر به هنگام حج طالب روزي خدا باشيد، مرتكب گناهي نشده ايد و چون از عرفات بازگشتيد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد؛ از آن رو كه شما را هدايت كرد، در حالي كه پيش از آن گمراه بوده ايد.

اين منطقه سه نام معروف دارد: يكي «مزدلفه» و ديگري «مشعر» و سوم «جمع». درباره وجه نامگذاري اين سرزمين به مزدلفه اين گونه بيان شده است كه جبرئيل در ادامه تعليم مناسك حج به ابراهيم (ع) به ايشان فرمود: به مشعر نزديك شو (ازدلف). «يا إبْراهِيمَ: ازْدَلِفْ إلَي الْمَشْعَرِالْحَرامِ فَلِذلِكَ سُمِّيَتِ الْمُزْدَلِفَه». به همين جهت اين منطقه را مزدلفه ناميدند. (2)پس اين نامگذاري توسط جبرئيل امين انجام شد.

علت نامگذاري اين منطقه به مشعر، براساس فرموده امام سجاد (ع) اين است كه اين سرزمين اشاره (اشعار) به تقوا و خوف خدا دارد. نام سوم مشعر، سرزمين «جمع» است؛ زيرا آدم در اين جا ميان دو نماز مغرب و عشا جمع نمود. امام صادق (ع) فرمود:


1- بقره: 198
2- المحاسن، ج 2، ص 65، روايت 1181

ص: 188

«سُمِّيَتِ الْمُزْدَلِفَةُ جَمْعاً لِانَّهُ يُجْمَعُ فِيهَا الْمَغْرِبُ وَ الْعِشَاءُ».(1)

وقوف در مشعرالحرام كه درِ ورود به حرم الهي است اسراري دارد:

1. شميم رحمت

حاجي براي ورود به سرزمين مشعر، از عرفات گذر كرده است. در آن جا پاك شده، تمام هستي خويش را در زلال بخشش الهي شست وشو داده است. او اينك از آلودگي ها رسته و به وصال حق پيوسته است. او با ورود به مشعر اذن دخول به حرم مي خواهد او هم اينك در برابر درهاي رحمت الهي ايستاده است و شميم رحمت و عطوفت الهي را بر گونه خويش احساس مي كند. زائر بايد تمامي گناهان خويش را- چه كوچك و چه بزرگ- در سرزمين عرفان بر زمين گذارد و قلب آلوده خويش را پاك كند، او در مشعر به قصد تقرب آمده است، او آمده تا خود را در اقيانوس بيكران رحمت الهي غرق كند.

آسمان مشعر سرشار از باران رحمت است، ابرهاي بركات آن جا را فرا گرفته است. كافي است كه زائر با دلي پاك و ضميري آرام بر اين سرزمين گام نهد، ابرهاي رحمت او را فرا گرفته، آنچه در درون دارند به او تقديم مي كنند، رحمت خدا در اين سرزمين از ساحت لطف او مي بارد و آسمان شادمانه به روي زائر خدا لبخند مي زند، جوي


1- علل الشرايع، ج 2، ص 437

ص: 189

سرفرازي و عزت در اين دره جاري است و سنگريزه هاي رمي شيطان در اين سرزمين، اميد رحمت مي دهد.

شب ظلماني و غوغاي مشعر

تداعي مي كند صحراي محشر سفيدي در سياهي مي زند موج بود خاك بيابان هم معطر

2. توشه تقوا

از اسرار مزدلفه، برگرفتن توشه تقوا براي فرداي تنهايي است. در آغاز ورود مجدد به حريم حرم، بايد تصميم جدي گرفت تا معاصي را ترك كرد، از ناداني دور شد و به سمت علم و بصيرت رفت، قصد تقوا نمود و دل خويش را با خوف الهي آراست. امام سجاد (ع) در حديث شبلي فرمود:

«فَعِنْدَ مَا مَشَيْتَ بِمُزْدَلِفَةَ وَ لَقَطْتَ مِنْهَا الْحَصَي نَوَيْتَ أَنَّكَ رَفَعْتَ عَنْكَ كُلَّ مَعْصِيَة وَ جَهْل وَ ثَبَّتَّ كُلَّ عِلْم وَ عَمَل قَالَ لَا قَالَ فَعِنْدَ مَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِالْحَرَامِ نَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْعَرْتَ قَلْبَكَ إِشْعَارَ أَهْلِ التَّقْوَي وَ الْخَوْفَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ قَالَ لَا قَالَ: فَمَا مَرَرْتَ بِالْعَلَمَيْنِ وَ لَاصَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ وَلَامَشَيْتَ بِالْمُزْدَلِفَةِ وَلَارَفَعْتَ مِنْهَا الْحَصَي وَلَامَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِالْحَرَام».(1)

وقتي به مزدلفه رفتي و از آن جا سنگريزه جمع كردي نيت كردي كه هر معصيت و ناداني را از خويش بزدايي و هر علم و


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 170

ص: 190

عمل صالحي را در خود ملكه سازي؟ گفت: نه. پرسيد: وقتي بر مشعرالحرام گذر كردي، نيت كردي كه دلت را با بينش اهل تقوا و خوف از خدا بيارايي؟ گفت: نه. فرمود: پس نه به مزدلفه رفته اي، نه از آن سنگريزه برداشته اي و نه از مشعرالحرام عبور كرده اي.

در مشعر بايد خود را براي مبارزه با شيطان درون و بيرون آماده كرد، شب مشعر شب اشك و شعور است، شب مناجات و بازگشت به خداست. مشعر نشانه شعور انسان گسسته از هوس هاست، در اين شب بايد دلي سوخته و وجودي شعله ور را به خدا تقديم داشت، شيفتگان الهي به شب زنده داري پرداخته و از روزهاي سخت تنهايي نجوا به لب دارند.

جمال كعبه چنان مي دواندم به نشاط

كه خارهاي مغيلان حرير مي آيد تقوا آدمي را پاك مي كند و طهارت از گناه ضمير انسان را روشن ساخته، حالت تضرع و خشوع در قلب انسان پايدار مي شود. به امير مؤمنان (ع) گفتند: چرا مشعرالحرام از حرم قرار داده شده است؟ ايشان فرمود: (1)«لِانَّهُ لَمَّا أَذِنَ لَهُمْ بِالدُّخُولِ وَقَفَهُمْ بِالْحِجَابِ الثَّانِي فَلَمَّا طَالَ تَضَرُّعُهُمْ بِهَا أَذِنَ لَهُمْ لِتَقْرِيبِ قُرْبَانِهِمْ فَلَمَّا قَضَوْا


1- فروع كافي، ج 4، ص 224، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 448، روايت 17

ص: 191

تَفَثَهُمْ تَطَهَّرُوا بِهَا مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي كَانَتْ حِجَاباً بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهُ أَذِنَ لَهُمْ بِالزِّيَارَةِ عَلَي الطَّهَارَة».(1)

چون خداوند اجازه ورود به زائران را در آستانه در دوم نگه داشته است و چون ناله و دعايشان طول بكشد، به آنان اجازه مي دهد كه قرباني خود را پيش آورند. و چون آلودگي خود را رها كنند و از گناهاني كه ميان خدا و آنان حجاب بود، پاك شوند به آنان اجازه مي دهد كه با پاكي به زيارت آيند.

انساني كه از گناه پاك شد، لايق بهشت مي شود، پيامبر خدا (ص) فرمود:

«مَنْ احْيَا اللَّيالِي الأرْبَعِ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةِ: لَيْلَةَ التَّرْوِيَةِ وَ لَيْلَةَ عَرَفَة، وَلَيْلَةَ النَّحْرِ وَ لَيْلَةَ الْفِطْرِ».(2)

هر كس اين چهار شب را شب زنده داري كند، بهشت براي او واجب است: شب ترويه، شب عرفه، شب عيد قربان و شب عيد فطر.

امام صادق (ع) در حديث مصباح الشريعه وقوف مزدلفه را براي كسب تقوا مي داند. مشعر براي صعود است، مشعر براي اعتلاي روح به عالم بالاست؛ چنان كه انسان از كوه بالا مي رود، بايد منازل و پلكان صعود، كمال، توحيد و فنا را يك به يك بپيمايد.


1- فروع كافي، ج 4، ص 224
2- الفردوس، ج 3، ص 620، روايت 5937

ص: 192

«وَاتَّقِهِ بِمُزْدَلِفَةَ وَ اصْعَدْ بِرُوحِكَ إِلَي الْمَلأ الْاعْلَي بِصُعُودِكَ إِلَي الْجَبَل».(1)

شب مشعر، تهجد و راز و نياز با خداست، در اين شب بايد تصميم تقوا گرفت و رويه پرهيزكاري پيشه كرد، عاشقان شب مشعر ذكر خدا مي گويند تا خدا كنارشان نشيند: «يَا جَلِيسَ الذَّاكِرِينَ»، او قلب آن ها را آرام مي كند و شيريني ديدار خويش را در كام آن ها مي نشاند.

امر علي الديار ديار ليلي

اقبل ذالجدار و ذالجدارا فما حب الديار شغفن قلبي و لكن حب من سكن الديارا(2)

اسرار رمي در سرزمين مني

اشاره

حجاج بيت الله الحرام پس از طلوع آفتاب روز دهم ذي الحجة از مشعر به سمت مني إفاضه (كوچ) مي كنند تا در اين سرزمين اعمال خاصي را به جاي آورند. واجبات مني سه چيز است كه عبارتند از: رمي جمرات، قرباني و تقصير يا حلق.

يكي از واجبات مني ريگ انداختن به جمره در محلي مخصوص است. سنگ ها بايد از حرم باشند و آن ها را بايد با نيت خالص به


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 172
2- بر ديار ليلي گذر مي كنم و ديوارهاي آن جا را يك به يك مي بوسم، حب ديار شكاف هاي قلب مرا پر نكرده؛ بلكه حب كسي كه در اين ديار ساكن است قلب مرا پر كرده است.

ص: 193

سمت جمرات بيندازد، در اين جا هم عدد هفت خودنمايي مي كند؛ يعني هفت سنگريزه بايد زد. تكبير گفتن، طاهر بودن و دعا كردن از آداب مستحبي رمي جمرات است. در اين لحظه بايد از خدا خواست كه انسان را در حصن خود قرار دهد، عمل او را بالا برد و شر شيطان را نيز از سر او كوتاه كند. رمي را اسراري است:

1. راندن شيطان

هفت سنگ برداشتن و آن ها را متوالي به سمت سنگي بزرگ انداختن به چه معناست؟ شايد ظاهر اين عمل مبهم باشد، ولي رمي جمرات نشان از معناي لطيف و عميقي دارد. رمي جمرات به معناي مبارزه با شيطان است، رمي جمرات اعلان جنگ با ابليس است. سنگ زدن به جمرات، نابود كردن هواهاي نفساني و خواهش هاي حيواني است. رمي جمرات، مهار شهوات و اخلاق رذيله است. حضرت امير (ع) در كلامي نوراني به حكمت اين عمل اشاره فرمود:

«إِنَّ الْجِمَارَ إِنَّمَا رُمِيَتْ لِانَّ جَبْرَئِيلَ حِينَ أَرَي إِبْرَاهِيمَ الْمَشَاعِرَ بَرَزَ لَهُ إِبْلِيسُ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِيلُ أَنْ يَرْمِيَه … ».(1)

جمره ها بدين سبب با سنگ زده مي شوند چون جبرئيل محل هاي عبادت را به حضرت ابراهيم (ع) نشان داد، ابليس بر او نمايان شد. جبرئيل آن حضرت را فرمان داد كه او را براند. او


1- قرب الاسناد، ص 147، روايت 532

ص: 194

هم شيطان را با هفت سنگ راند. كنار جمره اولي زير زمين پنهان شد و كنار جمره دوم سر برآورد. با هفت سنگ ديگر او را راند، در جاي دوم به زير زمين رفت و از محل جمره سوم آشكار شد. با هفت سنگ او را زد، او در همان جا به زير زمين رفت.

رمي، راندن اخلاق ذميمه و اوصاف پست است. در اين مقام بايد خطر كرد و به يك باره عليه خويشتن خويش شوريد، هواي نفساني را از ريشه كند و بيرون افكند. معناي رمي، مبارزه با نفس اماره است. بر اساس اصطلاح قرآني، انسان سه نفس دارد: نفس اماره (يوسف: 53)، نفس لوامه (قيامت: 2) و نفس مطمئنه (فجر: 27). در جمره اولي انسان با شيطان درون و نفس اماره ستيز مي كند. اولين دشمن در راه وصول به قرب الهي، نفس اماره است؛ از اين رو بايد از آن جا شروع كرد و در رمي اول اسب چموش درون را رام كرد. آن گاه كه انسان عملي خلاف انجام دهد از درون سرزنشي دريافت مي كند و اين يكي از عجايب آفرينش آدم است. سرزنش ها از سوي نفس لوامه است. در رمي جمره وسطي انسان دوباره به شيطان سنگ مي زند تا به خود تلقين كند كه نزديك عمل خلاف و معصيت نشود و مبتلا به سرزنش ها نگردد.

هرگاه سالك با نفس اماره مبارزه كرد و نفس لوامه اش او را از ارتكاب معاصي بازداشت و از انجام گناهان از او مراقبت نمود، او به نفس مطمئنه واصل شده است. حاجي با رمي جمره عقبي شيطان

ص: 195

را به طور كلي از خويش دور مي سازد تا نفس مطمئنه خويش را در امان داشته، آماده وصال به حريم گردد. در اين حالت او سزاوار اين مقام مي شود كه خدا به او بگويد: از تو راضي هستم.

(يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً)(1)

اي روح آرامش يافته خشنود و پسنديده به سوي پروردگارت باز گرد.

2. ذخيره نور

هرگاه حج گزار به جمرات سنگ زند، براي خود نوري در قيامت ذخيره نموده است. پس با هر سنگي توشه اي برداشته و با هر رمي روشنايي بيشتري براي قيامت خود از پيش فرستاده است.

اگر سؤال شود كه اين ذخيره چيست، پاسخ آن در روايتي از پيامبر اكرم (ص) بيان شده است:

«فَإِذَا رَمَيْتَ الْجِمَارَ كَانَ لَكَ نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَةِ».(2)

هرگاه رمي جمرات كردي براي تو نوري در قيامت خواهد بود.

و از اين طريق از تمامي گناهان خارج شده پاك گرديده است، حتي اگر گناهانش كبيره باشد. همچنين آن حضرت مي فرمايد:

«الْحَاجُّ إِذَا رَمَي الْجِمَارَ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ».(3)


1- فجر: 27 و 28
2- الترغيب والترهيب، ج 2، ص 207، روايت 3
3- فقيه، ج 2، ص 214، روايت 2196

ص: 196

حج گزار وقتي بر جمره ها سنگ بزند از گناهانش بيرون مي آيد.

انداختن سنگ اظهار بندگي و تشبه به ابراهيم خليل الله است. بايد سنگ انداخت تا پشت شيطان را شكست و اعلام نمود كه من فقط از خدا فرمان بري مي كنم، سنگ انداختن تمرين انقياد و بندگي است، اظهار امتثال و عبوديت است. شيطان زماني خوار و ذليل مي شود كه انسان را بنده منقاد خدا ببيند، حاجي با رمي، فرشته صفت شده، از دام ابليس مي رهد.

بنابراين رمي كننده حقيقي خداوند سبحان است و دست حاجي به هنگام رمي، دست خداست زيرا كه فرمود:

( … وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللهَ رَمَي)(1)

… و آن گاه كه تير مي انداختي، تو تير نمي انداختي خدا بود كه تير مي انداخت.

اسرار قرباني

اشاره

كسي كه حج تمتع به جا مي آورد، واجب است بعد از رمي جمره عقبي، قرباني كند؛ يعني يك شتر يا گاو يا گوسفند ذبح كند. قرباني شرايطي دارد كه در جاي خود بيان شد و مستحباتي هم دارد.

آيات متعددي مسأله «هدي» و قرباني را مطرح كرده اند.


1- انفال: 17

ص: 197

(وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَة للهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْي)(1)

حج و عمره را براي خدا به پايان برسانيد و اگر محصور شديد آنچه از قرباني فراهم شود ذبح كنيد.

قرباني كردن را اسراري است:

1. تقوا و اخلاص

به لحاظ اخلاقي و عرفاني مهم ترين آيه اي كه درباره قرباني در قرآن وجود دارد، آيه اي از سوره حج است كه اشاره اي روشن به تقوا و اخلاص در هدي دارد:

(لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ)(2)

گوشت و خون اين شتران به خدا نمي رسد، آنچه به او مي رسد تقواي شماست.

اين آيه در واقع دفع دخل مقدر است(3)؛ يعني شايد كسي توهم كند كه خدا از اين قرباني سود مي برد و به آن حاجتمند است، همچنين اين احتمال وجود دارد كه برخي بپندارند خداوند محتاج گوشت و خون قرباني نيست پس اين كار چه فايده اي دارد؟ اين آيه پاسخي به هر دو پندار است؛ نه خداوند محتاج قرباني است:


1- بقره: 196
2- حج: 37
3- الميزان، ج 14، ص 375

ص: 198

«گوشت و خون اين شتران به خدا نمي رسد» و نه اين كار بي فايده: «آنچه به او مي رسد پرهيزكاري شماست»؛ بنابراين نفع و حكمت مهمي در اين عمل وجود دارد كه فقط به حج گزار مي رسد و اين نفع چيزي نيست جز تقوا و پرهيزكاري.

تقوا عامل قدرت روح است. پرهيزكاري نفس اماره و احساسات سركش و عاصي انسان را رام مي كند. تقواي الهي دوستان خدا را تحت ولايت او قرار مي دهد، خوف و خشيت خدا هميشه ملازم قلوب اهل تقواست، آن ها شب ها را بيدار و به عبادت مشغولند و روزهايشان به روزه و گرسنگي مي گذرد. تقوا آدمي را بصير، دل ها را آرام و نفوس را پاك مي كند. در نهج البلاغه مي خوانيم:

«فَإِنَّ تَقْوَي اللهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمَي أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ وَ طَهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُم».(1)

تقوا دواي بيماري دل هاي شما، بينايي دل هاي شما، شفاي مرض بدن هاي شما، صلاح و مرهم زخم هاي جان ها و مايه پاك شدن نفوس شماست.

تقوا براي انسان، احسان به ارمغان مي آورد (يوسف: 90)، تقوا سرچشمه معرفت است (طلاق: 2)، تقوا باعث مي شود كارها سهل و آسان گردد (طلاق: 4)، تقوا موجب مي شود زشتي ها و معاصي انسان محو شود (طلاق: 5)، تقوا بهترين توشه قيامت است


1- نهج البلاغه، خطبه 198

ص: 199

(بقره: 197)، قرآن هدايتي براي اهل تقواست (بقره: 2)، بهشت براي اهل تقوا مهيا شده (آل عمران: 133)، آينده از آن متقين است (هود: 49)، خدا با متقين است (توبه: 36)، خداوند فقط اعمال متقين را قبول مي كند (مائده: 27) و مهم تر و لطيف تر از همه اين كه متقين محبوب خدا هستند: (إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ)(1)؛ و آن ها از دست ساقي حقيقي شراب مي نوشند:

(سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً)(2)

پروردگار ايشان به آن ها شراب پاك مي نوشاند.

يكي از آثار تقوا اين كه طمع را از قلب انسان بيرون رانده، به جاي آن ورع مي نشاند. اين مطلب در فرمايشات امام سجاد (ع) در حديث شبلي چنين آمده است:

«فَعِنْدَ ما ذَبَحْتَ هَدْيَكَ نَوَيْتَ انَّكَ ذَبَحْتَ حَنْجَرَةَ الطَّمِعَ بِما تَمَسَّكْتَ بِهِ مِنْ حَقِيقَةِ الْوَرْعِ وَ انَّكَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ ابْراهِيمَ بِذِبْحِ وَلَدِهِ وَ ثَمَرَةِ فُؤادِهِ وَ رَيْحانِ قَلْبِهِ وَ احْيَيْتَ سُنَّتَهُ لِمَنْ بَعْدَهُ وَ قُرْبَةً الَي اللهِ تَعالي لِمَنْ خَلْفَهُ؟ قالَ: لا».

يعني آن گاه كه قرباني ات را سر بريدي نيت كردي كه گلوي


1- توبه: 7
2- انسان: 21

ص: 200

طمع را با حقيقت ورع و پرهيزگاري بريدي و از سنت ابراهيم پيروي كردي كه فرزندش، ميوه دلش و گل خوشبوي قلبش را به قربانگاه آورد و آن را سنتي براي آيندگان و وسيله اي براي تقرب به خداوند براي نسل هاي بعد قرار داد؟ گفت: نه.

همچنين امام صادق (ع) در حديث مصباح الشريعه فرمود:

«وَ اذْبَحْ حَنْجَرَةَ الْهَوَي وَ الطَّمَعَ عِنْدَ الذَّبِيحَة».

و هنگام قرباني، حنجره و رگ هاي هوس و طمع را قطع كن.

از نكات جالب اين كه در هر دو حديث تعبير به گلو (حنجره) براي طمع شده است. گويا به هنگام قرباني بايد گلوي طمع را چنان فشرد تا آن را سر بريد و آزمندي را از بيخ و بن بركند. قرباني گناهان را مي شويد و مغفرت الهي را شامل حال مي كند.

2. مهار نفس

حاجي همين كه قرباني اش را سر بريد و نيت خويش را در اين عمل خالص كرد، از نفسانيت و حيوانيت رها شده، روح خويش را به ملأأعلي متصل كرده است. قرباني، كالبد تاريك حيوانيت را از روح انسان خارج مي كند، قرباني باعث آزادي روح شده، انسان را به مشاهده انوار قدسي مي رساند.

در واقع قرباني، عمل به سنت ابراهيم (ع) است؛ پيامبري كه نفس خويش را در مسلخ عشق كشت و به ذبح فرزند خويش اقدام نمود و

ص: 201

خداوند آن گاه كه صداقت پدر و فرزند را ديد، قرباني را فديه آن قرار داد. آدمي براي وصول به كمال راهي جز مبارزه با نفس خويش ندارد. او بايد هواهاي نفساني را بشناسد و از آن ها تبعيت نكند و آن ها را زير پاي سلوك له كند.

پيام قرباني امتثال امر الهي است، به وعده او بايد اميد داشت، نفس خويش را بايد فدا كرد، غلبه بر هواهاي نفساني و كشتن درون از رازهاي قرباني كردن است. قرباني در مني بدين معناست كه تمام سرزمين مني قربانگاه است، محل عشق بازي با خالق هستي است. در اين صحنه بايد خويشتن را فنا كرد، انانيت را سر بريد و هرچه در توان است، در اين مسير بذل كرد.

باز در آن كوش كه قربان كني هر چه كني كوش كه با جان كني

تيغ وفا بر گلوي جان بنه گردن تسليم به فرمان بنه

جان كه نه قرباني جانان شود جيفه تن بهتر از آن جان شود

ساحت اين عرصه كه ارض مناست سر به سر اين دشت در فناست

هر كه نشد كشته شمشير دوست لاشه مردار به از جان اوست

اسرار حلق

بعد از ذبح قرباني لازم است كه حاجي سرش را بتراشد (حلق) و يا از ناخن يا موي خويش قدري كوتاه كند (تقصير). مستحب است سر را از سمت راست پيش سر تراشيد و نيز موي سر را در مني دفن كرد. سر

ص: 202

تراشيدن را اسراري است از جمله اين كه رحمت خدا را در پي دارد. چنان كه از رسول خدا (ص) نقل شده است كه ايشان در دعاي خويش فرمود:

«اللَّهُمَّ ارْحَمِ الْمُحَلِّقِين».(1)

خدايا بر سر تراشيدگان ترحم كن.

همچنين حلق باعث مي شود انسان در زمره كساني قرار گيرد كه از فزع اكبر ايمن هستند. (2)جالب تر اين كه خداوند در مقابل هر تار موي حاجي نوري در بهشت براي او مقدر مي فرمايد. امام صادق (ع) فرمود:

«إِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِن … فَإِذَا حَلَقَ شَعْرَهُ لَمْ يَسْقُطْ شَعْرَةٌ إِلَّا جَعَلَ اللهُ لَهُ بِهَا نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَةِ».(3)

«همانا بنده مؤمن … چون سر بتراشد، موي او نمي ريزد مگر آن كه خداوند در عوض آن نوري در قيامت براي او قرار دهد».

همچنين امام باقر (ع) در دعاي خويش فرمود:

«اللَّهُمَّ أَعْطِنِي بِكُلِّ شَعْرَةٍ نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَة».(4)

خدايا! در عوض هر تار مو، در روز قيامت نوري به من عطا كن.


1- صحيح بخاري، ج 2، ص 616، روايت 1640؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 945، روايت 317؛ سنن ترمذي، ج 3، 256، روايت 913
2- . فقيه، ج 2، ص 238، روايت 2292
3- تفسير عياشي، ج 1، ص 100، روايت 284
4- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 244، روايت 826

ص: 203

اگر مؤمن در مني سر خويش بتراشد و موي خود را همان جا دفن كند روز قيامت كه به محشر آمد هر تار موي او زباني گويا پيدا كرده به نام صاحبش لبيك مي گويد.(1) بنابراين سرتراشيدن و موي خويش را در سرزمين مني دفن كردن به معناي جذب رحمت الهي است. سرّ آن، نوري است كه در بهشت به انسان عطا مي شود تا با آن نور، قلب خويش را در بهشت روشن كند. لبيك حاجي به تمام اجزاي بدنش انتقال يافته، حتي موي او اجابت حق مي كند. حج گزار در اين لحظات انسان ديگري شده است. در اين زمان لازم است نشاني از تغيير داشته باشد و با تراشيدن سر و از بين بردن زيبايي صورت، زيبايي سيرت خود را نشان مي دهد.

سرّ وداع

ابواسماعيل به امام صادق (ع) عرض كرد كه هم اينك در حال خروج از مكه ام از كجا وداع كنم؟ امام فرمود:

«تَأتِي الْمُسْتَجارِ فَتُوَدِّعَهُ مِنْ ثَمّ، ثُمَّ تَخْرُجُ فَتْشَرَبُ مِنْ زَمْزَمِ ثُمَّ تَمضِي».(2)

كنار ديوار كعبه- مستجار- رفته، از آن جا وداع كن. سپس بيرون رفته، از آب زمزم بنوش و آن گاه برو.

در آخرين ديدار زائر به ديدار كعبه مي رود. اگر توانست دست بر در


1- فقيه، ج 2، ص 214، روايت 2198
2- فروع كافي، ج 4، ص 532، روايت 4

ص: 204

كعبه و حجرالاسود مي نهد، طواف وداع مي كند، آن گاه خود را به خانه خدا مي چسباند، خدا را حمد و ثنا مي كند، بر پيامبر (ص) و اوصيائش درود مي فرستد. سپس در حق ديگران آنچه براي خود مي خواهد، دعا مي كند و با تمام وجود به او مي گويد:

«الْمِسْكِينُ عَلَي بَابِكَ فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ».(1)

بي نوايي، به درگاه توست پس بهشت را به او عطا كن.

حج مقبول دو علامت دارد؛ اول آن كه بنده گناهان خويش را ترك كند. رسول خدا (ص) مي فرمايد:

«آيَةُ قَبُولِ الْحَجِّ تَرْكُ مَا كَانَ عَلَيْهِ الْعَبْدُ مُقِيماً مِنَ الذُّنُوبِ».(2)

نشانه قبولي حج آن است كه بنده، گناهاني را كه مرتكب مي شده ترك كند.

ايشان در حديثي ديگر با صراحت بيشتر مي فرمايند:

«مِنْ عَلَامَةِ قَبُولِ الْحَجِّ إِذَا رَجَعَ الرَّجُلُ رَجَعَ عَمَّا كَانَ عَلَيْهِ مِنَ الْمَعَاصِي هَذَا عَلَامَةُ قَبُولِ الْحَجِّ وَ إِنْ رَجَعَ مِنَ الْحَجِّ ثُمَّ انْهَمَكَ فِيمَا كَانَ عَلَيْهِ مِنْ زِنًي أَوْ خِيَانَة أَوْ مَعْصِيَة فَقَدْ رُدَّ عَلَيْهِ حَجُّهُ».(3)

از نشانه هاي قبولي حج آن است كه فرد از گناهاني كه انجام


1- همان، روايت 5
2- همان، ص 280، روايت 5
3- جعفريات، ص 66

ص: 205

مي داده است برگردد. اين نشانه قبولي حج است و اگر از حج بازگردد، ولي همچنان در لجنزار زنا، خيانت يا معصيت فرو رود، حج او به خودش برگردانده مي شود.

پس اولين نشانه قبولي حج اين است كه حاجي عزم خود را براي ترك گناه جدي ببيند. اگر او در خود حالت ترك گناه احساس كرد حجش پذيرفته شده، اما اگر رغبت و احساسي به سمت گناهان پيشين همچنان در او وجود دارد، خداوند اين حج را پذيرا نيست و به خود بنده گنهكار باز مي گردد.

حجي را كه خدا بپذيرد علامت ديگري هم دارد و آن نورانيت درون است. فرموده امام صادق (ع) اين است:

«الْحَاجُّ لَا يَزَالُ عَلَيْهِ نُورُ الْحَجِّ مَا لَمْ يُلِمَّ بِذَنْب».(1)

حاجي به صورت مستمر نوري از حج دارد، مادام كه نزديك گناه نشود.

در اين ترديدي نيست كه حج براي انسان نور مي آورد، اين نور باطني با هر گناهي ضعيف و ضعيف تر مي شود تا آن جا كه از بين مي رود. اما اگر حاجي بر تقواي خويش بيفزايد، راه مراقبت پيش گيرد و بر عهد و پيماني كه با خدا بسته، باقي باشد، نور حج در او فزوني يافته، آهسته آهسته وجودش را فرامي گيرد.

حاجي براي وداع به مسجدالحرام مي آيد؛ اين لحظه، زمان وداع


1- فروع كافي، ج 4، ص 255، روايت 11

ص: 206

است. لحظات سخت و غمناك جدايي، او سر بر آستان پر مهر آن محبوب حقيقي مي نهد و با تمام وجود او را سپاس گفته، از نعمت هاي بيكرانش قدرداني مي كند. اينك وقت وداع است و اجل در كمين، اينك هنگامه محنت هجران است و درد جدايي در پيش. اينك سفر به پايان مي رسد و زائر آهنگ بازگشت دارد؛ بازگشت از يك سفر طولاني، از زمين تا آسمان و از آسمان تا زمين. در پايان اين سفر حاجي بار ديگر رو به كعبه آورده، بر گرد آن طواف مي كند.

اينك بنده سالك براي وداع آخرين به مسجدالحرام آمده است. نگاه خيره خويش را به كعبه دوخته، آخرين نگاه حسرت به بهشت خدا روي زمين مي كند. او هم اينك رنگ خدا گرفته است، او در آستانه بازگشت است، در اين لحظات منتهاي حظّ خويش را از كعبه مي برد. او از ماسوا بريده و در آخرين طواف خويش فقط به دوست توجه مي كند. نگاهش خيره به جاده انتظار و قلبش سرشار از اميد به خالق جهان، دلداده اي در هواي دوست و ضميري مملو از شوق زيارت. او با اين خاطره ها به خدا مي گويد: الهي! اگر هنگام مرگم فرا رسيده و بار ديگر راه به اين جا نخواهم يافت، از من درگذر و اگر هنوز مرا عمر باقي است، توفيق ديدار خانه خودت را بار ديگر نصيبم كن.

روز جدايي كه نبيند كسي تيره تر است از شب هجران بسي

عاشق دلسوخته در هجر يار آورد انجم همه شب در شمار

كس نكند محنت هجر اختيار مرگ جدائي است ميان دو يار

ص: 207

روز وداع است و فراقش ز پس ناله برون آر و به فرياد رس

خون گري اي ديده به صد هاي هاي وقت جدائي است از آن خاك پاي

خلاصه درس

بر حج گزار واجب است با احرام به نيت حج تمتع، در عرفات وقوف پيدا كند، يعني در زمان خاصي در محل عرفات حاضر باشد. اين وقوف از اركان حج بوده، وقوف در عرفات داراي مستحباتي است.

خداوند در قرآن به عظمت اين روز قسم ياد كرده و آن را روزي دانسته است كه تمامي انسان ها در آن حاضر شده اجتماع يابند.

سرّ ترويه را جبرئيل به ابراهيم آموخت. امام صادق (ع) فرمود:

«روز ترويه را، ترويه ناميدند چون جبرئيل در چنين روزي، نزد حضرت ابراهيم آمد و گفت: اي ابراهيم! براي خود و خانواده ات آب بردار. و ميان مكه و عرفات آبي نبود».

ترويه اشاره به آب دارد و سرّ آن، آب معرفتي است، معرفتي كه در عرفات به ظهور مي رسد.

اسرار عرفات عبارتند از:

1. موقف معرفت و بصيرت: وقوف در عرفات همراه با معرفت است؛ معرفت نسبت به سرائر، حقايق و مقام قلب.

از امام صادق (ع) درباره علت نامگذاري عرفات سؤال شد، حضرت فرمود:

«جبرئيل حضرت ابراهيم را روز عرفه بيرون آورد. چون ظهر

ص: 208

شد به وي گفت: اي ابراهيم! به گناهت اعتراف كن و عبادت هايت را بشناس؛ از اين رو به عرفات ناميده شد چون كه جبرئيل گفت اعتراف كن و معرفت بياب».

عرفات را به دو وجه به اين نام ناميده اند؛ يا به لحاظ «اعتراف» به گناه، هر چند گناه ابراهيم به معناي خاصي است كه با عصمت آن بزرگوار سازگار است و يا به لحاظ «معرفت» به عبادت است. پس نام عرفات همان معرفت است و عرفات چيزي جز معرفت نيست.

2. وادي شور و عشق: عشق مشوق انسان براي حركت به سوي آسمان است. اين سرزمين انسان را به ياد عاشق دل سوخته اي مي اندازد كه براي اثبات عشق صادقش سر داد. در سرزمين عرفات بايست سوز آتش هجران را تحمل نمود.

3. عرصات قيامت: حاجي در صحراي عرفات ازدحام خلق را مي بيند كه همه يكرنگ و يك لباس به راز و نياز با خدا مشغولند، اين جا محل شريفي است، اين جا سرزمين رحمت و مغفرت است.

مسأله آمرزش گناهان و اميد به رحمت الهي جهت بخشش و آسودگي در قيامت، در حج، نزد كعبه و به خصوص در عرفات كاملًا جدي است. اوج دعا در بيابان عرفات، دعاي نوراني سيدالشهدا (ع) كنار كوه رحمت است. دعا در اين زمان و اين سرزمين قطعاً مستجاب است و گناهان آدمي به حتم مغفور.

سرّ عصر عرفات: رسول خدا (ص) فرمود:

ص: 209

«فلسفه وقوف در عرفات بعد از عصر اين است كه بعد از عصر ساعتي است كه آدم پروردگار خويش را عصيان كرد و خداوند بر امت من وقوف و گريه و دعا را در بهترين جايگاه واجب گردانيد و اعطاي بهشت آنان را به عهده گرفت. و آن ساعتي كه مردم از عرفات كوچ مي كنند، همان ساعتي كه آدم كلماتي را از خداوند دريافت كرد و توبه نمود. همانا خداوند توبه پذير و مهربان است».

بنابراين سرّ عصر عرفات، عصيان آدم و توبه اوست. انسان هاي گنهكار هم بايد در همين زمان در بهترين مكان هاي روي زمين بايستند و از خدا غفران و بخشش طلب كنند.

بعد از وقوف به عرفات در غروب شب دهم بر حاجي واجب است از عرفات به سوي مشعر افاضه (كوچ) كند و بايد شب دهم را تا طلوع صبح در آن جا بماند و قبل از طلوع آفتاب از وادي محسّر تجاوز نكند، وقوف واجب حج است، اين دومين وقوف در مشعرالحرام مستحباتي هم دارد.

وقوف در مشعرالحرام كه درِ ورود به حرم الهي است اسراري دارد:

1. شميم رحمت: حاجي با ورود به مشعر اذن دخول به حرم مي خواهد او هم اينك در برابر درهاي رحمت الهي ايستاده است و شميم رحمت و عطوفت الهي را بر گونه خويش احساس مي كند.

2. توشه تقوا: از اسرار مزدلفه، برگرفتن توشه تقوا براي فرداي تنهايي است. در مشعر بايد خود را براي مبارزه با شيطان درون و بيرون

ص: 210

آماده كرد.

امام صادق (ع) در حديث مصباح الشريعه وقوف مزدلفه را جهت كسب تقوا مي داند.

عرفات مقام وحدت است و مشعر مقام كثرت.

حجاج بيت الله الحرام پس از طلوع آفتاب روز دهم ذي حجه از مشعر به سمت مني افاضه (كوچ) مي كنند. واجبات مني سه چيز است كه عبارتند از: رمي جمرات، قرباني و تقصير يا حلق.

اسرار مني عبارتند از:

1. ياد خدا: سرزمين مني محل ياد خدا، اخلاص دين براي او. حج سرشار از نام خداست، اما در اين سرزمين محبت او، ياد او و مباهات به او تأكيد دو چندان دارد.

2. رضاي حق: كسي كه به سرزمين مني گام مي نهد، خدا از او راضي مي شود. حاجي در مني به مُنا و آرزوي خويش مي رسد. جالب اين كه وجه نامگذاري اين منطقه به مني همين است.

يكي از واجبات مني ريگ انداختن به جمره در محلي مخصوص است. سنگ ها بايد از حرم باشند.

رمي را اسراري است:

1. راندن شيطان: سنگ زدن به جمرات نابود كردن هواهاي نفساني و خواهش هاي حيواني است. رمي، راندن اخلاق ذميمه و اوصاف پست است.

2. ذخيره نور: هر گاه حج گزار به جمرات سنگ زند، براي خود نوري

ص: 211

در قيامت ذخيره نموده است.

انداختن سنگ اظهار بندگي و تشبه به ابراهيم خليل الله است. بايد سنگ انداخت تا پشت شيطان را شكست.

كسي كه حج تمتع به جا مي آورد، واجب است بعد از رمي جمره عقبي، قرباني كند.

اسرار قرباني عبارتند از:

1. تقوا و اخلاص: تقوا براي انسان، احسان به ارمغان مي آورد.

يكي از آثار تقوا اين كه طمع را از قلب انسان بيرون رانده، به جاي آن ورع مي نشاند.

2. ذبح نفس: در واقع قرباني، عمل به سنت ابراهيم (ع) است؛ پيامبري كه نفس خويش را در مسلخ عشق كشت.

بعد از ذبح قرباني لازم است كه حاجي سرش را بتراشد (حلق) و يا از ناخن يا موي خويش قدري بچيند. سرّ آن نوري است كه در بهشت به انسان عطا مي شود تا با آن نور قلب خويش را در بهشت روشن كند.

سرّ وداع: در آخرين ديدار زائر به ديدار كعبه مي رود. اگر توانست دست بر در كعبه و حجرالاسود مي نهد، طواف وداع مي كند. بنده سالك براي وداع آخرين به مسجدالحرام مي رود.

خودآزمايي

1. شرايط حضور در عرفات را بيان نماييد.

ص: 212

2. منظور از ترويه چيست و چه سري در آن نهفته است، توضيح دهيد.

3. اسرار عرفات را شرح دهيد.

4. علت نامگذاري عرفات چيست، توضيح دهيد.

5. چرا عصر براي وقوف در عرفات انتخاب شده است، توضيح دهيد.

6. مستحبات وقوف مشعرالحرام را نام ببريد.

7. نام هاي منطقه مشعر را نام برده و علت اين نامگذاري ها را بيان نماييد.

8. اسرار مشعر الحرام را شرح دهيد.

9. واجبات مني را نام ببريد.

10. اسرار مني را شرح دهيد.

11. اسرار رمي را بيان نماييد.

12. اسرار قرباني كردن را توضيح دهيد.

13. اسرار حلق را شرح دهيد.

14. اسرار وداع را بيان نماييد.

15. مفهوم رمي جمرات چيست، توضيح دهيد.

16. نشانه هاي قبولي حج را بيان نماييد.

ص:213

ص: 214

درس ششم: فضائل مدينه منّوره

اشاره

هدف هاي آموزشي

انتظار مي رود پس از مطالعه اين درس:

- سرّ ختم حج به مدينه منوره را بدانيم.

- ويژگي هاي شهر مدينه را بشناسيم.

- با جايگاه زائر پيامبر (ص) آشنا شويم.

- به فضائل قبرستان بقيع واقف شويم.

سرّ ختم حج به مدينه منوره

بهتر است حج از مكه آغاز و به مدينه ختم شود و زيارت شهر مدينه و مسجدالنبي بعد از اتمام مناسك انجام شود. زيارت خانه خدا نسبت به زيارت پيامبرش تقدم دارد. يكي از اصحاب امام باقر (ع) از ايشان پرسيد كه آيا از مدينه شروع كنم يا از مكه؟ امام (ع) فرمود:

«ابْدَأْ بِمَكَّةَ وَ اخْتِمْ بِالْمَدِينَةِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ».(1)

از مكه آغاز كن و به مدينه ختم نما كه اين برتر است.


1- فروع كافي، ج 4، ص 550، روايت 2

ص: 215

اين مطلب بدون علت نيست، سرّ آن را بايد در مسأله ولايت جست وجو كرد. در روايات متعددي تأكيد شده كه حج را بايد با لقاي امام به پايان رساند. زائر بعد از آن كه اعمال خويش را در موسم تمام كرد، بايد نزد امام برود و همبستگي و ولايت خويش را با اهل بيت (عليهم السلام) اعلام كند. او بايد نصرت خويش را بر ولي خدا عرضه كند و همچنان كه برگرد كعبه طواف كرد، به سوي امام كوچ كرده، اعلام دوستي با اهل بيت: نمايد. امام صادق (ع) شرط كامل شدن حج را ديدار امام مي دانست:

«اذا حَجَّ احَدُكُم فَلْيَخْتِم حَجَّهُ بِزِيارَتِنا لأنَّ ذلِكَ مِنْ تَمامِ الْحَجِّ».(1)

هرگاه يكي از شما به حج رود، بايد حج خود را با ديدار ما به پايان برد؛ چرا كه اين ديدار براي كامل شدن حج است.

بر اين اساس مي توان گفت كه ولايت از اركان اصلي حج است، چنان كه از اركان اصلي دين هم به حساب مي آيد.

(الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً)(2)

امروز دين شما را به كمال رساندم و نعمت خود بر شما تمام كردم و اسلام را دين شما برگزيدم.


1- علل الشرايع، ص 459، روايت 1 درسنامه اسرار حج؛؛ ص215
2- مائده: 3

ص: 216

شهر مدينه منوره

1. محبوب نبي (ص)

رسول خدا (ص) علاقه و شوق خاصي به اين شهر داشت، هرگاه از سفر مي آمد و نگاهش به ديوارهاي مدينه مي افتاد، از شوق وسائلش را بر زمين مي نهاد و با سرعت بيشتري به سمت اين شهر مي آمد و اگر سوار مركب بود، مركب خويش را با شتاب بيشتري حركت مي داد، اين عمل نشان از حب و شوق زائدالوصف حبيب خدا نسبت به اين شهر دارد. آخرين فرستاده خدا با تشبيه مدينه به مكه مي فرمايد:

«اللّهُمَّ انَّ ابْراهِيمَ خَلِيلُكَ وَ عَبْدُكَ وَ نَبِيُّكَ دَعاكَ لأهْلِ مَكَّةِ وَانَا مُحَمَّدٌ عَبْدُك وَ نَبِيُّكَ وَ رَسُولُكَ ادْعُوكَ لأهْلِ الْمَدِينَةِ مِثْلِ ما دَعاكَ بِهِ ابْراهِيمَ لأهْلِ مَكَّةِ نَدْعُوكَ انْ تُبارَكَ لَهُم فِي صاعِهِمْ وَ مُدِّهِمْ وَ ثِمارِهِمْ اللّهُمَّ حَبِّبْ إلَيْنَا الْمَدِينَةَ كَما حَبَبُّتَ إلَيَنا مَكَةَ».(1)

خدايا! ابراهيم دوست و بنده و پيامبر توست براي اهل مكه به درگاه تو دعا كن. من محمد، بنده و پيامبر و فرستاده توام و براي اهل مدينه تو را مي خوانم، مثل آنچه ابراهيم براي اهل مكه خواست. تو را مي خوانيم كه پيمانه و ميوه آنان را بركت دهي. خدايا، مدينه را محبوب ما گردان، آن چنان كه مكه را محبوب ما ساختي.


1- مسند ابن حنبل، ج 8، ص 384، روايت 22693

ص: 217

مدينه نسبتي با اشرف مخلوقات و فخر كائنات دارد، برگزيده حضرت رب در اين شهر آرميده است، روح ملكوتي پيامبر (ص) آن گاه كه از كالبد خاكي رحلت فرمود و به عالم بالا صعود كرد، نهايت احاطه را بر اين عالم دارد و هيچ ذره اي در اين عالم نيست كه نزد ايشان منكشف نباشد. وجود پاك حبيب خدا در كل كائنات توان تصرف و تأثير را دارد از اين رو هر كه به اين شهر وارد شد، مورد مرحمت و لطف خاص ايشان واقع مي شود. نصيب لطف ايشان شامل اهل مدينه است، دامن شفاعتش همه را فراگير است و از خداي سبحان براي همه طلب مغفرت و عفو مي نمايد.

مدينه شهر اشرف خلائق است، شهر حبيب خداست، انساني كه در معراج، جبرئيل امين را گذاشت و او از مصاحبت پيامبر (ص) درماند. او به اندازه (قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني) نزديك و نزديك تر شد، به افق أعلي رسيد، اسم اعظم الهي را دريافت كرد و صاحب كوثر و شفاعت كبرا شد. مكانت و منزلت او نزد خدا به حدي است كه انبيا و مرسلين از اولين تا به آخر و حتي ملائكه مقرب به آن راهي ندارند. خداي سبحان تنها در باب او فرمود: «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْافْلَاك».

ديوارهاي مدينه يادآور هجرت پيامبر (ص) و اصحاب اوست، در اين جاست كه رسول خدا (ص) از سوي خدا احكام دين را بيان مي فرمود و سنت هاي خويش را ارائه مي كرد، در اين شهر، برگزيده خدا با دشمنان به نبرد پرداخت و دين خدا را آشكار نمود، اثر گام هاي استوار رسول حق (ص) در اين وادي است. هرجا كه زائر پا نهد، جاي پاي مقدس ترين

ص: 218

انسان هاست؛ لذا بايد با كمال آرامش و سكينه قدم گذارد، بايد خشوع و وقار سرورِ دو عالم را در خاطره زنده كرد، بزرگ مردي كه رسوم جاهليت را برچيد و با هدايت هاي دلسوزانه خويش، راه مستقيم را پيش روي بشر نهاد.

ماه فروماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلك را كمال و منزلتي نيست در نظر قدر با كمال محمد

آدم و نوح و خليل و موسي و عيسي آمده مجموع در ظلال محمد

2. شهر خليفه خدا

خداي سبحان اراده فرمود كه خليفه اي براي خود در زمين قرار دهد:

(وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَلِيفَةً)(1)

و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمين خليفه اي مي آفرينم.

در ادامه به عنوان معياري كلي، ملاك خلافت را معرفي فرمود. خلافت الهي از آنِ كسي است كه جامع اسماء باشد و از خداوند تمامي اسماء را آموخته باشد:

(وَعَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها)(2)


1- بقره: 30
2- بقره: 31

ص: 219

و نام ها را به تمامي به آدم بياموخت.

انساني كه به مقام خلافت نائل شد و خليفه الهي گشت، بايد تمامي اوصاف و ويژگي هاي خدا را واجد باشد؛ زيرا اقتضاي خلافت و جانشيني چيزي جز اين نيست. خليفه خدا آينه تمام نماي اوست، او خدا را با تمامي اوصاف و صفاتش نشان مي دهد، تنها تفاوتي كه ميان مقام خلافت و خدا وجود دارد، اين است كه هرچه خليفه خدا دارد، به اذن الهي دارد. برترين خليفه الهي وجود شريف نبي خاتم (ص) است. تنها اوست كه كامل ترين انسان ها بلكه موجودات روي زمين است؛ بنابراين شهري كه آرامگاه پيامبر است، بهره اي از خلافت الهي دارد و اوصاف حق در آن نمايان است.

با نگاهي ديگر، غور در بيكرانه عمق آيات، آدمي را به نتيجه زيبايي مي رساند. خداوند كساني را محل حب خويش قرار داده است؛ اهل احسان، محبوب خدايند: (إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ)،(1) خداوند پاكان را دوست دارد: (يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ)،(2) خداوند حبي نسبت به متقين دارد. (فَإِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ)،(3) كسي كه صبر پيشه كند حب خدا را دريافت كرده است: (وَ اللهُ يُحِبُّ الصّابِرِينَ)،(4) اهل توكل متعلّق حب


1- بقره: 195
2- بقره: 222
3- آل عمران: 76
4- آل عمران: 146

ص: 220

خدايند: (إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ)، (1)كسي كه اهل قسط و داد باشد محبوب خداست: (إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ)، (2)اگر كسي در راه حق و براي احياي دين خدا به جنگ برخيزد حبّ خدا را براي خويش خريده است: (إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ) (3)و تبعيت از اوامر پيامبر خدا (ص) حب الهي را در پي دارد: (فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ). (4)حال اگر مجموعه اوصاف پيش گفته در يك انسان جمع باشد، طبعاً او محبوب خداست و اگر انساني يافت شود كه به لحاظ احسان، طهارت، تقوا، صبر، توكل، عدالت، جهاد و تسليم، در اوج باشد و قله هاي عظمت، شكوه و كمال انساني را به خود اختصاص داده باشد، او در اوج محبوبيت خداست. به بيان ديگر او محبوب ترين انسان هاي روي زمين نزد خداست و خداي سبحان بيش از همه به او عشق مي ورزد. چنين انساني در عالم هستي وجود دارد، اين وجود شريف و نازنين، كسي نيست جز ختم رسل، حبيب خدا و صاحب آخرين كتاب آسماني؛ بنابراين رسول خدا (ص) در عين حال كه به سرّ خلافت الهي نائل شده است، محبوب ترين خلائق نزد اوست.

فضائل مسجد النبي (ص)


1- آل عمران: 159
2- مائده: 42
3- صف: 4
4- آل عمران: 31

ص: 221

مسجد نبوي در آغاز به دست رسول خدا (ص) ساخته شد. اين مسجد نخست با خشت و در ابعادي نسبتاً كوچك بنا شد. چون مسلمانان زياد شدند، آنان از پيامبر اكرم (ص) خواستند كه فضاي مسجد افزوده شود، پيامبر (ص) خواسته آنان را پذيرفت و دستور داد بر آن افزودند، باز هم مسلمانان زياد شدند و گفتند: اي رسول الله! كاش دستور مي داديد مسجد را بزرگ كنند. پيامبر نيز دستور داد تا ديوار آن را با دو رديف خشت ديگر افزودند، سپس گرما بر آنان چيره شد. از پيامبر (ص) خواستند تا دستور دهد سايباني بر مسجد زنند، ايشان هم دستور داد تا ستون هايي از تنه درخت خرما برپا كردند و سپس چوب هاي پهن با شاخه برگ هاي درخت خرما بر آن افكندند، تا اين كه باران آمد و سقف مسجد چكه كرد. گفتند: اي رسول الله! كاش فرمان دهي سقف مسجد را گل اندود كنند. پيامبر (ص) فرمود: نه، مسجد بايد سقف و سايباني همانند سايبان موسي (ع) داشته باشد. مسجدالنبي به همين وضعيت باقي ماند تا اين كه رسول الله (ص) از دنيا رفت. (1)بيش از هر چيز، نسبت به نماز در مسجدالنبي سفارش شده است. (2)گاهي يك نماز در اين مسجد معادل هزار نماز در مساجد ديگر- غير از مسجدالحرام- قرار داده شده و گاهي برابر ده هزار نماز(3) و


1- فروع كافي، ج 3، ص 295، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 3، ص 261، روايت 58
2- فروع كافي، ج 4، ص 556، روايت 10
3- ثواب الاعمال، ص 50، روايت 1

ص: 222

گاهي نيز به اندازه پنجاه هزار نماز شمرده شده است.(1) رسول خدا (ص) درباره مسجد خويش فرمود:

«مَنْ صَلَّي فِي مَسْجِدِي ارْبَعِينَ صَلاةَ لايَفُوتُهُ صَلاةً كُتِبَتَ لَهُ بَراءَةً مِنَ النّارِ وَ نَجاةً مِنَ الْعَذابِ وَ بَرِي ءَ مِنَ النِّفاقِ».(2)

هر كس در مسجد من چهل نماز بخواند، بي آن كه حتي يك نماز از او فوت شود، براي او برائت از دوزخ و نجات از عذاب نوشته مي شود و از نفاق هم پاك مي شود.

نفوس قدسي هرگاه از بدن هاي شريف خويش جدا شوند و به عالم جبروت ارتحال نمايند، تسلط و احاطه آن ها بر اين جهان به غايت مي رسد، امور اين عالم بر آن ها مكشوف بوده، تصرف و تأثير و نفوذ در اين عالم بر آن ها ممكن است.

هر كس در مقابل قبر آن ها بايستد و نزد جسم شريف آن ها وقوف كند و در برابر مشاهد نوراني آنان حضور يابد، از فضل آن ها بهره مند مي شود، اين وجودهاي نوراني نسبت به زائر خويش آگاهي كامل دارند، سؤال ها، درخواست ها و تقاضاهاي آن ها را نيك مي دانند. آنان نسيم رحمت خويش را شامل حال زائر مي كنند و رشحات انوار خود را بر آن ها افاضه مي فرمايند و نزد خدا براي بخشش گناهان و قضاي


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 453، روايت 1413
2- مسند ابن حنبل، ج 4، ص 311، روايت 12584

ص: 223

حاجات شفاعت و وساطت مي كنند.

آنچه گذشت درباره زيات اوليا و انبياي الهي بود؛ اما زيارت نبي اكرم (ص) جايگاهي ويژه دارد. هرگاه زائر به نزديك مدينه رسيد و چشمانش به ديوارهاي شهر مدينه افتاد، بايد متوجه باشد كه مدينه شهري است كه خداوند براي نبيّش انتخاب فرمود و هجرت او را به سوي اين شهر قرار داد. مدينه شهري است كه در آن فرايض و سنن الهي بنيان نهاده شد، تربت پيامبر (ص) در اين شهر است، زائر هرجا قدم گذارد، جاي پاي رسول خداست. لذا بايد معرفت خويش را به اين وجود شريف تكميل كند و عمل خويش را با هتك حرمت از بين نبرد.

به هنگام زيارت پيامبر (ص) بايد ايشان را روبه روي خويش ببيند، اگر به سمت قبر ايشان گام بر مي دارد، به وجود مقدس پيامبر (ص) تقرب جسته است، او بايد با تمام خضوع و خشوع به مولاي خويش سلام كند كه فرمود:

«إنَّ اللهَ تَعالي وَكَّلَ بِقَبْرِهِ مَلَكاً يُبَلِّغُهُ سَلامُ مَنْ سَلَّمَ عَلَيْهِ مِنْ امَّتِهِ».(1)

همانا خداوند ملكي را بر قبر نبيش وكيل كرده تا سلام هريك از افراد امت را به آن بزرگوار برساند.

كسي كه به زيارت قبر پيامبر (ص) برود، همانند آن است كه ايشان را


1- محجة البيضاء، ج 2، ص 206

ص: 224

در حياتش زيارت كرده است؛ از اين رو زائر قبر نبي (ص)، در واقع به ديدار پيامبر اكرم (ص) باريافته است. رسول خدا (ص) فرمود:

«مَنْ حَجَّ فَزارَ قَبْرِي بَعْدَ مَوْتِي، كانَ كَمَنْ زارَنِي فِي حَياتِي».(1)

هركس حج به جا آورد و پس از مرگ من، مرا زيارت كند، همچون كسي است كه در حال حيات من، مرا زيارت كرده است.

امام صادق (ع) به زائران قبر نبي (ص) تهنيت مي فرستد. (2)كسي كه با معرفت به ديدار رسول خدا (ص) نائل آيد، قرابت او را براي خويش خريده است.

بنابراين كسي كه به ديدار قبر آخرين فرستاده خدا، نور تمام انبيا و اشرف انسان ها باريابد، رضايت او را دريافت كرده است. او نزد خدا منزلتي رفيع يافته، از هراس ها و شدائد رهايي مي يابد. گناهانش پاك شده، در روزي كه كسي دادرس انسان نيست، ايشان به فريادش مي رسد.

با حبيب خدا بايد معامله حب و عشق كرد، اظهار شوق با سرشك اشك است، ديوارهاي مسجد را بايد بوسه زد، زمين آن را بايد لمس كرد، ظاهر و باطن خويش را با طهارت آراست، با سكينه و وقار


1- السنن الكبري، ج 5، ص 403، روايت 10274
2- فروع كافي، ج 4، ص 549، روايت 3

ص: 225

آهسته گام برداشت و گام هاي خويش را با حمد و تسبيح همراهي نمود، قلب خويش را به چيز ديگري مشغول ننمود و با قلب خاشع، چشم گريان و درك انتظار، ضمير خويش را متوجه حضرتش نمود و با اضطرار به درگاهش پناه برد كه به يقين اين دست و اين قلب خالي باز نمي گردند.

فضائل بقيع

شايسته است بعد از زيارت رسول خدا (ص) با دلي پاك و قلبي آرام و با يقين به فضل و كرم خداي رحمان، قصد زيارت ائمه بقيع نمود. حبّ آنان، حبّ پيامبر (ص)، اطاعت آنان، اطاعت رسول خدا (ص) و خضوع و خشوع در برابر آنان، خضوع و خشوع در برابر بالاترين خليفه خداست. بايد ذكر آنان را در قلب خويش مقيم كرد، نبايد از آنان روي گرداند، بايد حالت قلبي خويش را تا آخر حفظ كرد و روح خويش را در محضر امامان بقيع حاضر نمود.

درباره مدفن فاطمه زهرا (س) اقوالي است؛ گاهي آن را در بقيع و گاهي در بيت شريفشان و گاهي ميان قبر و منبر معرفي كرده اند. امام صادق (ع) از قول رسول خدا (ص) فرمود:

«مَا بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ … لِانَّ قَبْرَ فَاطِمَةَ (س) بَيْنَ قَبْرِهِ وَ مِنْبَرِهِ وَ قَبْرَهَا رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة».(1)

بين قبر و منبر من باغي از باغ هاي بهشت است؛ زيرا قبر فاطمه (س) بين قبر و منبر است و قبر او باغي از باغ هاي بهشت


1- معاني الاخبار، ص 267، روايت 1

ص: 226

است.

احاديث متعددي در اين باره وارد شده است (1)كه ميان قبر و منبر رسول خدا (ص) باغي از باغ هاي بهشت است. منبر ايشان در حوض كوثر قرار دارد. در اين مكان، خانه علي (ع) و فاطمه (س) قرار داشته است، پايه هاي منبر پيامبر (ص) در بهشت واقع شده اند؛ از اين رو نمازگزاردن در اين محدوده، معادل هزار نماز در مساجد ديگر است.

در بقيع مدفن چهار امام (عليهما السلام) قرار دارد؛ امام حسن مجتبي (ع)، امام سجاد (ع)، امام محمد باقر (ع)، و امام صادق (ع). همچنين زنان و دختران رسول خدا (ص) در اين آرامگاه آرميده اند. بدن هاي پاك بسياري از صحابه پيامبر (ص) و شهداي صدر اسلام در بقيع دفن شده است. زيارت امامان بقيع و قبور شهدا آثار و بركات فراواني دارد كه به يك نمونه از آن ها اشاره مي شود. امام صادق (ع) فرمود:

«مَنْ زَارَنِي غُفِرَتْ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ لَمْ يَمُتْ فَقِيراً».(2)

كسي كه مرا زيارت كند گناهانش پاك شده، هرگز فقير نمي ميرد.

خلاصه درس

بهتر است حج از مكه آغاز و به مدينه ختم شود و زيارت شهر


1- صحيح بخاري، ج 1، ص 400، روايت 1138؛ فروع كافي، ج 4، ص 555، روايت 8؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، 12
2- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 78، روايت 153

ص: 227

مدينه و مسجد النبي بعد از اتمام مناسك انجام شود. اين مطلب بدون علت نيست، سرّ آن را بايد در مسأله ولايت جست و جو كرد.

زائر بعد از آن كه اعمال خويش را در موسم تمام كرد، بايد نزد امام برود و همبستگي و ولايت خويش را با اهل بيت اعلام كند. امام صادق (ع) شرط كامل شدن حج را ديدار امام مي دانست:

«هرگاه يكي از شما به حج رود، بايد حج خود را با ديدار ما به پايان برد؛ چرا كه اين ديدار براي كامل شدن حج است».

شهر مدينه منوره:

1. محبوب نبي (ص): رسول خدا (ص) علاقه و شوق خاصي به اين شهر داشت، مدينه نسبتي با اشراف مخلوقات و فخر كائنات دارد، برگزيده حضرت رب در اين شهر آرميده است، ديوارهاي مدينه يادآور هجرت پيامبر (ص) و اصحاب اوست.

در اين شهر برگزيده خدا با دشمنان به نبرد پرداخت و دين خدا را آشكار نمود.

2. شهر قرآن: انساني كه به مقام خلافت نايل شد و خليفه الهي گشت، بايد تمامي اوصاف و ويژگي هاي خدا را واجد باشد؛ زيرا اقتضاي خلافت و جانشيني چيزي جز اين نيست.

برترين خليفه الهي وجود شريف نبي خاتم (ص) است. بنابراين شهري كه آرامگاه پيامبر است، بهره اي از خلافت الهي داشته، اوصاف حق در آن نمايان است.

خداوند كساني را محل حب خويش قرار داده است: اهل احسان،

ص: 228

متقين، كسي كه صبر پيشه كند، اهل توكل و … حال اگر مجموعه اوصاف پيش گفته در يك انسان جمع باشد، طبعاً او محبوب خداست. چنين انساني در عالم هستي وجود دارد، اين وجود شريف و نازنين كسي نيست جز ختم رسل.

بنابراين رسول خدا (ص) در عين حال كه به سرّ خلافت الهي نايل شده است، محبوب ترين خلايق نزد اوست.

مسجد النبي (ص): مسجد نبوي در آغاز به دست رسول خدا (ص) ساخته شد. رسول خدا (ص) درباره مسجد خويش فرمود:

«هر كس در مسجد من چهل نماز بخواند، بي آن كه حتي يك نماز از او فوت شود، براي او برائت از دوزخ و نجات از عذاب نوشته مي شود و از نفاق هم پاك مي شود».

زيارت نبي اكرم (ص) جايگاهي ويژه دارد. كسي كه به زيارت قبر پيامبر (ص) برود، همانند آن است كه ايشان را در حياتش زيارت كرده است.

امام صادق (ع) به زائران قبر نبي (ص) تهنيت مي فرستد. پر واضح است كسي كه با معرفت به ديدار رسول خدا (ص) نايل آيد، مجاورت و قرابت او را براي خويش خريده است.

شايسته است بعد از زيارت رسول خدا (ص) با دلي پاك و قلبي آرام و با يقين به فضل و كرم خداي رحمان، قصد زيارت ائمه بقيع نمود.

ص: 229

در بقيع مدفن چهار امام (عليهما السلام) قرار دارد؛ امام حسن مجتبي (ع)، امام سجاد (ع)، امام محمد باقر (ع)، و امام صادق (ع). همچنين زنان و دختران رسول خدا (ص) در اين آرامگاه آرميده اند.

زيارت امامان بقيع و قبور شهدا آثار و بركات فراواني دارد كه به يك نمونه از آن ها اشاره مي شود. امام صادق (ع) فرمود:

«كسي كه مرا زيارت كند گناهانش پاك شده، هرگز فقير نمي ميرد».

خودآزمايي

1. سر ختم حج به مدينه منوره را توضيح دهيد.

2. ويژگي هاي شهر مدينه را بيان نمائيد.

3. جايگاه زائر پيامبر (ص) را شرح دهيد.

4. فضائل بقيع را بيان نمائيد.

كتابنامه

ص: 230

كتابنامه

علاوه بر قرآن كريم، نهج البلاغه و مفاتيح الجنان.

1. آملي، سيد حيدر، أسرار الشريعة و أطوار الطريقة وأنوار الحقيقة، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1362 ه. ش.

2. آملي، سيد حيدر، المحيط الاعظم، بيروت، دار إحياء التراث العربي.

3. آملي، سيد حيدر، نص النصوص، تهران، توس، 1367.

4. ابن ابي جمهور، محمد بن علي، عوالي اللئالي، مجتبي عراقي (تحقيق)، قم، مطبعة سيد الشهداء، 1403 ه. ق.

5. ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند أحمد، عبدالله محمد درويش (تحقيق)، بيروت، دارالفكر، 1414 ه. ق.

6. ابن رازي، احمد بن علي قمي، جامع الأحاديث للقمي، مشهد، حضرة الرضوية المقدسة، 1413 ه. ق.

7. ابن سينا، حسين بن عبدالله، الإشارات و التنبيهات، دفتر نشر كتاب، 1403 ه. ق.

8. ابن عربي، محي الدين، تفسير منسوب به ابن عربي، بيروت، دار احياء التراث العربي.

9. ابن عربي، محي الدين، رسائل ابن عربي، بيروت، دار احياء التراث العربي.

10.

ص: 231

ابن عربي، محي الدين، فتوحات مكيه، بيروت، دار احياء التراث العربي.

11. ابن فروخ، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم، مكتبة آية الله المرعشي، 1404 ه. ق.

12. ابن فروخ، محمد بن حسن، نور الثقلين، قم، مكتبة آيةالله المرعشي، 1404 ه. ق.

13. ابن فناري، حمزه، مصباح الانس، تهران، فجر، 1363 ه. ش.

14. ابن منظور، جمال الدين، لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1410 ه. ق.

15. احمد بن محمد، مصباح المنير، قم، دار الهجرة، 1405 ه ق.

16. ازرقي، محمد بن عبدالله، اخبار مكه، رشدي الصالح ملحس (تحقيق). بيروت، دار الاندلس، 1411 ه. ق.

17. اصبهاني، ابونعيم، حلية الاولياء، بيروت، دارالفكر، 1387 ه. ق.

18. الدقن، محمد، كعبه و جامه آن از آغاز تا كنون، هادي انصاري (ترجمه و تحقيق)، نشر مشعر، 1383 ه. ش.

19. السيد دراج، احمد، الكعبة المشرفه سرّة الارض و وسط الدنيا، قاهره، دار العلم و الثقافة، 1420 ه. ق.

20. امام جعفر صادق (ع)، مصباح الشريعة، تهران، 1408 ه. ق.

21. امام جعفر صادق (ع)، منتهي الآمال، تهران، 1408 ه. ق.

22. امام حسن عسكري، التفسير المنسوب إلي الإمام أبي محمد الحسن بن علي العسكري (ع)، قم، مؤسسة الامام المهدي، 1409 ه. ق.

23. انصاري، عبدالله، شرح منازل السائرين، ملاعبدالرزاق كاشاني (شارح).

24. انصاري، عبدالله، مجموعه رسائل فارسي خواجه عبدالله انصاري، تهران، انتشارات قوس، 1377 ه. ش.

25. انيس، ابراهيم و …، المعجم الوسيط، تركيه، المكتبة الاسلامية، 1972 م.

26.

ص: 232

باسلامة، حسين بن عبدالله، تاريخ الكعبة المعظمة، التهامة، 1402 ه. ق.

27. باسلامة، حسين بن عبدالله، تاريخ عمارة مسجد الحرام، التهامة، 1402 ه. ق.

28. برسي، رجب، مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين 7، قم، منشورات الشريف الرضي، 1415 ه. ق.

29. بقلي شيرازي، روزبهان، عبهر العاشقين، تهران و پاريس، 1366 ه. ش.

30. بيهقي، احمد بن حسين، السنن الكبري، بيروت، دار الفكر، 1417 ه. ق.

31. ترمذي، محمد بن عيسي، سنن ترمذي، احمد محمد شاكر (تحقيق)، بيروت، دار احياء التراث.

32. تميمي، احمد بن علي، شرح التجليات الإلهية، بيروت، 1404 ه. ق

33. تميمي، احمد بن علي، مسند ابن يعلي، بيروت، 1404 ه. ق.

34. جعفريان، رسول، آثار اسلامي مكه و مدينه، قم، نشر مشعر، 1382 ه. ش.

35. جنابذي، سلطان محمد، بيان السعاده، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1408 ه. ق.

36. جوادي آملي، عبدالله، صهباي حج، قم، مركز نشر اسراء، 1377 ه. ش.

37. حاكم نيشابوري، محمد بن عبدالله، المستدرك علي الصحيحين، مصطفي عبد القادر عطا (تحقيق)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411 ه. ق.

38. حرّ عاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت، 1409 ه. ق.

39. حسام الدين هندي، علي المتقي، كنز العمّال، صفوة السصقا (تصحيح)، بيروت، مكتبه التراث الاسلامي، 1397 ه. ق.

40. حميري قمي، عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، قم، 1413 ه. ق.

41. حنفي سمرقندي، نصر بن محمد، تنبيه الغافلين، يوسف علي بديوي (تحقيق)،

42.

ص: 233

بيروت، دار ابن كثير، 1413 ه. ق.

43.] امام [خميني (قدس سره)، روح الله، چهل حديث، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378 ه. ش.

44.] امام [خميني (قدس سره)، روح الله، مصباح الهدايه الي الخلافة و الولاية، سيد احمد فهري (ترجمه)، تهران، 1360 ه. ش.

45. خالد البرقي، احمد بن محمد، المحاسن، سيد مهدي رجايي (تحقيق)، قم، مجمع جهاني اهل البيت، 1413 ه. ق.

46. خربوطلي، علي حسني، تاريخ الكعبة، بيروت، دار الجيل، 1411 ه. ق.

47. ديلمي، حسن بن ابي الحسن، ارشاد القلوب، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1398 ه. ق.

48. ديلمي همداني، شيرويه بن شهردار، الفردوس بمأثور الخطاب، سعيد بن بسيوني زغلول (تحقيق)، بيروت، دار الكتب العلمية، 1406 ه. ق.

49. رازي، شيخ نجم الدين، مرصاد العباد، تهران شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1365 ه. ش.

50. راغب اصفهاني، حسين بن محمد، معجم مفردات الفاظ القرآن، صفوان عدنان داوودي، بيروت، دار القلم، 1412 ه. ق.

51. راوندي، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، مؤسسه الامام المهدي (تحقيق)، قم، 1409 ه. ق.

52. سراج طوسي، ابو نصر، اللمع، عبد الحليم محمود و طه عبدالباقي مسرور (تحقيق)، مصر، دار الكتب الحديث، 1960 م.

53. سمرقندي، عبد الله بن عبدالرحمن، سنن الدارمي، قاهره، 1389 ه. ق.

54. سنائي، احمد بن شعيب، سنن سنائي، بيروت، دار المعرفة، 1414 ه. ق.

55.

ص: 234

سهروردي، شهاب الدين، عوارف المعارف، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1364 ه. ش.

56. سهيلي، روض الانف، بيروت، دار احياء التراث العربي.

57. سيوطي، عبدالرحمن بن ابي بكر، الدر المنثور، بيروت، دارالفكر، 1414 ه. ق.

58. شبستري، محمود، شرح گلشن راز، لاهيجي (شارح)، تهران، انتشارات اسلامي، 1371 ه. ش.

59. شنوفي، علي، مكه المكرمة و الكعبة المشرفة، بيروت، بيت الحكمة، 1989 م.

60. شيخ صدوق، علي بن بابويه، كمال الدين و تمام النعمة، علي اكبر غفاري (تحقيق)، قم، مؤسسة نشر الاسلامي، 1405 ه. ق.

61. شيرازي، صدر الدين، شرح اصول كافي، قم، منشورات الأعلمي، 1411 ه. ق.

62. صدوق، علي بن بابويه، أمالي، بيروت، 1400 ه. ق.

63. صدوق، علي بن بابويه، عيون أخبار الرضا، تهران، انتشارات جهان.

64. صدوق، علي بن بابويه قمي، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، علي اكبر غفاري (تحقيق)، تهران، مكتبة الصدوق.

65. صدوق، علي بن بابويه، معاني الأخبار، علي اكبر غفاري (تحقيق)، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1361 ه. ش.

66. صدوق، محمد بن علي، الخصال، علي اكبر غفاري (تحقيق)، بيروت، مؤسسة الأعلمي، 1410 ه. ق.

67. صدوق، محمد بن علي، علل الشرايع، نجف، 1385 ه. ق

68. صدوق، محمد بن علي، من لا يحضره الفقيه، علي اكبر غفاري (تحقيق)، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.

69. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، قم، جماعة المدرسين في الحوزة العلمية.

70.

ص: 235

طبراني، سليمان بن احمد، الحدائق الناظره، ابومعاذ (تحقيق)، رياض، دار الحرمين، 1415 ه. ق.

71. طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، حمدي عبد المجيد السلفي (تحقيق)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1404 ه. ق.

72. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، سيد هاشم رسولي محلاتي (تحقيق)، بيروت، دارالمعرفة، 1408 ه. ق.

73. طبري، محمد بن جرير، تفسير طبري، بيروت، دار الفكر، 1408 ه. ق.

74. طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، سيد احمد حسيني (تحقيق)، تهران، مكتبه نشر الثقافه الاسلاميه، 1408 ه ق.

75. طوسي، محمد بن حسن، تهذيب الأحكام، تهران، 1390 ه. ق.

76. عبدالغني، عارف، تاريخ أمراء مكة المكرمة، بيروت، دار البشائر، 1413 ه. ق.

77. عطار، احمد عبدالغفور، بناء الكعبة علي قواعد ابراهيم، بيروت، 1399 ه. ق.

78. عياشي، محمد بن مسعود، تفسير عياشي، سيد هاشم رسولي محلاتي (تحقيق)، تهران، المكتبه العلميه، 1380 ه. ق.

79. عين القضاة همداني، ابوالمعالي، تمهيدات، عفيف عسيران (تصحيح)، تهران، كتابخانه منوچهري.

80. عين القضاة همداني، ابوالمعالي، زبدة الحقائق، عفيف عسيران (تحقيق)، تهران، دانشگاه تهران.

81. فاسي مكي، تقي الدين، شفاء الغرام باخبار بلد الحرام، بيروت، دار الكتب العلمي.

82. فاسي مكي، محمد بن احمد حسيني، العقد الثمين، بيروت، دار احياء التراث العربي.

83. فاكهي، محمد بن اسحاق، أخبار مكة في قديم الدهر و حديثه، عبد الملك بن عبدالله دهيش (تحقيق)؛ بيروت، دار خضر، 1414 ه. ق.

84.

ص: 236

فخر رازي، التفسير الكبير، بيروت، دار إحياء التراث العربي.

85. فيروز آبادي، محمد بن يعقوب، القاموس المحيط، بيروت، دارالجيل.

86. فيض كاشاني، ملا محسن، المحجة البيضاء، علي اكبر غفاري (تحقيق)، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1415 ه. ق.

87. قائدان، اصغر، تاريخ و آثار اسلامي مكه مكرمه و مدينه منوره، قم، نشر مشعر، 1372 ه. ش.

88. قزويني، محمد بن زيد، سنن ابن ماجه، رياض، 1404 ه. ق.

89. قشيري، عبد الكريم، ترجمه رساله قشيريه، بديع الزمان فروزانفر (تصحيح)، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1374.

90. قشيري، عبدالكريم، لطائف الإشارات، مصر، مركز تحقيق التراث، 1983 م

91. قمي، علي بن ابراهيم، تفسير قمي، مطبعة النجف الاشرف.

92. قيصري، شرح القيصري علي فصوص الحكم، قم، انتشارات بيدار.

93. كاشاني، عزالدين محمود، مصباح الهداية و مفتاح الكفاية، تهران، زوّار، 1382 ه. ش.

94. كُردي مكي، محمد طاهر، التاريخ القويم، بيروت، دار خضر، 1420.

95. كلاباذي، ابوبكر محمد، التعرف، تهران، انتشارات اساطير، 1371 ه. ش.

96. كليني، محمد بن يعقوب، فروع كافي، علي اكبر غفاري (تحقيق)، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1389 ه. ق.

97. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ه. ق.

98. مجلسي، محمد تقي، روضة المتقين، تهران، مركز ثقافي اسلامي، 1406 ه. ق

99. محمدي ري شهري، محمد، الحج و العمرة، قم، دار الحديث، 1376.

100. محمدي ري شهري، محمد، بركات سرزمين وحي، قم، مشعر، 1383.

101.

ص: 237

مسعودي، محمد بن رديه، الكعبة المشرفة، بيروت، مطالع الرشيد، 1410 ه. ق.

102. مقدسي، محمد بن عبدالواحد، فضائل بيت المقدس، محمد مطيع الحافظ (تحقيق)، بيروت، دار الفكر، 1405 ه. ق.

103. مقريزي، عبدالقادر، بناء الكعبة البيت الحرام، بيروت، شركة دارالبشائر الإسلامية، 1426 ه. ق.

104. ميبدي، رشيدالدين، كشف الأسرار و عدة الأبرار، تهران، انتشارات امير كبير، 1357 ه. ش.

105. نعماني، محمدبن ابراهيم، الغيبة، علي اكبر غفاري (تحقيق)، تهران مكتبة الصدوق.

106. نوري، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسة آل البيت، 1408 ه. ق.

107. هجويري، علي بن عثمان، كشف المحجوب، تهران، كتابخانه طهوري، 1399 ه. ش.

108. همداني، ملا عبدالصمد، بحر المعارف، حسين استادولي (تحقيق)، تهران، حكمت، 1374 ه. ش.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109